تورج امینی
۲۰/۲/۱۳۸۷
جوابیه شماره ۳ به آقای موسی فقیه حقانی
در جوابیه شماره ۲ وعده دادم که به مشکلات ذهنی شما در باره تاریخ آیین بهائی بپردازم و امید دارم که بتوانم برخی از سوء تفاهمات موجودی را که در میان مورخان ضد بهائی رواج یافته و بدون وجه قطعیت پذیرفته ، رفع نمایم. اما پیش از آن باید مقدمه ای بنگارم ، زیرا ظاهرا نکته ای که بر دل شما سنگینی کرده و در دو جوابیه خودتان به انحای مختلف به آن اشاره فرموده اید و از من توضیحات خواسته اید ، این است که چرا من به شما گفته ام: دوره متدولوژی شما به سر رسیده و مقالات ویژه نامه ایام بی سر و ته است.
جناب حقانی ، به نظر می رسد شما یکی از ارکان اصلی تهیه ویژه نامه ایام باشید ، زیرا در دو نامه ای که خطاب به بنده نگاشته اید ، مرتبا از جانب دوستانتان در ویژه نامه ایام سخن گفته اید و بسیار سخت مدافع مطالب آن ویژه نامه هستید. بنابراین طبیعی است که مخاطب این نامه نیز شما باشید. البته این که شما ریاستی بر دیگران داشته باشید یا نداشته باشید ، زیاد اهمیت ندارد ، زیرا سبک تمام نویسندگان در آن ویژه نامه مشابه و مماثل بوده و هر کدامشان می توانند مخاطب این نامه باشند. مهم این است که شما و دوستانتان هم در ویژه نامه ایام و هم در نامه هایی که به من نوشته اید ، بارها چنین وانمود کرده اید که با انتشار مقالات ضد بهائی ، یک "پژوهش علمی" در باره بهائیان انجام داده اید و با این سخن به هر پژوهشگری نشان داده اید که معنی کار علمی را نمی دانید.
حقیقت مطلب که بر خود شما نیز مبرهن بوده و هست ، این است که شما در باره بهائیان پژوهش علمی انجام نداده اید ، بلکه پولی گرفته اید تا علیه آیین بهائی مقاله بنویسید و این مطلب نه خبر تازه ای است و نه در این زمان منحصر به شما است ؛ ما بهائیان در تاریخی که بر آیین بهائی گذشته ، سال هاست که با این روش آشناییم. البته ذکر این نکته را لازم می دانم که گرفتن پول و در باره موضوعی تحقیق کردن ، نه تنها کار ناشایسته ای نیست بلکه بسیاری از تحقیقات علمی در دنیا به همین طریق انجام می گیرد ؛ اما گرفتن پول به این هدف که علیه یک موضوع خاص چیزی نوشته شود ، مطلقا مصداق تحقیق علمی نیست.
تصورش را بفرمایید سازمانی که نام محیط زیست را بر خود یدک می کشد و بخشی از وظیفه اش حفظ و حراست تمام درختان است ، به کسانی که اسم گیاهشناس بر خود نهاده اند ، مبلغ هنگفتی را تقدیم نماید تا تمام قوای خود را جمع کنند که علیه درخت سرو مقاله بنویسند و سپس سازمان مزبور هزینه دیگری متقبل شده و مجموعه ای از آن مقالات را تحت عنوان "درخت سرو شناسی" منتشر و به بازار عرضه کند! حقیقتا شما از دیدن چنین تحقیقی چقدر به هیجان خواهید آمد ، آن را اجر خواهید گذاشت و نام "تحقیق علمی" بر آن خواهید نهاد؟ مطلب شایان توجه این است که ممکن است بعضی از درختان سرو در ظاهر اشکالاتی داشته باشند ، اما وقتی ۵۰ نفر تحت عنوان پژوهش علمی به جان ماهیت درخت سرو بیافتند و با این وانمود که پس از مطالعه صدها کتاب و مقاله و همچنین تهیه هزاران فیش ، به این نتیجه رسیده اند که هیچ نکته مثبتی در درخت سرو وجود ندارد ، چه معنایی از پس این تحقیق بیرون می آید؟ در این صورت ، معلوم می گردد که برنامه ای غیرعلمی پشت قضیه است که با هزار وصله نمی توان چنان کتابی را یک پژوهش علمی در باب درخت سرو نامید. طبیعی است که در این صورت ماهیت و نحوه عملکرد سازمان محیط زیست نیز به سادگی به زیر سؤال می رود.
کار مشابهی که شما و دوستانتان با اختصاص هزینه ای درخور توجه در باره آیین بهائی انجام داده اید ، دقیقا از همین نوع است و به هیچ وجه یک کار علمی نیست. گر چه پولی گرفته اید ، آن را بر سر سفره خانواده هایتان برده اید ، حلال و حرامش به خودتان مربوط است و ما می گوییم: نوش جانتان ؛ اما به هیچ وجه کار علمی نکرده اید. زیرا در پژوهش علمی ، نقاط قوت و ضعف یک پدیده همزمان مورد بررسی قرار می گیرد و تحقیق در باره آیین بهائی ( برای کسانی که خارج از آیین بهائی هستند ) نیز خارج از این قاعده نمی تواند باشد. وقتی شما بدین شکل به حساب خودتان مقالات متعددی علیه آیین بهائی نوشته اید ، "پژوهش علمی" انجام نداده اید ، بلکه مقام خود را از یک پژوهشگر به حد یک "ردّیه نویس" تقلیل داده اید. یعنی پول گرفته اید که عینک بدبینی را به چشم بزنید و آن چه که به شما سفارش داده شده ، بنویسید و البته همچنان که در باره "درخت سرو شناسی" توضیح دادم ، خودتان هم واقف هستید که هیچ کار مهمی نکرده اید.
این اتفاق آن جا کاملا خود را نمایان می کند که ظرف دو سه ماه چند مجموعه علیه آیین بهائی منتشر می شود و تمام آن مجموعه ها نیز فاقد حتی ظاهر علمی است. برای من و امثال من که دستی بر کتاب دارند ، حتی تورق معمولی یک مجموعه مانند ویژه نامه ایام معلوم می سازد که آن مجموعه چقدر از یک کار علمی فاصله دارد و به عبارت بهتر بی سر و ته است. عیب کارتان هم این است که ذهن مخاطبان خود را در حد بچه های دبیرستان به پایین فرض نموده اید و به شکل عامیانه داعیه "تحقیق علمی" دارید. شما مجموعه ای از ردیه نویس ها هستید که برای لقمه نانی نه چندان حلال به دور هم جمع شده اید تا اذهان مردمان را مشوش بنمایید. یکی از بهائیان برای من تعریف کرد که با سید مصطفی طباطبایی ( مؤلف کتاب ردیه باب و بها ) صحبت نموده و طباطبایی در ضمن گفتگو به ایشان گفته: ۱۱ سال زحمت کشیدم و تمام کتاب های آیین بهائی را خواندم تا توانستم کتاب مزبور را بنویسم. آن بهائی هم به او جواب ساده ای داده: اگر ۱۱ سال فیزیک خوانده بودی ، می توانستی دکترای فیزیک اتمی بگیری ، ولی حالا بعد از این همه زحمت ، شده ای یک ردیه نویس!
جناب حقانی حالا حکایت شما است. شما هم طبق ادعایتان کتابخانه آیین بهائی را زیر و رو نموده و هزاران فیش تهیه کرده اید ، اما در آخر شده اید یک ردیه نویس تمام عیار ؛ مانندهزاران ردیه نویس مسیحی که از کلیساها پول گرفتند و علیه آیین اسلام نوشتند و هیچ امر مثبتی در اسلام و تاریخ آن ندیدند. مخالفان اسلام از هر نوع هنوز می نویسند و می گویند و به حساب خودشان کار علمی می کنند و وجوه شباهت شما با ردیه نویسان ارباب کلیسا و دیگر پژوهشگران مشابه ، تام و تمام است. اگر آنان درست رفتار کرده اند و می کنند ، شما هم درست رفتار کرده اید و اگر متدولوژی آنان ورشکسته است ، از آن شما نیز همچنین.
می خواهم از شما بپرسم که آیا در آیین بهائی هیچ نکته مثبتی وجود نداشت که شما در تحقیقات علمی خودتان به آن اشاره کنید؟ یعنی همه چیز این آیین ، سراسر بد و ناموزون بود و شما هر چه گشتید ، نتوانستید برای پژوهش خودتان حتی یک جمله یا یک خط ، نکته مثبت در میان مقالات خود بگنجانید که حالا انگ ردیه نویسی را با خودتان همراه نساخته باشید؟ عجب است که وقتی بنده علیه کسانی که شما آنها را نخبه می انگارید ، مطلب می نویسم ، شما موضعتان این می شود:
" پیدا است عقل و عدل و انصاف ، حکم می کند زمانی که در باره فرد یا افرادی سخن می گوییم ، باید در «داوری» نسبت به آنان ، «مجموعه» ضعفها و قوّتها ، خدمتها و خطاها ، و حسنات و سیّئات آنها را ، با هم در نظر گرفته ، کنار هم نهاده ، سبک سنگین کرده و من حیث المجموع «معدّل گیری» کنیم و نمره دهیم. نه آن که مگس وار ، تنها روی «زخمها» بنشینیم و با «بزرگنمایی» عیوب افراد ، چهرهای کاملا سیاه و منفور از آنها ترسیم و به خورد خواننده بدهیم ".
مشکل شما این است که در مقام نصیحت و حرف زدن ، چیزی کم نمی آورید ؛ اما وقتی پای عمل به میان می آید ، کاملا بر عکس نصیحت خودتان عمل می نمایید و چون چیز دندانگیری برای گیر دادن گیرتان نمی آید ، به واسطه تخیل قوی خود ، "زخم" می آفرینید و آن زخم های خیالی را "بزرگ" می کنید تا چهره ای کاملا منفی و سیاه از بهائیان به نمایش بگذارید و نام فعالیت خود را هم تحقیق علمی می نهید و در بوق می کنید که چه ها که نکرده اید! وقتی مبنای پروژه تحقیقی شما بدین شکل دشمنانه و غرض ورزانه باشد و به همین طریق تحلیل شود ، به خوبی واضح می شود که شما چرا به سراغ تاریخ آیین بهائی رفته اید و در سلسله مقالاتتان که بسیار تکراری هم هست ، هیچ اشاره ای به تعالیم اجتماعی و اخلاقی آیین بهائی یافت نمی شود. حقیقت این است که شما جرأت ورود به این گونه مباحث را ندارید.
در واقع نکته دوم در سرآمدگی متدولوژی شما این است که شما در به اصطلاح پژوهش خودتان نه تنها به سراغ نکات مثبت آیین بهائی نرفته اید ، بلکه برای ردیه نویسی به سراغ تاریخ آیین بهائی رفته اید و خنده دار آن است که عنوان ویژه نامه ایام را گذاشته اید: "بهائیت ، آن گونه که هست"! در حالی که تنها بخش کوچکی از هر دین و خصوصا آیین بهائی ، مربوط به تاریخ است. یعنی شما به سادگی آب خوردن هزینه ای را خرج کرده اید ، در میان خودتان آن را پژوهش علمی می شمارید ، به چه چه می پردازید ، نکات ظریف هم تحویل می دهید و در عین حال به جای آن که در باره تمام مصادیق آیین بهائی ( حوزه های: متافیزیک ، نظم اداری ، تعالیم اجتماعی ، مبادی فرهنگی ، مسائل اخلاقی ، رهنمودهای تربیتی ، راهکارهای اقتصادی و …. ) نظر بدهید و از یک منظر علمی مشخص و معین که تعریف شده باشد ، نقاط قوت و یا ضعف آن را بسنجید ، تنها بخش کوچکی را که در میان بخش های دیگر می توان شبهه انگیزتر به نمایش گذاشت ، انتخاب نموده و با استفاده از حرف های تکراری و متناقض ، سعی کرده اید آیین بهائی را در میان مردمان بد جلوه دهید.
