نقش هنر در ترویج ادیان
شهریار سیروس
رابطه بین ادیان مختلف و هنر ها رابطه ای توام با ضد و نقیض هاست. از یک سو ادیان مختلف هر یک " قسمتی از هنر را با خود همراه آورده"(۱) و موجد فرهنگ و طبعا هنر مختص به خود شده اند؛ و از سوی دیگر انواع و اقسام تحریم ها و ممنوعیت ها را برای هنر های مختلف ایجاد نموده اند . جالب این که پیروان همه ادیان با هر ریشه و تفکر که دارند و داشتند و با هر قدمتی که می توان برایشان محاسبه کرد، به هر حال برای نشر و ترویج عقاید خود از هنر های مختلف سود برده اند.
سابقه تحریم هنرهای مختلف در ادیان چندان دور از ذهن نیست. تقریبا در هر دوری این گمان رایج بود که " صنعت غفلت است بلکه آفت است و مانع از قرب حضرت احدیت" (۲). نمونه هایی از این حقیقت را، هر چند کمتر می توان به اصل شریعت و نص کتب سلف منسوب نمود اما احادیث و اشارات و استنباطات، آنچنان در ادیان و باور پیروان ممزوج شده است که غیر قابل تمییز و تفکیک می نماید و قطعا به بخشی از اعتقادات پیروان معتقد، تبدیل شده است.
در دو دین عمده مسیحیت و اسلام در کنار استفاده فراوان از هنرها شاهد تحریم های مختلف هنر های متفاوت نیز می باشیم. هر چند این تحریم ها در دوره ای و نسبت به هنری از هنر ها شدت و ضعف می یابد، اما غیر قابل انکار است. در مسیحیت تا اواخر رنسانس هم استفاده از موسیقی سازی در کلیسا ها نوعی خطای غیر قابل تحمل محسوب می شد و در اسلام هم هنوز در باب حلیت موسیقی و ابعاد آن بحث های تمام نشدنی در جریان است. به همین رو تصویر سازی هم در اسلام با تعبیر " تقلید خلقت پروردگار" عموما تحریم شده است. با کمال تعجب همین تحریم در دوره هایی از تاریخ مسیحیت هم مشاهده می شود. دوران شمایل شکنی که در اواخر قرن پانزدهم توسط ساوونارولا در فلورانس رخ داد یکی از وقایع نسبتا متاخر در تاریخ مسیحیت می باشد.
لکن علی رغم این تحریم ها و محدودیت ها، هر کدام از ادیان با توجه به اصول اعتقادات خود شاخه هایی از هنر را برگزیده اند – یا خلق نموده اند – که بیانگر نیاز های آن آئین و مذهب برای ترویج اعتقاداتشان می باشد.
مثلا در تمدن مسیحی به هر حال، شاهد رشد و امتزاج مذهب با هنر های تجسمی بالاخص نقاشی می باشیم. اندیشه رایج قرون وسطی، نقاشی را " وسیله انتقال کلام خداوندی به ذهن مردم جاهل" تعبیر می کند، و این تلقی با توجه به ضرورت زمانه بسیار بدیهی است؛ در حقیقت برای مردم بی سوادی که در قرون وسطی می خواسته اند با مفاهیم روحانی ارتباطی بر قرار کنند چاره ای باقی نمی مانده که به تصاویر و تماثیل متمسک بشوند.
اندک اندک با ترویج اندیشه های باستانی یونان، موسیقی هم در تمدن مسیحی – اروپایی جایگاه والایی یافت. ارسطو که برای توصیف کارکرد هنر واژه "کاتارسیس" را بکار می برد ، هنر را ابزار پالایش روح انسان بر می شمرد و با ممزوج شدن این اندیشه با باور های مسیحی، زمینه های موسیقی کلیسایی پدید آمد. "موسیقی – کاتارسیس" به تدریج ( و البته نه در همه فرقه های مسیحی) به جزء لاینفک مراسم مذهبی و امور عبادی مسیحیان تبدیل شد. جالب است بدانیم که در دوران سلطه حکومت نازیسم بر آلمان، هیتلر پخش آثار یوهان سباستیان باخ را ممنوع اعلام می نماید زیرا می گفته با شنیدن آن "بی اختیار دستانم رو به آسمان بلند می شود."