دلیل انتخاب موضوع تاریخ برای حمله به جامعه بهائی نیز واضح است. مردم ایران کتابخوان نیستند و طبیعتا از تاریخ دین و کشور خود و همچنین تاریخ آیین بهائی اطلاعی ندارند. حتی نام آیین بهائی آن قدر تحت سانسور قرار داشته و دارد که اکثر مردم ( حتی تحصیلکرده های ایرانی ) فرق بابی و بهائی را هم نمی دانند! بنابراین بر اساس متدولوژی شما می توان فکر آنان را با مسائل اشتباه و نادرست در باره تاریخ آیین بهائی پر نمود و در طول زمان آنان را نسبت به بهائیان بدبین کرد. اما اگر شما می آمدید و می گفتید که بهاءالله در دوره ناصرالدین شاه قاجار برای زنان حقوق اجتماعی مساوی با مردان تعیین کرده ، یا گفته برای ارتباط راحت تر بین مردمان روی زمین باید یک خط و زبان بین المللی به وجود بیاید ، یا مقرر نموده که تعلیم و تربیت باید عمومی و اجباری باشد ، یا فرموده که تعصّبات هادم بنیان انسانی است ، یا از تعدیل معیشت سخن رانده و یا …. ؛ روح زمان و آشنایی که مردم با عدالت اجتماعی پیدا کرده اند ، فورا ذهن آنان را به سمت آیین بهائی سوق می داد و این موضوع اصلا خوشآیند شما نبوده و نیست. به همین جهت است که شما تمام قوا و امکانات خود را بر روی مسائل تاریخی بنیاد نهاده اید و عجب آن که اکثر مطالبی که بر سر هم کرده اید نیز دچار نقص و اشکال است.
نکته ای دیگر که ورشکستگی این نوع متدولوژی را نشان می دهد ، این است که با این که نقطه اتکای شما موضوع تاریخ است ، در این موضع نیز شما یکسویه حرکت نموده و به سراغ کسانی یا مطالبی رفته اید که از دیدگاه خودتان حائز موضع منفی اند و از آن جا که گمان کرده اید دیدگاهتان درست ترین و کاملترین دیدگاه است ، بر اشخاص بهائی خرده گیری هایی نموده اید و شعبده انگیز آن که برخی از کسانی که در باره آنها داد سخن داده اید ، اصلا بهائی نیستند و شما به واسطه آن که می خواهید علیه آیین بهائی بنویسید ، اول آنان را به بهائیان می چسبانید ، سپس در باره شان به درست یا غلط گزارش هایی بیان می کنید و سپس ایراد را از افراد بهائی ( یا کسانی که شما آنها را بهائی خوانده اید ) جدا نموده و نتیجه را به آیین بهائی برمی گردانید! این کار ، نهایت و آخر دربدری در پژوهش علمی ، تحقیق تاریخی و تحلیل پس از آن است.
حالا اگر کسی از مخالفان اسلام همین پروسه را در باره آیین اسلام پیاده کند ( کما این که بسیاری از مخالفان آیین اسلام در خارج از ایران چنین می کنند ) ، حکما گروهی از شما برای راحتی کار خونش را حلال خواهند کرد ، اما با این وجود شما این اجازه را به خود می دهید که در باره آیین بهائی هر گونه که دلتان خواست تحلیل و تفسیر نموده و مطالب را به هم بچسبانید و به حساب خودتان یک "پژوهش علمی"! تحویل دهید و البته بسیار خوش شانس هستید که بهائیان خون کسی را مباح نمی کنند و بساط تکفیر را از آیینشان زدوده اند.
جناب حقانی
۱۶۵ سال از ظهور آیین های بابی و بهائی گذشته است و چند ملیون بهائی ایرانی در این سرزمین زیسته و از این دنیا رفته اند و هنوز چند ملیون بهائی ایرانی در اطراف و اکناف دنیا زندگی می کنند. در ویژه نامه ایام که تا به حال در تاریخ معاصر ایران ، بزرگترین تلاش همگانی/ هماهنگ/ نیمه دولتی علیه آیین بهائی بوده است ، شما تمام زورتان بر این بوده که چهل پنجاه نفر را به عنوان بهائی اسم برده اید ( درست یا غلط ) و گفته اید که اینان کارهای سیاسی کردند ، اقتصاد مملکت را در دست گرفتند ، در فرهنگ نفوذ داشتند و … خلاصه در مجموع خرابکاری نمودند و شما به این خاطر که این بهائیان باعث انحطاط ایران شدند ، دامن همت به کمر زده و در صدد جبران مافات برآمده و ضمنا مثلا تاریخ معاصر را از این وجه هم بررسی کرده اید! آیا اگر کس دیگری همین عملکرد را در باره شما انجام دهد ، چه خواهید گفت؟ دوست دارید که من از صدر اسلام نه ، در همین ۱۶۵ سال ، اسم چند مسلمان را با ارجاعات تاریخی و حتی مطابق با طرز تفکر خودتان بیاورم که باعث انحطاط ایران شده اند؟ آیا اگر من این کار را بکنم ، نتیجه اش آن خواهد شد که آیین اسلام باعث این انحطاط بوده و بنابراین باید با اسلام ستیز کرد؟! مقصود بنده این است که اگر کسانی با تاریخ اسلام چنین بکنند ( کما این که دین ستیزان در خارج از ایران می کنند ) و سپس نتیجه بگیرند که آیین اسلام ناحق است و … آیا به نظر شما چقدر کارشان علمی و موافق روش های آکادمیک است؟
شما قطعا به این سؤال جواب می دهید که اعمال مسلمانان در صورتی که با نصوص دینی آیین اسلام منافات داشته باشد ، ربطی به اعتقاد اسلامی ندارد ؛ مثلا اگر مسلمانی شراب بخورد ، دلیل آن نیست که آیین اسلام شرابخوارگی را مجاز شمرده ، یا این که این موضوع را بی خیال شده و یا این که در ظاهر در قرآن گفته شده که شراب "رجس من عمل الشیطان" است ، اما در باطن به مسلمانان یاد داده شده است که شراب بخورند! جناب حقانی ، در عین حالی که شما این گونه برای بری کردن دامان اسلام از اعمال مسلمانان استدلال می فرمایید ، اما وقتی بهائیان همین استدلالات را در باره آیین خود ارائه می نمایند ، شما فورا شروع به خیالپردازی می نمایید و شقوق خیالی در صورت مسأله ایجاد می نمایید و برای داستانی که در ذهن دارید ، یک سناریو ترتیب داده و آن را بر کاغذ می آورید. مثلا در صفحه ۵۴ ویژه نامه ایام عکس باده گساری "عباس آرام" را انداخته اید و خواسته اید بگویید که بهائیان باده می نوشند و وزیر امور خارجه هم می شوند! با مشاهده این گونه مقالات و این گونه نوشتن ها ، احتیاج به استدلالات سخت و طاقت فرسا و عجیب و غریب نیست که گفته شود: متدولوژی شما ورشکسته است. دیدن همین عکس در آن مجله ، خود گویای این ورشکستگی است چرا که نه تنها باده نوشی در آیین بهائی حرام است ، بلکه آقای عباس آرام اصلا بهائی نیست و اگر پرسشنامه هایی که ایشان پر نموده ، ملاحظه شود ، معلوم خواهد شد که اعتقادش را اسلام نوشته است.
از آن جا که شما بسیار مصرّ بوده اید که بنده نمونه ای از مقالات بی سر و ته را برای شما به نمایش بگذارم ، در این جا نمونه ای اساسی و کلی تر برای شما ذکر می کنم و از مثال هایی که در بالا به دست دادم ، استفاده می نمایم. در بسیاری از مقالات ویژه نامه ایام ، به موضوع حکم "عدم دخالت در سیاست" ( که یکی از احکام اساسی برای حرکت های اجتماعی بهائیان بوده و هست ) ، پرداخته شده است. می توان گفت که اصولا تلاش همگانی شما برای این بوده است که به حساب خود نشان دهید بهائیان در سیاست دخالت کرده اند ، به استعمار کمک نموده اند ، جاسوس بوده اند و …. و قصه های دیگر. خصوصا این موضوع در مقاله "بهائیت و سیاست ، تناقض شعار و عمل" به چشم می خورد.
در این مقاله آقای سید مصطفی تقوی پس از مقدمه ای که در آن نصوص دینی آیین بهائی راجع به دخالت نکردن بهائیان در سیاست را آورده ، سپس مطالب درست و غلط را به هم آمیخته و بعد به بحث اصلی وارد می شود و پس از آوردن ۳ نص دینی و یک مطلب از یکی از دانشمندان بهائی مبنی بر این که رهبران آیین بهائی ، بهائیان را از مداخله در سیاست منع کرده اند ، می نویسد:
" حزب[!] بهائی ظاهرا اعضای خود را از مداخله در امور آشکار سیاسی باز می دارد و در عین حال آنها را به نفوذ در امور اداری ، تجاری ، صنعتی ، زراعی و معارف و علوم تشویق می کند. ظهور افرادی نظیر هژبر یزدانی ، حبیب ثابت ، عبدالکریم ایادی ، عین الملک هویدا ، دکتر ذبیح قربان ظاهرا در همین راستا قابل تعریف است ".
سپس آقای تقوی دوباره شروع به ردیف کردن نصوص دین بهائی در ارتباط با حکم "عدم مداخله در امور سیاسی" نموده ، ولی نتیجه می گیرد: " شعار عدم مداخله در سیاست ، پوششی برای انجام امور سیاسی از سوی حزب بهائیت است ، نه رکنی از از ارکان اساسی آن"! و شاهدش در نقض این دستورات ، "مداخله بهائیان در کودتای سوم اسفند و شرکت اعضای مهم آن در سطوح عالیه حکومت پهلوی"! است. ایشان دوباره به توضیح در باره انواع معانی "عدم مداخله در سیاست" پرداخته و بعد از ردیف نمودن مجدد نصوص دینی مبنی بر این که بهائیان نباید در سیاست مداخله نمایند ، نوشته است:
" به همین دلیل وقتی فردی بهائی به کشور دیگری سفر می کند ، به ویژه جوانان و دانشجویان موظفند خود را به تشکیلات بهائی در آن کشور معرفی کنند تا در "ظل صیانت محافل مقدسه روحانیه" درآیند و از جذب شدن در احزاب دیگر خودداری نمایند. بنابراین شعار عدم مداخله در سیاست ، دستوری حزبی[!] برای حفظ و صیانت حزب بهائیت از برخورد حکومت ها و جلوگیری از جذب شدن بهائیان در سایر جریانات است و گر نه ذات دعاوی و اقدامات بهائیان و پیوستگی سران آن با قدرت های جهانی جز عملی سیاسی نبوده و آنان عدم پایبندی خود به این شعار را مکرر نشان داده اند ".( ص ۵۶ و ۵۷ )
من در این جا پیرامون این نکات بحث نمی کنم که هژبر یزدانی ، عین الملک هویدا و ذبیح قربان به خاطر کارهایی که کردند ، از آیین بهائی کنار رفته و یا اخراج شدند و متعرض این موضوع نمی شوم که عبدالکریم ایادی حضورش در کنار شاه ایران نه تنها به نفع بهائیان نبود ، بلکه بهانه ای برای بهائی ستیزی مخالفان ( خصوصا سال ۱۳۳۴ ) بود و کاری به این مطلب هم ندارم که حبیب ثابت گر چه بهائی بود و بسیار به صنعت ایران خدمت کرد ، اما فعالیت هایش منحصرا حول محور مسائل اقتصادی می گشت و مذهب را در کارش دخالت نمی داد و در امور اقتصادی برایش مسلمان و بهائی اصلا فرق نمی کرد ( کما این که خاطراتش را در خارج از ایران نوشت و آن را چاپ کرده اند و در آن اشاره ای به آیین بهائی نشده است ) ؛ اما می خواهم به این نکته اشاره کنم که این چند نفر که آقای تقوی به عنوان شاهد و نمونه برای اثبات حرف خود آورده است ، به هیچ وجه نمی توانند شاهد نتیجه حرف او باشند. عبدالکریم ایادی اگر نفوذی داشت و در سیاست دخالت می کرد ، این چه ربطی به آیین بهائی دارد؟ برخوردی که آقای تقوی با این موضوع کرده ، دقیقا همان برخوردی است که می توان خیالپردازانه در باره حکم حرمت ظاهری شراب و تشویق باطنی مسلمانان به خوردن آن صورت داد! خصوصا پاراگراف دوم که از ایشان نقل کردم ؛ دهان هر پژوهشگری را باز نگاه می دارد که چگونه می توان بعد از نقل آن همه نصوص دینی و بیان عملکرد تشکیلات بهائی ، نتیجه گرفت که ذات آیین بهائی با سیاست پیوند دارد!
اقرار به این که بهائیان تشویق شده اند در " امور اداری ، تجاری ، صنعتی ، زراعی و معارف و علوم" شرکت کنند ، اما از امور سیاسی پرهیز نمایند ، خود دلالت بر این دارد که راه مشی اجتماعی بهائیان مشخص شده است و اگر کسی از بهائیان از این راه عدول نماید ، حکم دینی و اعتقادی خود را شکسته است. ما بهائیان کاری به نوع حکومت نداریم. همان خدمات اجتماعی که می شد در دوره های قاجار و پهلوی برای مردم و کشور ایران انجام داد ، در دوره انقلاب اسلامی نیز می توان همان کارها را کرد ؛ منتها حوزه فعالیت بهائیان در دوره انقلاب اسلامی بسیار محدودتر است ، زیرا این محدودیت ها را خود نظام جمهوری اسلامی برای بهائیان به وجود آورده است. این که بهائیان باید به صنعت ، زراعت و تجارت اهمیت بدهند ، اما کار سیاسی نکنند ، بهترین حکم برای هر حکومتی و حتی برای جمهوری اسلامی است. ظاهرا آقای تقوی از این عملکرد بهائیان دلخور است و ظاهرا توقع دارد که بهائیان به جای تجارت و صناعت و زراعت به سیاست هم بپردازند! عجب آن که چند هفته پیش در شبکه دوم ، آقای آل اسحاق ( مدیر اطاق بازرگانی ) با آقای احمد توکلی ( نماینده مجلس ) در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت داشت و ایشان یکی از حرف های مهمش این بود که راه حل برون رفت اقتصاد بیمار ایران از این بن بست ، این است که موضوع فعالیت های اقتصادی نباید با سیاست تداخلی داشته باشد. این حرف که صد و چهل پنجاه سال است آیین بهائی متولی گفتن آن است ، نشان می دهد بیماری اقتصاد ایران مربوط به هژبر یزدانی و حبیب ثابت نبوده است چرا که ۳۰ سال است دمار بهائیان در امور اقتصادی در ایران درآمده است. دیگر از این بگذریم که هژبر یزدانی برای این که زن دوم اختیار کرد ، او را از جامعه بهائی طرد کردند و دیگر بهائی نبود. حالا خوشمزه این جا است که آقای تقوی آمده به حساب خود مچ بهائیان را بگیرد و بگوید که بهائیان چنین گفته اند و چنان کرده اند!
اگر من بخواهم فقط یک خط این مقاله را که در باره کودتای سوم اسفند است ( گر چه لغت کودتا در این باره اشتباه است ) ، انگولک کنم و به روش "محققان ویژه نامه ایام" تاریخ بنویسم ، می بینید که استدلالات شما چقدر بی وجه و مضحک می شود: فتح طهران در سوم اسفند توسط رضاخان و سید ضیاء و عوامل انگلیسی انجام شد. همه می دانند که رضاخان مسلمان بود و سید ضیاء هم که اصلا طلبه بود و بعدا عمامه را کنار گذاشت. اعضای کابینه سیاه همه مسلمان بودند ، به جز یک نفر که بهائی بود و موقرالدوله نام داشت. موقرالدوله در همان روزهای نخست وزارت فوت نمود و حتی عمرش کفاف نداد که به ترمیم کابینه سه ماهه سید ضیاء برسد. عجب آن که ۹۹ درصد بهائی ها اصلا نمی دانند که موقرالدوله بهائی بوده است و علت این امر این است که وی در خانه اش و پیش دوستانش بهائی بوده و مانند مثلا علی اکبر فروتن نبوده که ۹۹ درصد بهائیان دنیا او را بشناسند! اما چنان که معلوم است ، هم اعضای این کابینه و هم اعضای کابینه ترمیمی ، مسلمان و غالبا فراماسونر بودند: سید ضیاء که نسخه اصل انگلوفیل ها بود ، منصورالسلطنه ، عدل الملک ، مدیرالملک ، مشیراعظم ، نیرالملک ، مؤدب الدوله و … همه و همه ، جانمازشان را در مسجد سپهسالار آب می کشیدند و شب هم در محافل فراماسونری گرد هم جمع می آمدند. بنابراین نتیجه می گیریم که مسلمانی با فراماسونری ارتباط و پیوستگی دارد! و در ذات اسلام می توان تأیید فراماسونری و همکاری با انگلیسیان را یافت! و … و برو تا آخر که هر کس این گونه تاریخ بنویسد ، معلوم است که از روش تاریخ نگاری چقدر بهره برده است.
جناب حقانی ، از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان که یک بار از یکی از این ردیه نویس ها سؤال نمودم: شما نوشته اید که بهائی ها در حکومت پهلوی دخالت داشتند و نتیجه گرفته اید که آیین بهائی بد است ؛ خب ، اعضای ساواک مسلمان بودند ، آیا این بدان معنا است که آیین اسلام بد است؟ ایشان که نمی دانستند من بهائی هستم ، یا شاید هم می دانستند و به روی خودشان نیاوردند ، جواب دادند: "مسلمانان واقعی در ساواک کار نمی کردند"! حالا می گویم: خدا پدرت را بیامرزد ، اگر مسلمان واقعی در ساواک کار نمی کرده ، بهائیانی هم که در سیاست دخالت نموده اند ، بهائی واقعی نبوده اند. تازه ، ما نص دینی داریم که بهائی نباید در سیاست دخالت کند و شما نص دینی ندارید که مسلمان نباید عضو ساواک بشود.
اتفاقا شواهد بسیار زیاد وجود دارد که نشان می دهد اعضای رده بالای ساواک بسیار هم مسلمان و پایبند به اعتقاد اسلامی بودند و یکی از وجوه اعتقادشان این بود که با ابراز اطلاعات غلط یا شبهه انگیزی در بیان مطالب ، با بهائیان مبارزه می نمودند. خود شما در نامه دومتان شاهدی به دست داده اید که در این جا عین نوشته شما را می آورم:
" رئیس ساواک استان فارس ، در ۶ مرداد 44 طی نامه ای مفصل به رئیس ساواک ایران (سپهبد نصیری) از بهائیت به عنوان فرقه ای یاد می کند که: «روش آن ضدیت با دین مبین اسلام و قوانین و مقرّرات جاریه مملکت است» و «بررسی اجمالی در اصول عقاید فرقه بهائی موارد فوق را کاملا روشن می سازد». وی در توضیح این مطلب می افزاید: «جزء اصول عقاید آنان است که حدود و ثغور برای مملکت مفهومی ندارد ، مراجع انتظامی و قضایی مملکتی برای آنان فاقد ارزش است و معتقدند هر موضوعی باید در بیت العدل بررسی شود. حکومت منطقه ای و مملکتی را قبول نداشته و معتقدند در جهان ، یک حکومت واحد باید تشکیل شود. تعصبات ملی و مذهبی را مطرود می دانند. زبان و سنن ملی را که زاییده تعصب ، و منشأ آن ، عِِرق میهن پرستی است ، از جاهلیت سرچشمه می گیرد. نکات مشروحه فوق جزئی از عقاید کلی فرقه مذکور است که هر یک به نوبه خود کافی است [قانوناً موجب گردد] از هرگونه اقدام و فعالیت و موجودیت این فرقه جلوگیری شود» ".
می بینید که رئیس ساواک استان فارس ( همان اداره لعبتکان! که گزارشات ضد بهائی آنها همیشه مورد استناد شما و دوستانتان است ) چگونه مدافع اسلام شده و برای خراب کردن چهره بهائیان به چه نحوی رطب و یابس را به هم بافته است. حتی می توان این سند را ملاک برای یک موضوع تحقیق قرار داد که مسلمانان برای مبارزه با آیین بهائی وارد ساواک می شدند تا بتوانند از امکانات حکومت پهلوی برای مبارزه با جامعه بهائی استفاده نمایند و البته هر کس نداند ، شما که در ویژه نامه ایام قلم زده اید ، می دانید و فهمیده اید که همدستی انجمن حجتیه و ساواک چیز پنهانی در تاریخ معاصر ایران نیست. این نیز زیاد نیاز به تحلیل و تفسیر ندارد که آبشخور استنادات شما گزارش هایی است که مسلمانان ساکن ساواک تهیه کرده اند! در این باره در جای خودش بحث خواهم کرد. بنابراین تمام مقالاتی که در باره "دخالت بهائیان در سیاست" در ویژه نامه ایام آمده و شواهد آن مربوط به کارهای برخی از بهائیان است ، فاقد اعتبار علمی برای بررسی آیین بهائی است. آن چیزی که ملاک است ، حکم عدم مداخله بهائیان در سیاست است و نه نحوه عملکرد چند نفر بهائی ؛ همان گونه که حکم "شراب نخوردن" در قرآن اصل است و نه عمل مسلمانانی که بدین کار مبادرت می نمایند.
در همین مقاله ، آقای سید مصطفی تقوی هنر دیگری هم به خرج داده که نمونه های آن در میان مقالات ویژه نامه ایام فراوان است و من نام این هنر را "حذفِ جمله اصلی" می گذارم. ایشان در باره عضویت بهائیان در حزب رستاخیز بنا به مطالبی که در اخبار امری سال ۱۳۵۳ ، شماره ۱۹ درج شده ، نوشته است:
" بهائیان سیاست خود را در خصوص ارتباط با سیاستمداران و اصحاب قدرت تحت عنوان "اطاعت فعال" مطرح می کردند. در آستانه تشکیل حزب رستاخیز ، سیاست آنها اعلام وفاداری کتبی به اعلی حضرت همایونی ، احترام به قانون اساسی و تمکین و تحسین از اصول نهضت ترقی و تعالی ایران که به نام انقلاب ششم بهمن معروف است ، بود. آنها خود را مطیع فعال معرفی می کردند نه بی طرف بی اعتنا ".
در سال ۱۳۵۳ و پس از آن که بازار حزب رستاخیز گرم بود و محمد رضا پهلوی همانند کشورین مرحومین روسیه و آلمان به لحن مضحکی اعلام نموده بود: فقط یک حزب می تواند بر سر کار باشد و همه باید عضو حزب او باشند که اگر نباشند باید به زندان بروند یا کشور را ترک کنند! ؛ ظرف سه چهار ماه چنان تب رستاخیز ملت را فراگرفت که حدود هفت ملیون نفر در خرداد ۱۳۵۴ پای صندوق های رأی رفتند و پس از انتخابات ، مسؤولان حزب ادعا نمودند که موفقیتشان در تاریخ سازمان های سیاسی بی سابقه بوده است! اما در میان ایرانیان تنها گروهی که نه در انتخابات شرکت کرد و نه عضویت حزب را پذیرفت ، جامعه بهائی بود. اعلام رسمی بیت العدل اعظم و محفل ملی ایران این بود که بهائیان در فعالیت های اجتماعی که باعث ترقی و آبادانی ایران است ، شرکت می کنند ، اما به هیچ وجه عضو حزب رستاخیز نمی شوند. وقتی به اخبار امری مزبور مراجعه شود ، ملاحظه می کنیم که جمله هایی که آقای سید مصطفی تقوی در ضمن نوشتن مقاله در آستین خود پنهان نموده و آنها را بر کاغذ نیاورده ، این است:
" اگر از یاران ایران دعوت شود که عضو حزب سیاسی گردند ، باید کتبا وفاداری خود را به اعلی حضرت همایونی و احترام به قانون اساسی و تمکین و تحسین از اصول نهضت ترقی و تعالی ایران را که به نام انقلاب ششم بهمن معروف است ، ابراز دارند و در عین حال بنا به وظیفه وجدانی ، خود را از عضویت در احزاب سیاسی معذور شمارند. ایمان به آینده درخشان کشور مقدس ایران و خدمت صادقانه به آن سرزمین عزیز در قلب هر فرد از افراد بهائی بوده و هست ، لهذا کل باید بدانند که بهائیان در ایران موقعیتی مخصوص دارند و با هیچ جامعه دیگری در ایران قابل قیاس نیستند ، زیرا تنها قناعت به اطاعت از حکومت که از اصول مسلمه ایشان است ، ننمایند ؛ بلکه عملا در اعتلای کشور مقدس ایران می کوشند و شرکت در خدمات عمران و آبادی آن سرزمین مقدس را از وظایف حتمیه خویش می شمرند ، یعنی مطیع فعالند ، نه بی طرف بی اعتنا ؛ منتهی به امور سیاسی تعلقی ندارند. نفس این ایمان و اظهار وفاداری و خدمات صادقانه باید هر سوء تفاهمی را از میان بردارد و روش و منهج سلیم پیروان اسم اعظم را بر هموطنان جمال مبارک ظاهر و آشکار نماید ".