در شریعت اسلام هم شاهد همین نگاه دو گانه هستیم. حضرت محمد در قرآن هرچند صراحتا هیچکدام از شاخه های هنری را تحریم ننموده اند، اما طعنه هایی به شعراء از یک سو و محدودیتی هم برای "غنا" از سوی دیگر بیان کرده اند. هر کدام از این طعنه ها و محدودیت ها در نوع خود کافی بوده تا پیروان آیین اسلام را مجاز به اعلان تحریمی جدی بنماید. نکته مهم دیگرآن است که خصلت بت شکنانه آیین اسلام در تضاد جدی با دو شاخه مهم و رایج هنر(بالاخص در حوزه میان رودان ) یعنی نقاشی و از آن شدید تر مجسمه سازی قرار می گیرد. جریان شکستن " بت " نه تنها مانع تولید آثار تصویری و حجمی در حوزه تمدن اسلامی شد؛ بلکه باعث شد هر جا که به تصرف قوای اسلام در آمد نمونه های برجسته مجسمه سازی نابود شود. این قضیه از خود بادیه العرب شروع شد و تا باقی مانده های تخت جمشید در ایران ادامه پیدا کرد و در دوره عثمانی نمونه های هنر یونان و در همین اواخر هم دردوران حکومت طالبان، مجسمه های بودا در افغانستان هم از این گزند مصون نماندند.
اما اسلام هم مانند مسیحیت و سایر ادیان بهره ای فراوان از هنر ها برای نشر افکار و تعالیمش برده است. اسلام اولین دینی است که به " تقدس کلام الهی" اعتبار می دهد و وحی مستقیم را نه تنها نشانه اعجاز پیامبر می داند بلکه برای این کلام هویتی زنده، خلاق و عرفانی قایل می شود. این درجه ستایش از کلام وحی مستلزم توجه و احترامی همه جانبه به متن کلام الهی است. نمود های ظاهری تر این احترام، مثلا، در اعتقاد حرمت دست زدن بر قران بدون وضو دیده می شود. لکن باید اذعان نمود که عمیق ترین و متعالی ترین وجه این ستایش در خوشنویسی قرآن ظاهر می گردد.
خوشنویسی به تعبیری، اسلامی ترین هنر است. تمام آنچه به صورت های مختلف در هنرهای تجسمی تحریم می شود به تدریج در چارچوب های زیباشناسانه خوشنویسی و هنرهای زیر مجموعه آن مثل تذهیب و تشعیر و جلد گری و … ظاهر می گردد.
در واقع خوشنویسی جریانی است عرفانی که قائل است به این که عالی ترین کمال انسان نطق است، و عالی ترین نطق مکتوب، و عالی ترین مکتوب وحی است، و وحی – این عالی ترین ثمره وجود – باید در نهایت کمال و جمال جلوه کند.
همین اندیشه ، به شکل و صورتی متفاوت اما با ماهیتی مشابه در دو جلوه مهم دیگر هنر اسلامی یعنی معماری و شعر هم رسوخ می نماید. مسجد در فرهنگ اسلامی تنها یک معبد نیست. هر چند که اسلوب کلی ساخت مسجد یک چرخه طولانی در فرهنگ های باستانی دارد اما تحولی اساسی درسیر تمدن اسلامی پیدا می کند.
مسجد درعین این که محلی برای عبادت است، سالن اجتماعات، مدرسه، خوابگاه ، محل اعتکاف و حتی کاروانسرا هم هست ؛ به همین جهت ساختار خاصی می یابد که قابل مقایسه با کنایس و معابد و کلیسا ها حتی دیرهای مسیحیان نیست . اجزاء متشکله مسجد مثل گنبد و منار و محراب و شبستان هر یک جدا از این که از جهت کار بردی واجد خصلت هایی اختصاصی هستند در عین حال همیشه در ساختشان تلاشی برای حفظ روح ایمانی و ایجاد فضای عرفانی شده است. بهترین نمونه ای که در این باب می توان ذکر کرد، پنجره ها و نورپردازی طبیعی مساجد و استفاده از" آبنما – وضو خانه "هاست که همیشه القاء کننده آرامشی آن جهانی در فضای عرفانی مسجد است.
ادبیات یا بطور اخص" شعر در خدمت اسلام" خود نیازمند تحقیقی عمیق و محققی بصیر است. شاید بتوان گفت که بیشترین سهم را در تولید و خلق آثار هنری اسلامی، ایرانیان بر عهده داشتند؛ اما این سهم در شعر حیرت انگیز و دست نیافتنی است . دلیل آن هم ساده می نماید. ایرانیان هر چند اسلام را پذیرفتند اما عرب را نپذیرفتند. این عدم پذیرش نه تنها شامل قیادت سیاسی اعراب می شد بلکه جلوه های تمدنی اعراب، بالاخص زبان را هم شامل می شد. در واقع در بین همه ملت هایی که به تصرف امپراطوری اسلام در آمدند، ایرانی ها تنها ملتی بودند که زبانشان را عوض نکردند. همین مسئله مشکلی بعدی را ایجاد می کرد و آن هم قطع رابطه عامه مردم با کلام وحی می شد و به جرات می توان گفت که این شعرای ایرانی مثل سعدی بودند که مثلا به جای آیه مبارکه " انی اقرب الیه من حبل الورید" می گفتند:
"دوست از من به من نزدیک تر است وین عجب بین که من از وی دورم"
حتی به جای بسم الله الحمن الرحیم، حکیم بزرگوار طوس می گوید:
" به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد"
در بسیاری موارد این رابطه حتی از پوست به عمق می رود و در مواردی بزرگانی چون حافظ و از او فراتر مولوی مفاهیم پیچیده و مستتر در قران را نه تنها به فارسی بلکه با کلامی دیگر و تفسیری بدیع و حتی در قالب تماثیل و حکایات عشق و یار و می و شباب بیان می نمایند. کار به جایی می رسد که مولانا در شروع مثنوی به جای ذکر نام پروردگار می گوید:"بشنو از نی چون حکایت می کند!"