عجب آن است که موضوع حزب رستاخیز در مجله اخبار امری که مجله رسمی جامعه بهائی بود ، به همین اندازه و حتی بدون ذکر اسم حزب مطرح گردیده و پس از آن نیز دیگر هیچ اشاره مجددی به آن نشده است. اگر بهائیان بر اساس تخیل آقای تقوی آن گونه "اطاعت فعال" می نمودند ، عاقلانه و طبیعی آن بود که در هر شماره از اخبار امری در سال ۱۳۵۴ ماجرای حزب رستاخیز و عضویت بهائیان در آن گوشزد بهائیان گردد. اما نه تنها چنین چیزی در مجلات اخبار امری به چشم نمی خورد ، بلکه همانند همیشه موضوع اخبار امری ها همت جامعه بهائی در امر مهاجرت و اجرای نقشه های تبلیغی است.
چون شما به داستان علاقه زیادی دارید ، محض انبساط خاطر شما و همچنین خوانندگان این نوشتار ، داستانی را نیز در این جا عرض می کنم که مربوط به عضویت بهائیان در حزب رستاخیز است و ضمنا با "یک سویه" نویسی های بنده تعارض دارد!! یکی از بهائیان آباده ای برای من تعریف نمود:
فرمانداری آباده در میدان شهر برای حزب رستاخیز عضو می گرفت و مردم هم جمع شده بودند. با پدرم داشتیم به باغ می رفتیم که یکی از اهالی با لحن طعنه آمیزی صدای پدرم زد و گفت: آقای گلشن ، شما عضو نمی شوید؟
محفل ملی در آن زمان ابلاغی برای تمام محافل محلی فرستاده بود که اگر در باره عضویت بهائیان به حزب رستاخیز کسی سؤالی بپرسد ، احبا جواب بدهند که ما برای آبادانی ایران از حکومت اطاعت می کنیم ، اما عضو حزب رستاخیز نمی شویم. پدرم بر همین اساس ، جمله ابلاغ محفل ملی را برای آن شخص بازگو کرد. یکی از کارمندان فرمانداری تا این جمله را از پدرم شنید ، حرف خیلی زشتی نسبت به آیین بهائی زد. پدرم که هیکل قوی و قد بلندی داشت ، از شنیدن این حرف طاقتش طاق شد و رفت جلو. یک دفعه دیدم که لنگ های کارمند فرمانداری توی هوا است و بعد پدرم او را روی زمین خواباند و شروع کرد به کتک زدن به او. چند نفر به پدرم چسبیدند تا توانستند کارمند فرمانداری را از زیر دست او رها کنند!
این هم از عضویت بهائیان در حزب رستاخیز. وقتی بهائیان با وجود اظهارات محمد رضا مبنی بر زندانی شدن و یا خروج از کشور عضو حزب نمی شدند ، پر واضح است که اعضای حزب رستاخیز که حتما بالای پنج شش ملیون نفر بوده اند ، تعلق به طایفه مسلمین داشته اند.
به سخن خود بازگردم.
بر اساس مطالبی که به عنوان نمونه ای از خروار بیان کردم ، می توان به سادگی فهمید که در متدولوژی شما اصالت با "غرض ورزی" است و نه "تحقیق". در روشی که شما به کار برده اید ، پر واضح است که استنادات و استدلالات بنیان محکمی ندارند و ابتدای سخن نیز معمولا خطابه ای است که در صدد تهییج احساسات خواننده برمی آید تا خواننده ، بقیه مطالب را با احساس خشم بپذیرد! مثلا مقدمه مقاله "بهائیت و روس تزاری" به قلم آقای مهرداد صفا ، چنین شروع شده است:
" اولین دولت فزونخواه و استعمارگر که سران بابیت و بهائیت با آن در پیوند بودند ، امپراتوری روس تزاری است ؛ امپراتوری متجاوز و دراز دستی که در نیمه قرن اول نوزدهم ، با زور و نیرنگ ۱۷ شهر از آبادترین شهرهای کشورمان را اشغال و از پیکر آن جدا کرد و پس از آن نیز تا زمان فروپاشی ( ۱۹۱۷م. ) همواره سد راه آزادی و پیشرفت ایران اسلامی بود.
علاوه بر منابع غیر بهائی در آثار خود بابیان و بهائیان نیز شواهد و دلایل تاریخی زیادی وجود دارد که حاکی از پیوند سران این دو فرقه ، خصوصا بهائیان و بالاخص شخص حسین علی بهاء با امپریالیسم تزاری است ".
البته این نحو سخن گفتن به درد عوام می خورد و گر نه کسانی که تاریخ ایران را خوانده اند یا سر و کاری با کتاب دارند ، می دانند که کسی غیر از مسلمانان دوره فتح علی شاه آن ۱۷ شهر را به روسیه واگذار ننمود و اگر ناهنجاری در این اتفاق هست ، ارتباطی نه به بابیان دارد و نه به بهائیان و اگر روا است که به کسی خرده گیری شود ، باید به مسلمانان دوره فتح علی شان خرده گرفت که نتوانستند آن ۱۷ شهر را نگاه دارند و آیا این خرده گیری را می توان به آیین اسلام منتقل نمود؟ اگر کسی این کار را بکند ( که بسیاری از مورخان ایرانی و غیر ایرانی این کار را می کنند و با آوردن فتاوی جهادیه علمای اسلام در حمله به روسیه ، هم حکم جهاد و هم ناآگاهی علما نسبت به اوضاع زمان و قدرت روسیه را به زیر سؤال می برند ) ، آیا به نظر شما کار علمی انجام داده است؟
نکته دیگری که در ورشکستگی متدولوژی شما می توان بررسی کرد و آن را در ادامه همین مطالب بیان نمود این است که تعدادی از مراجع مورد استفاده شما در تاریخ نگاری و رد آیین بهائی ، از نوشته های کسانی است که رسما علیه مسلمانان و یا آیین اسلام نیز مطلب نوشته اند. یعنی در واقع این حرکت شما پارادکس گیج کننده ای است که کمر هر محقق علمگرا در ویژه نامه ایام را به خاک می نشاند. استفاده از آثار آقایان مرحوم! طبری ، کسروی ، آدمیت ، فشاهی ، رایین ، محمود و … برای خراب کردن چهره بهائیان و آیین بهائی به همان اندازه باید برای شما ارزش داشته باشد که اعمال و آثار اینان در رد مسلمین و اسلام. اگر به اعتقاد شما این اشخاص فهم درست نسبت به موضوع "دین" و سپس انتقال این فهم به تاریخ معاصر ایران داشتند و به همین دلیل علیه آیین بهائی مطلب نوشتند ، چگونه می توانید آثار ضد اسلامی اینان را توجیه بفرمایید و اگر اینان فهم کافی نداشتند ، باز چگونه سخنانشان ملاک و مناط اعتبار برای تحقیقات شما شده است؟
در همین راستا است که در این نوع متدولوژی ، ایرادات و اشتباهات مختلفی به نوشتار شما داخل می شود که در بسیاری از موارد کاملا عمدی است و از روی ناآگاهی نویسندگان مقالات نیست ، منتها چون مخاطب خود را از طبقه عوام اختیار کرده اید ، از این که چنین اشتباهاتی را مرتکب بشوید ، ابایی ندارید. به برخی از این ایرادات و اشتباهات که در اکثر مقالات شما تمکن حاصل نموده ، اشاره می نمایم:
الف)
یکی از نکاتی که بنده به آن توجه کردم ، این است که ملاک درستی یا نادرستی یک اتفاق در نظر شما این است که ببینید بهائی یا بابی در آن اتفاق دخالت داشته است یا نه! اگر بابی یا بهائی در رویدادی شرکت داشته باشد ، به تمام جدّ علیه آن رویداد مطلب می نویسید. ملاک و محوری که شما برای خود انتخاب نموده اید ، در واقع "مخالفت با آیین بهائی" است و نه چیز دیگر. اما اگر یک مسلمان کاری کرده باشد که در راستای موضع شما باشد ، آن کار را می ستایید ، حتی اگر آن کار چیزی باشد که اینک همه آن را تقبیح می کنند ، مثل ترور. نمونه بسیار واضحش که تا حدّی به نامه های قبلی ما هم مربوط می شود ( یعنی پای آن نامه ها را هم وسط می کشد ) ، ترور ناصرالدین شاه است. وقتی میرزا رضا کرمانی شاه را ترور کرد ، در درجه اول ازلیان و سپس مخالفان حکومت قاجار او را قهرمان ملی کردند و تحلیل های ناسیونالیستی تاریخی در دوره پهلوی نیز این مطلب را در تاریخ ایران تثبیت کرد و شما الآن بدون این که به سابقه چنین تثبیتی توجه بفرمایید ، حرف های ازلیان دوره قاجار و پهلوی را تکرار می نمایید. اما وقتی سه بابی ( و ۴۵ سال قبل از میرزا رضا ) بدین عمل مبادرت جستند ، یک دفعه ناصرالدین شاه می شود نخبه ای که مورد ظلم واقع شد و بابیان بودند که علیه فرهنگ ایرانی به پا خاستند:
" بابیه و بهائیه که امیرکبیر ، ناصرالدین شاه و علما را مانع تحقق اهداف خود می دیدند ، دست به اقدامات خشونت آمیز و تروریستی نیز زدند و پروژه شورش مسلحانه خود را تکمیل کردند. تلاش برای ترور امیرکبیر و نیز ترور ناکام ناصرالدین شاه که یکی از متهمین اصلی آن حسین علی بهاء بود و نیز ترور آیت الله شهید ثالث در قزوین و دهها جنایت دیگر[؟!] ، حکایت از عزم شورشیان بر براندازی سیاسی/ فرهنگی در ایران دارد ".( ص ۵۶ )
عجب آن که آیین بهائی حدود ۱۲ سال بعد از این جریانات به وجود آمد و نویسنده مقاله فوق الذکر در این پاراگراف ، علاوه بر آن که بدون دلیل سه اقدام گروه بابیان را به بهائیان نسبت می دهد ، آه و ناله براندازی حکومت ناصرالدین شاه را نیز به فلک هفتم می رساند و دلسوزانه در باره سیاست و فرهنگ دوره ناصری سخن می گوید. تعجب آن جا افزون می شود که می دانیم بهاءالله در آن موقع به عنوان یکی از بابیان سرشناس دستگیر شده و متهم اصلی پرونده هم نبود و ناصرالدین شاه هم پس از سوء قصد زنده ماند ، اما نوحه و عزای نویسنده مقاله ( سید مصطفی تقوی ) در باره ترور ناکام شاه ایران دل آدم را ریش می نماید. در عین حال وقتی به دستور سید جمال الدین اسدآبادی و تحریک ازلیان زندانی شده در طرابوزان ( آقاخان کرمانی ، شیخ احمد روحی و خبیرالملک ) ، میرزا رضای کرمانی این ترور را موفقیت آمیز انجام می دهد ، آنها می شوند روشنفکر ، این یکی می شود زنده کننده سیاست و فرهنگ ایران و "نخبه"!