با توجه به مطالب فوق الذکر به این نکته پی می بریم که ادیان همیشه شاخه ها و انواعی از آثار خلاقه هنری را بر می تافتند که نه تنها تضادی بنیادی با اعتقاداتشان پیدا نمی کرد، بلکه می توانست برای انتقال موثر مفاهیم روحانی به خیل مومنان و مستعدان استفاده شود؛ و عجیب این که در اغلب نمونه ها این امتزاج، محصولی بارور و پویا ارائه کرده و حقیقتا دین و هنر دست در دست هم توانسته اند که تحولی روحانی در قلب و دل و روان مخاطبانشان ایجاد نمایند.
بررسی علت این حسن امتزاج می تواند ازجنبه هایی متفاوت انجام شود. یکی از اساسی ترین نکاتی را که در این باب مطرح است می تواند راجع به الگو های شناختی انسان باشد. سوزان لانگر فیلسوف و هنر شناس امریکایی نظریه ای ارائه می نما ید که در این زمینه به راحتی قابل تعمیم است. او معتقد است "هر شناختی نیازمند یک الگو است" و این الگو ها را به دو گونهء شناخت عقلانی و شناخت احساسی طبقه بندی می کند.
مسیر اول، مسیر شناخت تحلیلی است. این روش شاید شناخته شده ترین الگوی شناخت باشد. در حقیقت برای شناخت هر پدیده ( اعم از ذهنی یا عینی ) با تجزیه عناصر شکل دهندهء پدیده به شناخت آن پدیده واصل می شویم. مثلا برای شناخت ماهیت وجودی یک گل، می توانیم گلبرگ های آن را جدا نموده پرچم و گلبرگ را از هم تجزیه نماییم و حتی با ابزارهای مختلف درون ساقه و کاسبرگ را بشکافیم و " اجزاء متشکله " گل را بشناسیم. و هر چه این اجزاء کوچک تر و جزئی تر بشوند شناخت ما از گل بیشتر و بیشتر می شود. این نوع شناخت، بنیان علوم را بوجود می آورد. چه علوم تجربی و چه فلسفی از همین الگو پی روی می کنند.
لکن مسئله اساسی در این روش شناخت فدا شدن ماهیت زیباشناختی پدیده است. درست است که ما با تجزیه گل نسبت به اجزاء آن شناخت پیدا می کنیم اما دیگر زیبایی گل را از دست داده ایم. مثال بارز تری در این باب می توان ذکر کرد و آن هم در زمینه شناخت شعر است. طبیعی است که قواعد کلی که بر شعر حاکم است از لحاظ علمی قابل " تجزیه" است، اما آنچه به شعر معنی و روح می دهد ماهیت ترکیبی شعر است.
این نکته حاکی از آن است که نوع دیگری از شناخت بر ادراکات بشری حاکم است و آن شناخت تالیفی است. مبنای این شناخت عاطفی است و طبعا فاقد قابلیت استدلال است. برای شناخت ماهیت گل حتما لازم نیست که آن را پرپر کنیم، بلکه می شود که هنرمندی در قالبی هنری ( بخوانید تالیفی ) به شکلی تجسمی یا ادبی شناختی عمیق و متفاوت از گل، ارائه نماید.
شناخت تالیفی به خاطر همین خصلت غیر قابل تجزیه است که بعد جدیدی از شناخت ارائه می کند. نتی در کنار نتی دیگر، رنگی در کنار رنگی دیگر و کلامی در کنار کلامی دیگر، هویتی جدید و یگانه پدید می آورند که خاص ، تاثیر گذار و غیر قابل توصیف است. جالب است که با اندکی تسامح می توان همین الگو را – آن چنان که در سطور بالا نیز اشاره ای شد – در مورد "کلام الهی" نیز صادق دانست. مجموعه ای از لغات و کلمات آشنا که با ترکیب و تالیفی خاص واجد هویتی حتی فرا تر از شناخت می شوند و "تقدس" می یابند.