جناب حقانی ، ملاک شما و دوستانتان چه ملاک ضعیفی است. نه فقط من به عنوان یک بهائی ، بلکه حضرت بهاءالله به عنوان موجد آیین بهائی ، حرکت بابیان را در ترور ناصرالدین شاه تقبیح نموده است و از مهم ترین احکامی که آیین بابی را به آیین بهائی تبدیل کرد ؛ همین بود که "حکم سیف" در آیین بهائی نسیا منسیا شد. من به عنوان تاریخ نویسی که در باره ماجرای روشنفکری ایران دوره قاجار نظر می دهم ، هم کار بابیان را تقبیح و سرزنش می کنم و هم حرکت میرزا رضا را ، زیرا هر دو غلط بود و هیچ کدامشان در بهبود اوضاع ایران ثمر و اثری نداشت. حضرت عبدالبها در باره اقدام میرزا صادق تبریزی در واقعه تیراندازی به شاه ( سال ۱۲۶۸ هجری ) ، در کتاب "مقاله شخصی سیاح" می فرمایند:
" خطای عظیمی و جسارت و ذنب جسیمی از شخص بابی سر زد که صفحه تاریخ این طایفه را سیاه و در جهان مدنیت بدنام نمود ".
در تفکر دنیای جدید تروریسم مردود است ، خواه یک بابی یا بهائی کسی را ترور کرده باشد ، خواه یک مسلمان. علی رغم آن چه که در نامه دومتان وانمود کرده اید ( و من در جواب شماره ۲ اشاره ای به آن کردم ) ، مشاهده می فرمایید که من به عنوان یک بهائی ، یک سویه تاریخ نمی نویسم. من با تمام مخالفتی که با سید عبدالله بهبهانی دارم ، اما ترورش را در پایان مقاله ام تقبیح کرده ام ؛ همان طور که اعدام شیخ فضل الله را ( با آن که دادگاه به آن حکم داده بود و بسیار هم به نفع بهائیان می توانست تمام شود ) کاری نادرست برشمرده ام. آقای حقانی ، من یک بهائی ام و این گونه می نویسم و معلوم است که ملاکم چیست ، اما شما که مسلمانید ، ملاکتان چه چیز است؟ و آیا جرأت آن را دارید که ترور و اعدام بهائیان را تقبیح کنید؟ ببینیم مرد عمل هستید یا نه.
ب)
در ادامه همین روشمندی ، اتفاقات جالبی هم می افتد. شما و نویسندگانتان بعضی وقت ها نمی دانید کسی که از او نام می برید ، اعتقادش چیست ، اما به تمجید می پردازید. در اولین مقاله ویژه نامه ایام به نام "نیمه شعبان ، عید امید" ، آقای سید محمود بحرالعلوم میردامادی از خانواده سادات اخوی و خرج هایی که برای جشن نیمه شعبان انجام می دادند ، تفصیلاتی بیان نموده است و خصوصا از حاج سید نصرالله تقوی به عنوان "از وکلا و مقامات مهم قضایی ایران در عصر قاجار و پهلوی" یاد نموده در حالی که همین آقای حاج سید نصرالله تقوی در انجمن مخفی ازلیان پیش از مشروطه عضو بود و اگر ازلی هم نبود ، با آنان آبگوشت می خورد و همگام و همراه آنان قدم می زد. این آقا بعد از مشروطه با این که خودش در مجلس اول اسلام نمایی هایش را فریاد می زد ، اما برای چاره دردهای ایران به دامان "میرزا ملکم خان ارمنی" پناه می برد و از او استمداد می جست! نامه سید نصرالله در میان اسناد میرزا ملکم خان موجود است ، لطفا حاشا نفرمایید. این مطالب را که در مقاله مزبور می خواندم ، یاد شعرهایی افتادم که محمد علی فروغی ( فراماسونر ازلی ) و پدرش برای ۱۵ شعبان و تولد محمد بن الحسن العسکری می سرودند و در روزنامه تربیت چاپ می کردند.
همچنین تعجب آور این که آقای بحرالعلوم چون نمی دانسته اند که سدیدالسلطنه بهائی بوده ، در همین مقاله ، نقل هایی از کتاب سدیدالسلطنه راجع به جشن های نیمه شعبان آورده است. من متن نوشتار آقای بحرالعلوم را در ذیل می آورم تا نشان دهم که ناآگاهی ایشان از بهائی بودن سدیدالسلطنه ، چه بار معنایی عجیبی به نوشتارشان بخشیده است:
" مرحوم سدیدالسلطنه کبابی ، از دولتمردان فاضل و دانشور عصر قاجار که خود کرارا مراسم باشکوه جشن مولود حضرت ولی عصر در منزل میر سید علی را درک کرده می نویسد: روز سه شنبه ۱۵ شعبان ۱۳۱۴ق. "بعد از ناهار منزل سادات اخوی رفتیم. سادات اخوی چند برادر هستند [… سدیدالسلطنه ] ۳۴ سال پس از آن تاریخ نیز در بخش خاطرات مربوط به ۱۴ شعبان ۱۳۴۸ق.( ۲۵ دی ۱۳۰۸ ) می نویسد: "امروز از طرف بازار چون گذشته بیشتر دکان ها را برای حضرت صاحب الزمان محمد بن حسن امام دوازدهمین[عج] زینت کرده بودند و این عید مخصوصا برای رقابت با بهائی ها گرفته می شود. سادات اخوی یک خانواده هستند از اعیان طهران ، هر سال جشن عید صاحب الزمان را مفصلا می گیرن. امسال جشن چهل و نهمین دفعه آنها است ".
به کار بردن لغت "بهائی" در متن تاریخی سال ۱۳۰۸ شمسی ، خود حاکی از این است که نویسنده با جامعه بهائی ارتباط مثبت داشته است ، زیرا در آن دوران ، عوام و خواص غیر بهائی ( و حتی گاه بهائی ) به جای لغت "بهائی" ، غالبا لغت "بابی" را به کار می بردند. با توجه به سابقه ای که از آقای سید نصرالله اخوی ذکر کردم و همچنین با توجه به بهائی بودن سدیدالسلطنه ، حالا باید فهمید که آقای بحرالعلوم در نقل مطالب خودشان ، چه بی احتیاطی را مرتکب شده اند و بار معنایی نقل قول ها چه مقدار با معنایی که ایشان در پی نشان دادنش است ، تفاوت آشکار دارد. این عیب از آن جا ناشی می شود که ایشان در درجه اول آیین بهائی را نشناخته اند و در درجه دوم حرکت های تاریخی اسلام نمایان دوره مشروطه را تشخیص نداده اند. این که یک کسی در جایی لغت بابی یا بهائی را به کار ببرد ، نویسنده نباید فورا ذوق کند و آن عبارت را نقل قول نماید.
ج)
ورشکستگی متدولوژی شما در همین پروسه ناقص زمانی به اوج خود می رسد که از افراد غیر بهائی به عنوان بهائی نام می برید و این حکایتی بس غریب است که گمان نمی کنم در هیچ جای دنیا نمونه اش پیدا شود. به یک نمونه ای که پر و پیمان هم هست ، اکتفا می کنم و بحث تفصیلی در باره افراد دیگر را به وقت دیگر موکول می نمایم. گر چه ظاهرا همین یک نمونه هم بنیان روش شما را به هم می ریزد و اصولا نیازی به بحث تفصیلی هم ندارد.
در اکثر ردیه هایی که دوستان شما در این چند سال علیه آیین بهائی می نویسند ، به بهائی بودن هویدا و اعضای کابینه اش بسیار اشاره می کنند. داستان هویدا و بهائی بودنش ، داستان "عجب سرگذشتی داشتی کل علی" است! خود هویدا می گفت که مسلمان است و بهائیان نیز مرتب می گویند هویدا بهائی نبود و شواهد تاریخی ارائه می کنند ، دوباره دوستانتان می نویسند که هویدا بهائی بود و … و دوباره همان داستان های بی سر و ته را ادامه می دهند. من الآن می خواهم از زاویه دیگر به این دعاوی نگاه بیندازم و امیدوارم بتوانید جواب قانع کننده ای به اشکالی که به بحثتان وارد می نمایم ، داشته باشید. در مقاله ای به نام "بهائیت و رژیم پهلوی" که آقای علی حقیقت جو نگاشته و حرف های مشابهش را در جاهای دیگر ویژه نامه ایام نیز می توان یافت ، آمده است:
" […] پست مهم نخست وزیری نیز به مدت نزدیک ۱۴ سال در اختیار عباس هویدا ( فرزند همان عین الملک ) قرار گرفت. افزون بر این دو [ = ایادی و هویدا ] می توان سیاهه ای بلند از مقامات مهم سیاسی و نظامی و امنیتی رژیم در نیمه دوم سلطنت محمد رضا ارائه داد که توسط اعضای این فرقه اشغال شده است ؛ همچون: منصور روحانی ( وزیر آب و برق و نیز کشاورزی ) ، عباس آرام ( وزیر خارجه ) ، سپهبد اسدالله صنیعی ( آجودان مخصوص محمد رضا در زمان ولیعهدی و وزیر جنگ و نیز وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان سلطنت وی ) ، غلام رضا کیان پور ( وزیر دادگستری ) ، منوچهر تسلیمی ( وزیر بازرگانی و اطلاعات ) ، دکتر منوچهر شاهقلی پسر سرهنگ شاهقلی مؤذن بهائی ها ( وزیر بهداری و علوم ) ، هوشنگ نهاوندی ( وزیر علوم ، رئیس دانشگاه تهران و شیراز ، رئیس دفتر فرح و یکی از ارکان حزب شه ساخته رستاخیز ) ، فرخ رو پارسای ( وزیر آموزش و پرورش ) ، سپهبد پرویز خسروانی ( فرمانده ژاندارمری ناحیه مرکز در جریان کشتار ۱۵ خرداد ۴۲ ، آجودان فرح ، معاون نخست وزیر و رئیس سازمان تربیت بدنی و مدیر عامل باشگاه تاج بعد از بازنشستگی ) […] "
افرادی که در بالا از آنها به عنوان بهائی نام برده شده ، در کابینه های مختلفی که هویدا معرفی نمود ، حضور داشتند که البته آقای نهاوندی در کابینه دوم هویدا وزیر آبادانی و مسکن بود ولی در کابینه ای که جعفر شریف امامی معرفی نمود ( ۵ شهریور ۱۳۵۷ ) ، وزیر علوم شد. این را هم می دانیم که جعفر شریف امامی به این واسطه که از خانواده عالمان دین بود ، در اواخر دولت پهلوی به نخست وزیری رسید تا بتواند بین نیروهای مذهبی مخالف و حکومت پهلوی آشتی برقرار کند و اتفاقا از کارهایی که کرد این بود که برای رضایت مخالفان حکومت ، دستور داد بهائی ها را از ادارات دولتی بیرون کنند. فقط در ذهن خیالپرداز شما می گنجد که چنین شخصی در کابینه اش یک بهائی هم چپانده باشد!
اولا: در متمم قانون اساسی مشروطه ذکر شده است که وزرا باید مسلمان باشند. طبیعی است که با بودن چنین قانونی ، بهائیان را به هیچ وجه به رده وزیران راهی نبود. شما که تخصص دارید باید دیده باشید که در دوره پهلوی هر از چندگاهی بهائیان کارمند معمولی را به خاطر اعتراضات علما یا مردم ، با بخشنامه های دولتی از شغل های اداری بیرون می کردند و با این تفاصیل چگونه ممکن بود که بهائیان بتوانند وزارت کنند و هیچ کس چیزی نگوید؟ اتفاقا همین آقای هویدا برای این که نسبت بهائی بودن را از خودش نفی کند ، بخشنامه ای را که برای اخراج کارمندان بهائی در زمان حسین علا تدوین شده بود ، دوباره به کار انداخت و به اجرا گذاشت. دیگر این که خود بهائیان از نزدیک شدن به مقامات سیاسی در محذوریت دینی قرار داشتند و اگر کسی از بهائیان به این عمل مبادرت می نمود ، در وظیفه محفل ملی بهائیان ایران بود که به آن شخص تذکر دهد. به عرف اداری آیین بهائی ، پس از چندین بار تذکر ، اگر شخص مزبور به حرکات سیاسی خود ادامه می داد ، او را از جامعه بهائی طرد می کردند.