همین نوع شناخت در باره مفاهیم عرفانی هم صدق می کند. مفاهیم عرفانی نیز مثل آثار خلاقه هنری – در ابعادی متفاوت و حتی فرا تر – از ماهیتی غیر قابل تجزیه ، و طبعا غیر قابل استدلال بر خوردارند. ازهمین روست که همواره استدلال در حوزه های شناخت ترکیبی نارسا و نا کافی می نماید. برعکس، آنکس که به عرفان ( باز بخوانید شناخت ترکیبی) واصل شود، با براهین و دلایل و حتی تهدید و ارعاب از موضع و شناخت خود باز نمی گردد و دیدگاه شهودی خود را تغییر نمی دهد. مگر آنکه شناختی جدید از جنس همان شناخت ترکیبی برایش حاصل شود. همین است که مولانا می فرماید :
" پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود".
این شباهت بنیادی بین هنر و دین و سازوکار "شناختی" هر دو پدیده است که امتزاج بین هنر و دین را نه تنها ممکن، بلکه بسیار طبیعی و موثر می سازد. جالب این است که برای اولین بار حضرت عبدالبهاء مرگز میثاق امر بهائی، هنر را صرفا نتیجه تلاش انسانی نمی دانند و بالصراحه هنر را چون دین، نتیجه وحی الهی می شمارند:
" صنعت عطیه روح القدس است، وقتی این انوار الهی بر ذهن یک موسیقیدان بتابد، آهنگی خوش نوا و زیبا ظاهر می شود. هر وقت بر خاطر شاعری پرتو افکند اثری شاعرانه و لطیف خلق می گردد. هنگامی که افکار نقاشی را به روح و هیجان آورد، تصاویر شگفت انگیز و عالی جلوه می نماید. این عطایا وقتی به اعلی غایت خود واصل می گردد که جلوه ذکر و ثنای حق باشند." (ترجمه) (۳)
* * * *
رابطه هنر با دیانت بهائی رابطه ای شکل نگرفته است. چه که " جضرت ولی امرالله این نکته را تصریح فرموده اند که شکوفایی هنر ها که نتیجه ظهور الهی است، چند قرن طول خواهد کشید." (۴) در واقع هنر ها از منظر بهائی، ثمره فرهنگ هستند که فرهنگ خود از نتایج تولد مدنیت می باشد. برای همین، بیان هر گونه مطلبی درباره هنر و دیانت بهائی فقط از منظری کلامی مقدورمی باشد، و از آن جا ما اکنون در " آستانه فرهنگ بهائی ایستاده ایم " (۵) نمی توانیم سخن از شواهد و نمونه های ملموس این گونه هنر بگوییم " و به هیچ وجه نمی توانیم اشکال و خصوصیات آینده " (۶) و ابعاد دقیق نقش این هنر در ترویج امر بهائی را بسنجیم. البته این مانع از آن نخواهد بود که " از این امر مطمئن باشیم که هنر های آینده بدیع خواهد بود." ( ۷)این عدم وضوح هنر ها در آینده مانع از این هم نیست که ما برای خلق و تولید هنر ها اقدامی نکنیم. برعکس:
"… یارانی که احساس می کنند درچنین زمینه هایی ( هنری ) واجد استعدادهایی هستند باید بکوشند که استعداد های خود را شکوفا کنند و بارور سازند و روح الهی را که حضرت بهاء الله به عالم القاء فرموده اند – هرچند به صورت محدود – در آثارشان منعکس سازند." (ترجمه)(۸)
شاید به همین جهت است که در آثارمقدسهء بهائی، عموم "صنعتگران" دعوت شده اند که آثار هنری خلاقه خود را به " ابدع و اکمل صورت " خلق نمایند. حضرت عبدالبهاء توصیه می فرمایند " آموختن هنر موسیقی را تکمیل کن "(۹) و از آن مهم تر حضرت بهاء الله در کتاب اقدس دستور می دهند که ساخت مهم ترین بنای عبادی بهائیان که مشرق الاذکار می باشد، باید " باکمل ما یمکن فی الامکان باسم مالک الادیان فی البلدان " (۱۰) انجام گیرد و جالب این که در نهایت، آن را " مبلغ صامت " نام می گذارند.
این کمال گرایی در خلق آثار هنری از منظر بهائی ریشه در اندیشه بابی و آثار حضرت باب دارد. حضرت باب اولین پیامبر الهی و مظهر امر سبحانی هستند که در باره هنر – و بطور اخص درباره موسیقی – به تفصیل صحبت کرده اند و کتابی خاص تحت عنوان " تفسیر الغناء " را به این مهم اختصاص داده اند. حضرت باب در این رساله نه تنها بر خلاف تصور رایج آن دوران مبنی بر تحریم موسیقی ، حلالیت آن را اعلام می فرمایند، بلکه تاکید می فرمایند که موسیقی " عبد را بر بساط ساحت قدس قرب انس"(۱۱) داخل گرداند و موسیقی مناسب، که موجد این حالت است را " مذکر اریاح صبح ازل" می دانند و آن را واجد این خاصیت می شمرند که " به مجرد استماع آن ، محو کند از حول فواد عبد، کل ذکر ما سوی الله را …"(۱۲)
اما اشارات و توضیحات حضرت باب درباره هنر و نقش آن به رساله تفسیر الغنا محدود نمی شود و در آثار دیگر حضرت باب، بالاخص در کتاب بیان فارسی، نیز شواهدی از تاکید هیکل مبارک بر اهمیت هنر ، ضرورت کمال هنری و نقش آن در انتشار و گسترش شریعت الهی دیده می شود. در آثار بابی یکی ازمفاهیم " جنت " با کمال هر شئی مرادف شمرده شده و بر هنرمندان فرض و واجب آمده که اثر هنری خود را به " اعلی درجه امکان خود رسانده" و سپس تاکید می فرمایند که " اگر فوق آن (کمال) در علم او ( هنرمند ) باشد و در حق آن ( اثر هنری) ظاهر نسازد، او را از جنت خود ممنوع داشته و مواخذه از آن نفس ( هنر مند ) خواهد شد که با وجود قدرت چرا منع فیض نمودی؟" (۱۳)
این نوع نگاه در قالبی تلطیف شده و با ابعادی تبیین یافته به آئین بهائی راه می یابد ودر قالب تفکرات بنیادی بهائی شکل جدیدی می گیرد. حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء نه تنها این دید کمال گرایانه را تائید می فرمایند بلکه جهت آن را هم در الواح خود دقیقا روشن می سازند.حضرت بهاء الله می فرمایند:
" ان شاء الله در تحسین کمالات و همچنین در تحصیل صنعت (= هنر ) جهد بلیغ مبذول دارند."(14)
و نیز خطاب به فردی خوشنویس می فرمایند:
"ولکن چون حق جل جلاله هر صنعتی اکمل آن را دوست داشته لذا از قلم اعلی جاری شد آنچه شد."(15)
حضرت عبدالبهاء نیز در این باب اشاراتی دارند و می فرمایند:
" شعبه موسیقی باید در نهایت اتقان باشد. این از فنون جلیله است، تحصیلش از لوازم این عصر سلطان احدیت؛ لکن باید اتقان نمود نه مثل دیگران ناقص گذاشت…"(۱۶)
و در نهایت هدف فراگیری فن موسیقی را هم تشریح می فرمایند :
" … حمد کن خدا را که نغمه و آهنگ آموختی و به ستایش و محامد حی قیوم در محافل و معابد به لحن خوشی می نوازی. از خدا خواهم که این هنر را در نماز و نیاز به کار بری تا قلوب زنده گردد و نفوس منجذب شود و کل به نار محبت الهی افروخته شوند. (۱۷)
با عنایت به بیانات فوق و کثیری بیانات و آیات مختلفه دیگر در می یابیم که دیانت بهائی هم، نه تنها بر اساس منطقی که قبلا ذکر کردیم ارتباط بین هنر و دین را واجد منطق ضروری و درونی خویش می داند، بلکه این ارتباط را کاملا مستند به منطوق نصوص و بیانات الهیه و تبیینات مرکز میثاق و ولی امر بهائی موثق می سازد.
نکته مهم تر این است که با توجه به نصوص بهائی در می بابیم که ارتباط هنر و امر الهی از منظر طلعات مقدسه بهائی صرفا منحصر به مقوله تبلیغ مستقیم نمی شود. طلعات مقدسه بهائی در آثار کثیر خود که در تشریح ابعاد مختلف هنر ها نازل فرموده اند، به جنبه هایی از نقش و تاثیر هنر ها می پردازند که هرچند به تعبیری در نهایت به مقوله "ترویج امر" می رسد، اما فی الواقع نگاهی عمیق تر به نقش متقابل دین و هنر می افکنند.
آیات و آثار بهائی مملو از آثاری در مورد هنر می باشد. در بسیاری از این آثار تاکید طلعات مقدسه بهائی بر نقش هنر بر ترویج امر بهائی است. هر چند که بر اساس آثار بهائی تنها رسالت هنر ترویج امر نیست اما اساسا این امید در فرایند خلاقیت های هنری یک هنرمند وجود دارد که " با استعانت از موسیقی" (و بطور کلی هنرها ) قادر شود "پیام الهی را به مردم ابلاغ " نماید تا " قلوبشان را مجذوب"(۱۸) سازد.