ثانیا: اگر حتی تنها به مطالبی که مخالفان آیین بهائی در باره اعضای کابینه هویدا می نویسند ، نگاه کنیم و وارد زندگی شخصی این اشخاص هم نشویم ، درمی یابیم که در میان اشخاص مفصله الاسامی فوق فقط اسدالله صنیعی بهائی بوده است. پس از آن که صنیعی به وزارت رسید ، طبیعتا تشکیلات بهائی با او مواجه شد و به او تذکر داد. چون نتیجه ای از این مذاکرات حاصل نشد ، لاجرم موضوع وزارت صنیعی به بیت العدل اعظم گزارش شد تا در آن جا در باره او تصمیم لازم گرفته شود. طبق آن چه که در اسناد ساواک درج شده و در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، جلد دوم ، ص ۴۶۸ آمده ، در تاریخ ۵/۶/۱۳۴۴ محفل ملی ایران در باره وضعیت آقای صنیعی نامه ای به بیت العدل اعظم نگاشت که صورت آن نامه در ذیل می آید و از همین مختصر نیز می توان دریافت که این بحث از مدت ها قبل شروع شده و چون به نتیجه نرسیده ، موضوع برای بار چندم به بیت العدل اعظم ارجاع داده شده و نظر بیت العدل همچنان طرد آقای صنیعی بوده است:
" ساحت مقدس بیت العدل اعظم الهی شیدالله ارکانه
در نهایت خضوع و خشوع محترما معروض می دارد: همان قسم که قبلا به عرض رسید ، جناب صنیعی استعفای خود را تقدیم داشتند و توسط دکتر ایادی به عرض ملوکانه رسید و شرح لازم در اطراف عدم مداخله احبا در امور سیاسیه جهت ایشان توضیح داده شد ، ولی اعلی حضرت همایونی قانع نشده و صریحا اظهار داشتند که در کشور ایران من اجازه دخالت در امور سیاسیه به احدی نمی دهم و هیچ کس دخالتی ندارد و استعفای ایشان را قبول نفرمودند و صریحا اظهار داشتند که باید مأموریت خود را ادامه دهد و تمرد ننماید.
به این ترتیب جناب صنیعی در اقدام به استعفا به هیچ وجه مضایقه ننموده است و آقای پاکروان هم در این باره مذاکره نموده و جریان امر از هر حیث به طور کامل به استحضار ایشان رسیده است. قرار شد مجددا در این مورد مشاوره لازم به عمل آید. "
این سند یکی از مهم ترین سندهایی است که نشان می دهد بهائیان حقیقتا از دخالت در سیاست پرهیز می نمایند و تشکیلات بهائی نیز این موضوع را نادیده نمی انگارد و زیر سبیلی رد نمی کند! کسانی که می گویند بهائیان در پی کسب رده های سیاسی بودند باید به این سؤال مهم بتوانند جواب بدهند که چه لزومی داشت که محفل ملی پس از این که یک وزیر بهائی به کابینه راه یافت ( آن هم وزارت جنگ ) در صدد آن باشد که او را از آن مقام دور نماید؟! آیا خنده دار نیست که مخالفان آیین بهائی دهها صفحه در باره دخالت بهائیان در سیاست حکومت پهلوی سیاه کنند ، اما این سند را هم خودشان منتشر کنند که محفل ملی از وزیر شدن یک بهائی جلوگیری می کرده است؟! نکته جالب تر آن که وقتی محمد رضا شاه استعفای صنیعی را نپذیرفت و صنیعی نیز به حکم شاه گردن گذاشت و از مقام وزارت چشم نپوشید ، بیت العدل اعظم و به تبع آن محفل ملی برای حرف شاه ایران ارزشی قائل نشدند و صنیعی را از جامعه بهائی طرد نمودند. به عبارت بهتر همین یک نفر هم اعتبارش برای حرف های شما نیم بند است ، زیرا مسامحه اش برای ماندن در شغل وزارت به قیمت از دست دادن آیین بهائی تمام شد.
ثالثا: مهم ترین شبهه ای که بنده به بحث شما وارد می نمایم این است که اگر این همه بهائی در کابینه هویدا بود ، چرا این مکاتبات فقط در باره صنیعی صورت گرفت؟ و چرا محفل ملی بهائیان ایران در قبال بهائی بودن منصور روحانی ، عباس آرام ، کیان پور و … عکس العملی نشان نداد؟ جواب این سؤال ساده است ، منصور روحانی و امثاله اصلا بهائی نبودند تا محفل ملی بهائیان ایران بخواهد نسبت به مقام وزارت آنها عکس العمل نشان دهد و آنها را به بازخواست بکشاند.
رابعا: از آن جا که متدولوژی شما این است که شما و دوستانتان از ناآگاهی عوام سوء استفاده کنید و هر کس را که خواستید به عنوان بهائی معرفی نمایید ، درست کردن لیست بلند بالا از مهم ترین کارهای مقاله نویسی شما می شود. مثلا همین آقای منصور روحانی را به این علت که فامیلی اش شبیه یکی از فامیلی هایی است که در میان بهائیان زیاد است ، او را هم به داخل بهائیان وارد می سازید و البته دلیل این که شما بر چه اساسی می فرمایید که منصور روحانی بهائی است ، بر همگان پوشیده است. نهایت زورتان هم در این موارد برای ساختن شاهد این است که یک خبرچین ساواک از کسی شنیده است که فلانی بهائی است! برای این که این بحث را به جای دقیقی برسانم ، می خواهم ماجرای جالبی را برای شما و خوانندگان این نوشتار بنویسم. یکی از بهائیان در زمان پهلوی به اصطلاح امروزیان در وزارت نیرو کار می کرده است. وقتی در باره منصور روحانی و نحوه رفتار او با بهائیان از او سؤال کردم ، گفت:
"من در سال ۱۳۴۶ یا ۱۳۴۷ ، وقتی می خواستم به استخدام وزارت آب و برق دربیایم ، حتی بعد از این که هفت هشت ماه از کار من در آن اداره می گذشت ، پرونده مرا برای امضا ، پیش آقای دکتر روحانی آوردند و او دید که من در ستون مذهب نوشته ام: بهائی. یک دفعه ناراحت شد ، پرونده را انداخت روی میز و گفت: شماها همه جا هستید! من جواب دادم: انسانیت مهم است ؛ اگر بهائی در ایران وجود ندارد ، شما برای چه در فرم استخدامی ستون مذهب گذاشته اید؟! روحانی هم ناراحت شد و بلند شد و رفت که دیگر با من حرف نزند. معاون دکتر روحانی که اسمش دکتر بیانی و ازلی بود ، آن جا ایستاده بود ، اما نسبت به روحانی حالت بهتری داشت ".
بله جناب حقانی ، وقتی که آقای بیانی ازلی ، حالت بهتری نسبت به بهائیانی داشت که در ادارات وزارتخانه آب و برق کار می کردند ، خود مشخص می کند که آقای منصور روحانی چه مقدار بغض و کینه نسبت به بهائیان داشته است ، چه رسد به این که او را بهائی بخوانیم. این حرف هایی که شما برای خراب کردن وجهه بهائیان بر کاغذ می آورید ، همه نشانه های ورشکستگی و سرآمدگی یک متدولوژی است و ورشکستگی این متدولوژی به جایی رسیده است که آقای عبدالله شهبازی ( که به درستی گفته که معلم تمام شماها در تاریخ نویسی است ) اخیرا از دوران پهلوی نفر کم آورده ، به شخصیت های سیاسی/ مذهبی پس از انقلاب چسبیده و افرادی مثل سعید امامی و روح الله حسینیان را نیز مرتبط با بهائیان می کند!! جلّ الخالق و المخلوق.
بحث را در باره مقاله آقای حقیقت جو ادامه بدهم. ایشان پس از این که لیستی ۱۲ نفره از کسانی که بهائی هستند و نیستند و در ادارات دولتی سمت هایی داشتند ، ارائه نموده ، نمونه های دیگری نیز به متن اضافه کرده است:
" بر آن چه گفتیم باید ارتباط دیرین و تنگاتنگ میان برخی از نخست وزیران عصر پهلوی نظیر حسین علا و اسدالله علم با بهائیان و محافل آنها را افزود و چهره هایی چون هژبر یزدانی ( سرمایه دار لمپن مآب مشهور ) ، حبیب ثابت میلیونر مشهور ، مشهور به ثابت پاسال ( رئیس محفل ملی بهائیان ایران ، صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانه پپسی کولا ) مهندس ارجمند ( رئیس کارخانه ارج ) عباس رادمهر ( رئیس کارگزینی بانک پارس ) و مهدی میثاقیه ( سرمایه دار و صاحب استودیو میثاقیه را نیز که بر شریان های اقتصادی و هنری کشور در آن روزگار چنگ انداخته بودند ، بدان اضافه کرد ".
این دیگر نهایت بدبختی است که کسی اسدالله علم و حسین علا ، دو نفر ازلی را که عملیات ضد بهائی شان در تاریخ معاصر چیز پنهانی نیست ، به عنوان بهائی معرفی نماید و سخن از ارتباط آنها با محفل ملی بهائیان ایران براند! از آن خنده دارتر این که صاحب یک استودیو بودن را "چنگ انداختن به شریان های هنری" نام ببرد و فعالیت اقتصادی/ صنعتی در قالب تولید داخلی را "چنگ انداختن به شریان های اقتصادی" بداند! این بدان معنا است که تمام کارخانه دارها و صاحبان استودیو که امروزه در ایران فعالیت های اقتصادی و هنری انجام می دهند ، بر شریان ها "چنگ انداخته اند"! ؛ چه حرف مسخره ای.
در این متدولوژی ورشکسته ، از اینها خوشمزه تر آوردن نام هوشنگ سیحون ( رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه طهران ) ، دکتر علی محمد ورقا ( مدیر گروه جغرافی دانشگاه تربیت معلم ) ، ایرج ایمن ( رئیس مؤسسه تحقیقات تربیتی دانشگاه تربیت معلم ) ، دکتر توانگر و دکتر منجذب ( استادان دانشگاه اراک ) است. یعنی آقای حقیقت جو و به تبع آن دست اندرکاران ویژه نامه ایام از این ناراحت هستند که کسی مانند هوشنگ سیحون که آثار معماری او را حتی تلویزیون جمهوری اسلامی ، به عنوان کارهای شاخص معماری در دوره پهلوی نشان می دهد ، رئیس دانشکده هنرهای زیبا باشد! ایشان حتی از این ناراحت اند که "جغرافی" یک بهائی خوب باشد و او را مدیر گروه جغرافی یکی از دانشگاه ها بکنند! ایشان حتما شب خوابشان نمی برد وقتی می بینند که آقای ایرج ایمن این توانایی را داشته که رئیس مؤسسه تحقیقات باشد و از آن ها مضحک تر آن که ایشان دارند از غم به خود می پیچند که چرا دو تن از اساتید دانشگاه "اراک" بهائی اند و همه اینها را به مصداق حضور در "مصادر مهم و حساس سیاسی و فرهنگی و نظامی" می دانند!
گر چه در این باره و در باره مقاله آقای حقیقت جو ( که مهمترین مقاله ویژه نامه ایام در باره ارتباط بهائیان و حکومت پهلوی است ) حرف بسیار است ، اما در راستای نشان دادن ورشکستگی متدولوژی به عنوان آخرین نمونه بر نقد این مقاله می نویسم که نویسنده مقاله مزبور برای این که عین الملک و طبعا بهائیان را خراب کند ، نوشته است که "ادیب السلطنه رادسر ، رئیس شهربانی سفاک رضاخان" که ترور ناموفق مدرّس را به او منتسب می کنند ، برادر زن عین الملک بوده است. عجب آن جا است که نه تنها عین الملک به خاطر این که به سفارت انگلیس در شام رفت و آمد داشت و عبدالبها به او گفت: "میرزا حبیب ، یا سفارت و یا منزل عبدالبها ؛ هر دو با هم نمی شود"! و به همین خاطر میرزا حبیب از جامعه بهائی بیرون رفت تا به کارهای سیاسی خودش برسد ، بلکه همسر عین الملک ( مادر هویدا ) و خانواده اش مسلمان بودند و آقای رادسر ( دایی هویدا ) هم طبیعتا به طایفه مسلمین تعلق داشت و آیا واقعا آقای "حقیقت جو" می خواهد با این نحو تاریخ نوشتن ، به کدام حقیقت برسد؟!