حضرت ولی امر الله با تاکید بر نقش هنر در ترویج امر، گسترش سریع امر را که به "آتشی سرکش" تشبیهش می نمایند، منوط به آن زمان می دانند که " روح و تعالیم امرالله بر روی صحنه نمایش یا بطور کلی در قالب هنر و ادبیات عرضه" (۱۹) گردد. در همین توقیع اتفاقا حضرت ولی امر تلویحا به مقوله ادراک ترکیبی و تحلیلی اشاره می فرمایند و نوع ادراک هنری در امور معنوی را عمیق تر و موثرتر بر می شمارند. می فرمایند:
" هنر به مراتب بهتر از استدلال سرد و بی روح ، به خصوص در میان توده مردم، می تواند احساسات و عواطف متعالیه و شریفه را بیدار نماید." (۲۰)
اما همانگونه که ذکر شد، ارتباط هنر و ترویج امر بهائی صرفا به مقوله تبلیغ مستقیم امر محدود نمی شود. شاید دلیل عمده این مطلب این باشد که اساسا مقوله " تبلیغ " هم در اندیشه بهائی جریانی فرا تر از اشاعه اندیشه و تبلیغات درباره یک ایدئولوژی می باشد. به یقین می توان گفت که در فرایند تبلیغ ضمن این که "اعلان امر" و اطلاع رسانی انجام می شود مقوله های دیگری مثل آموزش و ترقی روحانی نیز لحاظ می شود . به همین جهت است که هنر نیز از منظر بهائی ابعادی وسیع تر( در حوزه های آموزش و ترقی روحانی ) پیدا می کند.
حضرت عبدالبهاء موسیقی را وسیله ای بر می شمرند که به مدد آن " استعدادهای نهفته ای که در قلوبشان ( اطفال ) به ودیعه نهاده شده… ظهور و بروز می نماید." (۲۱ ) –و در همین بیان حکم می کنند که " ایضاُ لازم است که در مدارس موسیقی تعلیم داده شود…" ( ۲۲)
هر چند باز ایشان هم تاکیداتی – که نوعا در ادیان قبل هم بی سابقه نیست – را ذکر می نمایند که " اگر چه موسیقی وسیله ای موثر برای تربیت و تکامل بشر است ولی تنها نیل به هدف ، به وسیله تعالیم الهیه (ممکن) است." ( ۲۳) بعبارت دیگر تاکیدی مجدد بر تاثیر متقابل هنر و دین می فرمایند و ضمن پذیرش تاثیر آموزشی هنر انضمام " این نهر به بحر اعظم" را اسباب تاثیر گذاری صحیح بر می شمرند. به همین صورت تاکید می کنند " هر آنچه در قلب انسان باشد ، نوای موسیقی باعث بیداری و و تهییج آن می گردد" (۲۴) و با بیان نوعی تحذیر تاکید می کنند که هر چند " اکر قلبی سرشار از احساسات پاک لطیف " باشد، " و با صدایی صاف و دلنشین قرین گردد تاثیر عظیمی" ( ۲۵)دریافت می نماید، اما باید در هر حال مراقب و مواظب باشیم زیرا " اگر قلب آمیخته به افکار بد و ناشایست نظیر نفرت باشد، موسیقی می تواند به این احساسات بیفزاید و آن را تشدید کند." (۲۶)
همین نقش آموزشی در بعدی دیگر، مورث تاثیری به غایت ارزنده می شود؛ به حدی که اشتغال به هنر را از منظر بهائی تبدیل به عبادت می نماید. چنانچه حضرت بهاء الله می فرمایند:
" صنع هر صانعی از عبادت محسوب شد." (۲۷ )
و حضرت عبدالبهاء نیز در تبیین بیان مبارک خطاب به هنرمندی نقاش ذکر می کنند:
" از این که مشغول به اکمال صنعتی بسیار مسرورم زیرا صنعت در این دور بدیع عبارت از عبادت است؛ هر چه بیشتر کوشی به خدا نزدیک تر گردی. چه موهبتی اعظم از این است که صنعت انسان مثل عبادت حق باشد، یعنی چون قلم تصویر در دستت باشد مثل این است که در معبد به عبادت حق مشغولی." ( ۲۸)
در واقع تاثیری که هنر و خلق اثر هنری بر فرد و جامعه می گذارد را مشابه با "عبادت" دانسته اند و در جای دیگری به تصریح، همان گونه که آیات را غذای روح می دانند، به تاکید ذکر می کنند که " هنر موسیقی آسمانی و موثر است، موسیقی مائده روح و جان است، و با نیروی سحر آمیز موسیقی روح انسانی تعالی می یابد." (ترجمه) ( ۲۹)
اوج این بیانات و فصل الخطاب این مطلب در بیان مبارک حضرت بهاء الله در کتاب مستطاب اقدس مستور است . جایی که قلم قدم حلالیت موسیقی را اعلان می فرمایند ،غاییت موسیقی را فرحی می دانند که از تلفیق موسیقی و اسم اعظم دست می دهد و در بیانی بدیع موسیقی را به نردبانی تشبیه می فرمایند که به مدد آن فرد بهائی، اعلی وظیفه خود را در قبال روح خویش انجام می دهد؛ که همانا عروج روح است به افق اعلی:
" انا حللنا لکم اصغاء الاصوات و النغمات ایاکم ان یخرجکم الاصغاء عن شان الادب و الوقار. افرحوا بفرح اسمی الاعظم الذی به تولهت الافئده و انجذبت عقول المقربین. انا جعلناه مرقاه لعروج الارواح الی افق اعلی لا تجعلوه جناح النفس و الهوی انی اعوذ ان تکونوا من الجاهلین." (۳۰)
اندیشه زیبایی در دیانت بهائی از مکانت خاصی برخوردار است. حضرت عبدالبهاء تاکید می فرمایند که "برای قلب و روح ا ست که از تقارن و هماهنگی و کمال اشیاء لذت برد." و به تمثیل، نمونه هایی چون " خانه زیبا " ، " باغی که زیبا تنسیق یافته" ، " خط زیبا" و … را نام می برند و در نهایت ذکر می کنند:" در حقیقت کلیه چیزهای قشنگ و زیبا مایه سرور قلب و روحند." (۳۱)
این نظریه که زیبایی " مایهء" عالم است زاییده تفکر بهائی نیست. هگل نیز در کتاب درسگفتارهایی دربارهء زیباشناسی اشاره به همین مطلب دارد و تاکید می کند که در سفر یا ادیسهء روح به سوی مطلق ، عنصر ذهنی نقش مهم تری دارد، یا بهتر بگوییم بازتاب کامل تری از " ایده " به دست می دهد. ایده از نظر هگل همان روح مطلق یا حقیقتی است که از دنیای روحانی زاده می شود. گاه در پیکر مفاهیم دانسته می شود (= فلسفه ) و گاه در قالبی شهودی متجلی می شود که به هنگام به بیان در آمدن در قالب مفاهیم در می آید (= دین ) و گاه از راه شهودی حسی، پدیدار می شود (= هنر). (۳۲). چه جالب است که این نظر منطبق با حقیقتی می نماید که حضرت عبدالبهاء در تعریف علم و شریعت ارائه می نمایند و آنها را جلوه هایی از روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء می دانند.
از نظر هگل روح در جریان سفر خود به سوی کمال مطلق از نا آگاهی به دانش و خود آگاهی مطلق می رسد؛ یا به زبانی دیگرتر روح در فرایند ترقی و وصول به کمال از مرحله دانش می گذرد و در روح مطلق ، یعنی در بالاترین رتبه از خود آگاهی در سه همبسته، یعنی زیبایی ، دین و فلسفه قرارمتجلی می شود.
در زندگی امروزین ما و در این جهان خاکی، این سه همبسته در حجاب محسوسات پنهان می شوند و هگل درک این حضور مطلق را در زندگی این جهانی، تعریف زیبا می داند. در واقع در همه جا که زیبایی هست، روح هم هست. یا به عبارت بهتر در طبیعت زیبایی مستتر است اما حضور روح – مجرد – ضروری است تا آن را کشف نماید.
همین نگاه کمال گرایانه به سه عنصر زیبایی ، روح و دین در آثار و اعتقادات بهائی هم به شکلی دیگرگون و عرفانی مندرج است. حضرت بهاء الله در آثار خود مهم ترین صفتی که برای ذات مبارکش اختیار کرده زیبایی است و در همه جا با القاب " جمال قدم" ، "جمال اقدس ابهی" و "جمال مبارک" خود را مخاطب میسازد و در کلمات مبارکه مکنونه تاکیدی قاطع در این باب فرموده بیان می کنند:" صرف جمال در سرادق بی مثال بر عرش جلال مستوی است." (۳۳)
آثار مبارکه بهائی ستایشگر زیبایی است. در این زمینه دکتر پیتر خان عضو محترم بیت العدل اعظم ذکر می کنند:
" ( ساختمان ابنیه قوس کرمل ) همچنین نشان می دهد که دیانت ما بسیار به جمال و زیبایی علاقه مند است . همه ادیان در بدایت امر خالق زیبایی بوده اند… آثار بهائی و بیانات و اقدامات حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله بر زیبایی تاکید می نمایند. این میزان شگفت آور و عظیم تاکید بر زیبایی در امر مبارک است که به ما اطمینان می دهد آن چه حضرت بهاء الله برای آینده بشر اراده فرموده اند حتما زیباست."