خامسا: گیریم که همه اینها که نام برده شدند ، بهائی بودند یا تمایل داشتند به بهائیان کمک کنند ( در حالی که با مثال های فوق نشان دادم که هر دوی این احتمال منتفی است ) ، آیا بقیه کسانی که در حکومت پهلوی کاره ای بودند ، دینشان چه بود؟ آیا مگر محمد رضا پهلوی ، شاه مملکت ایران مسلمان نبود و به حج نرفت و پدرش در مراسم عزاداری امام حسین (ع) پا برهنه حاضر نمی شد؟! آیا مگر بسیاری از علمای بزرگ مانند محمد بهبهانی و آیت الله بروجردی از محمد رضا پهلوی حمایت نمی کردند؟ آیا مگر دین غالب نخست وزیران و وزرای این کشور در دوره پهلوی چه بود؟ آیا مگر بسیاری از این مسلمانان فراماسونر نبودند؟ و آیا مگر هزاران از اساتید دانشگاه و مدیران گروه ها و معماران و مهندسان مسلمان نبودند؟ و آیا مگر مسلمانان علیه مسلمانان قیام نکردند تا اوضاع نابسامان اقتصادی/ سیاسی/ فرهنگی/ اجتماعی دوره پهلوی را بسامان کنند؟ با وجود این ، اگر کسی با متدولوژی خود شما با این موضوعات برخورد کند ، شما چگونه با او و روش تاریخ نگاری اش برخورد خواهید نمود؟ به راستی کارهای پیروان یک دین ، با چه معیاری ، ملاک سنجش آن دین خواهد بود؟
سادسا: می خواهم داستان جالبی برای شما تعریف کنم تا ببینید که این گونه ردیه نوشتن چقدر به ضرر خودتان است. در نامه قبلی نوشتم که زمانی تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب در مغازه تابلوسازی کار می کردم. یکی از این شب ها وقتی نیمه شب به خانه بازمی گشتم ، در خیابان سعدی سوار تاکسی شدم. بعد از پل سعدی ( که چند سالی است آن را برداشته اند ) ماشین مزبور پنچر شد و راننده که پیرمرد بسیار چاقی بود ، پیاده شد تا لاستیک ماشینش را عوض کند. اما او آن قدر چاق بود که اصلا نمی توانست خم شود ، این کار مطلقا از او ساخته نبود. من پیاده شدم و لاستیک ماشین را برایش تعویض نمودم و او ضمن این که یکسره از من تشکر می کرد ، گفت که مرا به خانه خواهد رساند و این زحمت را هم کشید. در راه از وضع کار و زندگی و اوضاع با هم صحبت کردیم و من به اقتضای صحبت کمی از تاریخ دوره قاجار برایش حرف زدم. راننده مزبور به من گفت: از نحوه صحبت کردنت معلوم است که درس خوانده ای ، چه طور کارگری می کنی؟ برایش توضیح دادم که مرا به خاطر بهائی بودنم به دانشگاه راه نداده اند ، اما خودم تاریخ خوانده ام. این را که گفتم ، اولین جمله اش این بود: خدا پدر هویدا را بیامرزد ، بهائی بود ولی طی ۱۳ سال نخست وزیری اش قیمت کبریت زیاد نشد! من مانده بودم که بخندم یا گریه کنم ، تقریبا تا موقعی که به منزل رسیدم ، داشتم برایش توضیح می دادم که هویدا بهائی نبود!
جناب حقانی ، داستان "کبریت هویدا" در میان عوام بسیار بیش از چیزهایی که شما نوشته اید ، معروف است. مردم عموما از حکومت ها ( از هر نوعش ) رفاه و امنیت می خواهند و آنها را با پیچیدگی های سیاسی کاری نیست. مردم ایران اصلا تمایلی هم ندارند که به صورت اصولی به مسائل نگاه کنند. طبیعتا گرانی های متوالی در این سال ها ، مردم را به یاد کنترل قیمت ها در دوره هویدا می اندازد. نمی دانم شما در میان مردم هستید یا نه ، اما ظواهر امر نشان می دهد که با طبقه عوام سر و کاری ندارید. داستان کبریت هویدا ( و بعضی ها هم می گویند خودکار هویدا ) را من شاید از بیش از صد نفر تا به حال در تاکسی ها و اتوبوس ها شنیده ام. وقتی شما می گویید که هویدا بهائی بود ، البته ناخواسته به نفع بهائی ها کار کرده اید ، چون نوستالژی کبریت هویدا ، در ذهن عوام پرسه می زند. بهتر است دیگر از این داستان دست بردارید و برای ردیه نوشتن موضوع بهتری پیدا کنید.
د)
یکی از نشانه های دیگر ورشکستگی روش شما این است که در اکثر مقالاتی که علیه بهائیان نوشته شده ، شغل بهائیانی را که در سفارتخانه های مختلف کار می کرده اند یا نسبت هایی در همین حد را بهانه نموده و آنان را بدون وجه جاسوس یا وابسته به استعمار خوانده اید! برای نمونه به چند مثال از این روش که واقعا آخر "تحقیق علمی" است! ، اشاره ای می نمایم و از ذکر تمام موارد یا نام مقالات و نویسندگان آن خودداری می کنم ، زیرا در این جا بحثم متدولوژی است و نه ردیف کردن نام مخالفان آیین بهائی:
یک): در ص ۴ ، به عنوان شاهد برای نشان دادن "پیوند میان بابیان و بهائیان با روسیه" چند دلیل آورده شده من جمله این که عکسی که از جسد باب توسط نقاش روسی کشیده شد ، توسط یکی از اعضای قونسولخانه روس در تبریز به حاجی علی عسگر تبریزی نشان داده شده! و دلیل دیگر آن که آقا حیدر علی شیروانی کارمند سفارت روسیه بوده است!
دو): در ص ۵ ، کارمند بودن عزیز الله خان ورقا در بانک استقراضی روسیه ، به شواهد ارتباط بهائیان با استعمار می چسبد و گر چه این دلیل خود مضحک است ، اما به نظرم برای این که بگویم در قبال تمام این نسبت ها جواب وجود دارد ، نقلی را از کتاب مرحوم جهانگیر اشیدری ( رفیق مشترکمان ) می نویسم تا معلوم شود که واقعا روش تاریخ نگاری شما بر چه اساس بی بنیادی استوار شده است:
" شادروان فریدون خسرو اهرستانی […] روزی در جریان فعالیت های بانکی تجارتخانه از یکی از دوستانش به نام مرحوم ورقا که خود از آزادیخواهان بود و در بانک روس کار می کرد ، کسب اطلاع نمود که محمد علی [شاه] برای تأمین هزینه خود به پول احتیاج داشته و چون بانک استقراضی روس هم بدون وثیقه پولی به او نمی داد ، لهذا زیرپوش مروارید بافت مادرش را که جزء جواهرات سلطنتی بوده ، در بانک روس گرو گذاشته و پول دریافت داشته است ".
گر چه آقای اشیدری به اشتباه ، این گفتگو را که باعث نشر این خبر در سطح شهر طهران و در میان مخالفان شاه شد ، علت کشته شدن فریدون خسرو برمی شمارد ؛ اما این نقل قول را نوشتم که بگویم در مقابل خیالات تاریخی شما ، گزارش های تاریخی وجود دارد که خیالات شما را نفی می کند.
سه): در ص ۶ ، ارتباط میرزا عباس نوری ( پدر حضرت بهاءالله ) با سفارت روسیه به این دلیل ثابت شده است که اقوام میرزا عباس نوری در سفارت کار می کرده اند! همچنین از آن جا که میرزا عباس نوری منشی امام وردی میرزا ( شاهزاده قاجار ) بوده و امام وردی میرزا تحت الحمایه روس قرار داشته ، پس دست میرزا عباس نوری هم در دست سفارت روسیه بوده است!
چهار): در ص ۱۷ ، اصلا مقاله ای در همین باب نوشته شده و همه استنادات وابستگی بهائیان با سفارت انگلیس ، مبنی بر این روش است که محمد مهدی میرزا لسان الادب ، ابوالحسن ابتهاج و بدیع الله افنان ، مترجم و یا کارمند بانک شاهی بودند! و همچنین نبیل الدوله و نعیمی از کارمندان سفارت انگلیس! و عجب آن که بعدا که نبیل الدوله شد سفیر ایران در آمریکا ، این موضوع می شود دلیل ارتباط بهائیان با آمریکا!(ص ۲۴)
پنج): در ص ۲۴ ، در مقاله "تعامل با مسیون های تبشیری" پس از آوردن شرحی از عملیات مسیونرها ، دلیل همکاری بهائیان با این مؤسسات فرهنگی/ دینی این بوده است که یکی از بهائیان در ارومیه در مدرسه ای که مسیون های مسیحی تأسیس کرده بودند ، کار می کرده و چون مسیون ها به گمان نویسنده کارهای استعماری و ضد اسلامی انجام می داده اند ، پس جامعه بهائی هم با مسیون ها تعامل داشته است! این در حالی است که بهائیان پیش از شما به این موضوع پی برده بودند و حضرت عبدالبها در آثار خود به این مطلب اشاره نموده اند که مسیونرها در قالب خدمات اجتماعی به تبلیغ دین خود مشغولند. طبیعی است برخورد بهائیان با این مؤسسات ، قالب اعتقادی خود را داشته و همراهی با آنان محسوب نمی شده است ، زیرا بهائیان مبلغ آیین بهائی هستند ، نه آیین مسیحی. حضرت شوقی ربانی در نامه ای به تاریخ اول فوریه ۱۹۵۴ به یکی از بهائیان در این باره نوشته اند:
" تصور [نمی شود] تدریس شما در مدرسه مذهبی هیچ نوع ایرادی داشته باشد. البته در صورتی که کاملا آشکار باشد که شما شخصا یک فرد بهائی بوده و مجبور نباشید اصول خاص مذهب آنها را به شاگردان تعلیم دهید. امروزه در قسمت های مختلف دنیا عده زیادی در مدارس مذهبی استخدام می شوند که ارتباطی با کلیسا ندارند. هر جایی که چنین مناسبات قابل قبول را دارا باشد ، از جانب ما بلا مانع است. طبیعتا اگر بتوانید شغل دیگری بیابید که از چنین ارتباطی آزاد باشد ، البته بهتر است ".
جناب حقانی
اگر بخواهم تمام نمونه هایی که در این باره در ایام آمده برشمارم ، خوانندگان را خسته کرده ام و همین چند نمونه نشان می دهد که پایه استدلالات شما برای این که نشان بدهید بهائیان با سفارت روس ، انگلیس یا آمریکا و یا مؤسسات استعماری! پیوند داشته و جاسوسی می کرده اند ، چقدر سست و بی اساس است. اگر مبانی استدلال برای داشتن ارتباط با سفارتخانه های بیگانه به این شکل باشد ، باید گفت نه فقط بهائیان که تمام کسانی که در خیابان علاءالدوله سابق و فردوسی کنونی می نشسته و می نشینند ، چون هر روز از جلوی درب سفارت انگلیس رد می شده و می شوند ، پس یک ارتباطی با استعمار جهانخوار انگلیس داشته و دارند! و اگر شما این حرف ها را زده اید که بگویید بهائیان برای بیگانگان فعالیت جاسوسی انجام می داده اند ( که همین را می خواهید بگویید و گر نه ردیف کردن کارمندان بهائی سفارتخانه ها و بانک های مختلف چه معنی می تواند در متدولوژی شما داشته باشد؟! ) درب تهمت و افترا را گشوده اید و چشم خود را بر این حقیقت بسته اید که نسبت ارتباط برای جاسوسی دادن ، نیاز دارد به ارائه سند مکتوب از جانب شخص متهم و یا آرشیو وزارت خارجه کشورهای مزبور. در این صورت تازه راه تحقیق باز می شود و می شود موضوعات را دنبال کرد و دید که چه کسانی خیانت کرده اند و چه کسانی خیانت نکرده اند.