در حقیقت برای شناخت ماهیت ظهور جمال مبارک و آن چه برای بشر اراده فرموده اند باید از حس جمال شناسی و ادراکات زیباشناسانه خود بهره ببریم تا به مقصد واصل شویم . در این باب بد نیست به گفته افلاطون اشاره کنیم که می گوید:
" آن که در راه عشق تمام مراحلی را طی کرد که در آن با موارد زیبای بسیار آشنا شد، سرانجام در پایان راه با زیبای شگفت آوری روبرو می شود که هستی پاینده و جاودانه است. نه بوجود می آید و نه از میان می رود. چنین نیست که این زیبایی گاه زیبا باشد و گاه نباشد. از جنبه هایی زیبا باشد و از جنبه هایی چنین نباشد. نسبی نیست. مطلق است. چیزی است در خویشتن و برای خویشتن و همه چیز های زیبا فقط بدان سبب که بهره ای از او دارند زیبا هستند. (۳۴)
به همین سبب است که برای درک عمیق تر ظهور الهی راه دیگری جز ادراک زیبایی و جلوه های آن باقی نمی ماند. از سویی حضرت عبدالبهاء تاکید می کنند که "… بدون اطلاع از این هنر لذت واقعی از الحان و تلاوت نغمات میسر نگردد." (۳۵) و جمال قدم تصریح می فرمایند که " زینت های متلونه " در دنیا " مصنوع حقند و مظاهر صنع اویند بلکه مرایای ظهور الهیه اند و مظاهر تحکی قدرتیه " (۳۶) و به این تعبیر درک و نمایش زیبایی مندرج در عالم چیزی نیست جز ذکر و ثنای الهی و چناچه از قبل بیان شد مصداق عبادت ربانی.
به همین سبب جمال قدم تثبیت امور انسانی و تمشیت حیات بشری را بر ذمه هنرمندان می شمارند و سهم عظیمی در خلق مدنیت بدیع بهائی بر عهده آنان می گذارند:
"لازال فرموده و می فرماید، قدر اهل صنایع را بدانید چه که سبب و علت تسهیلات امور شده اند. اساس دین به شریعه الله محکم و اساس معاش به اهل صنایع." (۳۷)
منابع و ماخذ:
۱- توقیع مورخ ۱۱ دسامبر ۱۹۳۱
۲- منتخباتی از مکاتیب عبدالبهاء ش ۱۲۷ صفحه ۱۴۱
۳- لیدی بلامفیلد. شاهراه منتخب. ویلمت، موسسه نشر آثار امری ۱۹۵۳ صفحه ۶۷
۴- مجموعه نصوص درباره امر بهائی و هنر صفحه ۲۴
۵- همان. صفحه ۲۱
۶- همان.
۷- همان. صفحه ۲۳
۸- همان. صفحه ۲۸
۹- مجموعه مستخرجاتی از آثار امری درباره موسیقی صفحه ۵
۱۰-کتاب مستطاب اقدس
۱۱-رساله تفسیر الغناء
۱۲-همان
۱۳-کتاب بیان فارسی. باب یازدهم . واحد چهارم
۱۴-پیام آسمانی جلد۲ . صفحه ۳۶۴
۱۵-مجموعه نصوص درباره تربیت بهائی . صفحه ۱۳
۱۶-پیام آسمانی جلد ۲. صفحه ۴۳
۱۷-همان. صفحه ۴۵
۱۸-مجموعه مستخرجاتی از آثار امری درباره موسیقی صفحه ۱۳
۱۹-توقیع مورخ ۱۰ اکتبر ۱۹۳۲
۲۰-همان
۲۱-مجموعه مستخرجاتی از آثار امری درباره موسیقی صفحه ۶
۲۲-همان
۲۳-همان صفحه ۸
۲۴-همان صفحه ۱۱
۲۵-همان
۲۶-همان
۲۷-مجموعه نصوص درباره امر بهائی و هنر. صفحه ۳
۲۸-پیام آسمانی جلد ۲ صفحه ۴۳
۲۹-اعلان صلح جهانی صفحات ۴۹ و ۵۰
۳۰-کتاب مستطاب اقدس
۳۱-مجموعه مستخرجاتی از آثار امری درباره موسیقی صفحه ۱۰
۳۲-حقیقت و زیبایی صفحه ۹۹
۳۳-کلمات مبارکه مکنونه
۳۴-دوره آثار افلاطون صفحه ۴۶۴
۳۵-اعلان صلح عمومی صفحه ۵۰
۳۶-مائده آسمانی جلد ۸ صفحه ۲۹
۳۷-مجموعه نصوص درباره امر بهائی و هنر. صفحه ۳