کارمند یک سفارتخانه بودن ، به هیچ وجه به معنای خدمت به بیگانگان و خیانت به مملکت نیست و می شود کارمند مثلا سفارت روس بود ، اما شخصی وطن پرست ، نوعدوست ، صادق و … نیز بود. شاهد آن که در ص ۱۰ ویژه نامه ایام که بر اساس همین متدولوژی خودتان ، میرزا اسدالله باقراف را بهانه قرار داده تا بر بهائیان و بالطبع آیین بهائی بتازید ، برای خراب کردن وجهه اسدالله مزبور ، نقلی از ظهیرالدوله آورده اید که در باره یکی از مسلمانان نوشته است:
" میرزا عبدالله خان نواب ، نایب و مترجم اول قونسولگری روس در گیلان پیش من آمد. ظاهرا بد آدمی نیست و حال آن که نوکر روس و تبعه روس و قریب سی سال است در قونسولخانه روسها خدمت می کند. آدم وطن پرستی به نظرم آمد یا نمی دانم از شدت پلتیک به ملاحظه من آن حرف ها را می زد. به عکس ، سید اسدالله باقراف که سید و ایرانی و تبعه ایران و تاجر است […] ".
از اینها گذشته یک سؤال دیگر هم در این ارتباط در ویژه نام ایام مطرح شده است که می توان همین سؤال را البته به صورت شبهه و بی جواب در مطاوی مقالات آن مجموعه پیدا نمود. سؤال این است که سفارتخانه ها یا بانک های خارجی چرا غیر مسلمانان را برای کار استخدام می کرده اند؟ البته پرداختن به این سؤال و نوشتن جواب آن ، بسیاری از شبهاتی را که در این زمینه در ایام مطرح شده ، بی رنگ می نماید. مخالفان آیین بهائی ، کارمند بودن تعداد انگشت شمار بهائیان در بانک ها یا سفارتخانه های خارجی را دال بر جاسوسی و همکاری بهائیان با استعمارگران می گیرند. آقای سید حمید رضا روحانی سنگسری ( که باید مراقب خودش باشد تا دم پر عبدالله شهبازی پیدایش نشود ، زیرا هم سنگسر هزار برابر صغاد آباده بهائی داشته و هم فامیلی ایشان خطرناک است!! ) در مقاله "همکاری با مؤسسات انگلیس در ایران" نوشته است:
" محمد رضا آشتیانی زاده از سیاستمداران آگاه و پر اطلاع عصر پهلوی ، نکته مهم و بسیار درخور دقتی را بازگو می کند: در سفارت انگلیس اگر می خواستند از ایرانیان استخدام کنند ، حتما یا یهودی یا ارمنی یا بهائی ، گهگاه زرتشتی و برای مشاغل نازلتر از قبیل فراشی و نامه بری و نامه رسانی و باغبانی و غلامی ، از پیروان فرقه علی اللهی (غلاه) برمی گزیدند و به عبارت دیگر مستخدمین بومی سفارت انگلیس از هر فرقه ای بودند غیر از شیعه اثنی عشری ".
گر چه مأخذ این نوشته معلوم نیست ، اما به اعتقاد من در مجموع این سخن درست است و خارجیانی که در ایران کاری و شغلی داشتند و به کمک محتاج بودند ، در درجه اول ترجیح می دادند از میان اقلیت های مذهبی کسی را برگزینند و در ادارات خود به کار گمارند.
با کمی تفکر می توان دریافت که دلیل این کار ، بیش از آنچه به "ارتباط اقلیت های مذهبی و استعمار"! ربط داشته باشد ، به اعتقادات شیعیان مربوط بوده و هست. نه فقط تمام شیعیان در دوره قاجار معتقد بودند ، بلکه هنوز بسیاری از شیعیان اثنی عشری معتقد هستند که فرنگیان ( یا اهل کتاب ) نجس هستند و معاشرت و اختلاط با آنان گناه است. طبیعی است که با چنین طرز تفکری در اجتماع ایرانی ، خارجیانی که به ایران می آمدند ، در درجه اول سعی می کردند که از میان اقلیت ها کسی را برگزینند و نه از میان شیعیان که اصلا نمی توانستند با آنان کار کنند. خارجیانی که به دنبال کارمند می گشتند ، اگر در جوامع غیر اسلامی کسی را نمی یافتند که با آنان هماهنگ باشد ، بعدا به سراغ مسلمانانی می رفتند که اعتقادی به مسأله نجاست اهل کتاب نداشتند.
به همین دلیل است که اکثر قریب به اتفاق مستشرقانی که به ایران آمده اند ، از بهائیان و رفتار آنان تمجید نموده و اسباب ناراحتی شما را فراهم کرده اند! یکی از احکام آیین بهائی " لزوم معاشرت با پیروان ادیان دیگر" است و وقتی حکم یک دیانت احترام گذاشتن به اعتقاد دیگران در قالب معاشرت باشد ، طبیعی است در نگاه غیر بهائیان نیز احترام وارد می شود و به جامعه بهائی به دید دیگری نگاه می کنند. یکی از دلایلی که یهودیان و زرتشتیان در دوره قاجار به راحتی به آیین بهائی گرایش پیدا می کردند ، این بود که وقتی با بهائیان رو به رو می گشتند ، به جای این که مورد اهانت قرار بگیرند و ناسزا بشنوند ، مورد مهر و محبت واقع می شدند و مثلا در منازل بهائی از آنان پذیرایی به عمل می آمده است. آنها از خود می پرسیدند که چه اتفاقی افتاده است که مسلمانان دیروز که امروز بهائی شده اند ، رفتارشان نسبت به آنان تغییر کرده است؟
محض تغییر ذائقه شما و دیگر خوانندگان این نوشتار و همچنین برای به دست دادن شاهد ، بخش کوچکی از داستان زندگی آقا جمشید بهرام انوری را در این جا می آورم تا نمونه تاریخی به دست داده باشم. آقا جمشید بهرام ، زرتشتی بود و در حسین آباد یزد می نشست و به شغل زراعت اشتغال داشت. ماجرای بهائی شدن خود را که در دوره قاجار اتفاق افتاده ، این گونه تعریف کرده است:
" یک روز در دوران جوانی از حسین آباد با یک بار شتر چغندر برای فروش ، به یزد رفتم و در میدان میرچخماق یزد با شتر وارد بازارچه میرچخماق شدم که چغندرها را به بقال بفروشم. یک دفعه مسلمان ها از دکان های خود بیرون آمده با چوب و زنجیر اطرافم را گرفتند و به قدری زدند که بی طاقت شدم و بار چغندر را غارت کردند و بردند. یک نفر پیرمردی آمد و مرا از دست مسلمانان نجات داد و گفت چرا این جوان را این طور زدید ، چه تقصیری کرده؟ گفتند: گبر سگ ، پا برهنه وارد بازارچه شده و روی زمین بازارچه که آب پاشی شده ، با پای برهنه راه رفته و زمین بازارچه را نجس کرده ؛ حالا باید به بازارچه آب جاری کنیم.
من دیدم که آن طرف بازارچه یک سگ خوابیده است. تعجب کردم و هیچ حرف نزدم و شتر خود را گرفته و به حسین آباد برگشتم و به آقای نوش حسین آبادی گفتم: آقای نوش ، مسلمان ها ما گبرها را نجس می دانند و سگ را هم نجس می دانند ، اما چه طور است سگ که داخل بازار می شود و گاهی هم روی زمین بازار می خوابد ، مسلمان ها کارش ندارند ؛ اما من که رفتم توی بازار ، این طور با زنجیر و چوب بدنم را سیاه کردند و بار شترم را که چغندر بود غارت کردند؟
[… آقای نوش] گفت: شب جمعه بیا با هم برویم یزد در یک جایی جمعی از مسلمان های حقیقی خوب را ببین که چه طور با عزت و احترام و محبت با ما رفتار خواهند کرد. شب جمعه به اتفاق آقای نوش رفتیم یزد و از یزد به غول آباد که حالا مهدی آباد اسم دارد و ملکی آقایان افنان ها است و وارد باغی و عمارتی شدیم ، قریب صد نفر از تجار و کسبه و سید و آخوند با عبا و عمامه نشسته بودند. تا ما وارد شدیم ، همه از جای خود بلند شده و به ما خوش آمد گفتند و ما را بوسیده و خیلی تعارف کردند و بعد نشسته و صحبت های خوب کردند و مناجات خواندند و اشعار خوانده و پذیرایی چای و شیرینی و شام کردند […] به آقای نوش گفتم من می خواهم بهائی بشوم. گفت: بسیار خوب ، من هم بهائی هستم ؛ بیا پیش من برایت آیات بخوانم و احکام و آداب بهائی را برایت شرح دهم ".
جناب حقانی ، اما شماها این گونه رفتار نمی کنید و بهائیان و یهودیان و زرتشتیان و مسیحیان را نجس می شمارید. به همین دلیل اگر یک خارجی به بهائی احترام گذاشت ، تصور می فرمایید که حتما ارتباط سیاسی در کار است و بساط جاسوسی گسترده شده و …. و از این داستان های بی سر و ته.
جناب حقانی
من هیچ گونه ادعایی ندارم که بگویم تمام بهائیانی که شما و دوستانتان در مقالات متعدد ویژه نامه ایام از آنها نام برده اید ، بهائیان خوبی بوده اند و هیچ خطایی از آنان سر نزده است. اصلا این طور نیست. منتها نتیجه ای که شما از حرف های خودتان می گیرید ، بی ربط است و دلیل بی ربط بودن آن هم این است که اگر تعدادی از بهائیان علی رغم نصوص دینی خود به جایی وابستگی داشته اند ، وابستگی شان اولا به اندازه مسلمانانی نبوده است که به همان جاها وابسته بوده اند و ثانیا این وابستگی ها ارتباطی با آیین بهائی ( که عنوان ویژه نامه شما هست ) ندارد.
بنابراین اگر بنده نوشته ام که مقالات ویژه نامه ایام بی سر و ته است ، در درجه اول نگاهم به متدولوژی تکراری شما بوده و طبیعتا هر مقاله ای که در آن ویژه نامه و تحت همان متدولوژی آمده را می توان جزء به جزء بررسی نمود و شواهد اشتباه تاریخی آن را نشان داد و یا معانی بی ربط در مقالات را بیرون کشید و در مقابل چشم خوانندگان قرار داد. در این نامه نشانه هایی به دست دادم ؛ اما در نامه آینده ، دو عدد از مقالات ویژه نامه ایام را انتخاب خواهم نمود و بررسی خواهم کرد و شما نیز اگر مقاله خاصی مورد نظرتان بود ، مرقوم بفرمایید ، تا بنده آن را واکاوی کنم و بی سر و ته بودنش را نشان دهم.
حالا بیایم سراغ بعضی از سؤالاتی که در نامه دومتان مطرح ساخته اید و به ابرام از بنده طلب جواب نموده اید. من در اکثر مقالاتی که در جواب ادعاهای مخالفان آیین بهائی نوشته ام ، به این نکته اشاره نموده ام که جواب دادن به تمام شبهات مخالفان آیین بهائی کار یک یا دو مقاله نیست. بنابراین بررسی تمام چیزهایی که شما در نامه دومتان از من خواسته اید را نمی توان در یک نامه جواب داد و این کار زمان می برد و البته اگر عمری باشد ، این اتفاق خواهد افتاد. ضمن این که می خواهم در این جا یکی از روش های شما را در جواب دادن ، به خواننده این نوشتار یادآوری کنم و آن روش این است که شما به جای این که به سؤالات من جواب بدهید ، شقوق مختلفه در یک مسأله ایجاد نموده و باز به ایراد سؤال می پردازید!
البته این کار را در برابر مقالات بنده هم انجام می دهید ، من در جوابیه شماره یک از شما خواستم که اگر با نظر بنده در باره مثلا سید جمال الدین اسدآبادی ، عبدالله بهبهانی ، آقا شیخ هادی نجم آبادی ، فریدون آدمیت و یا …. موافق نیستید ، در باره ایشان مقاله بنویسید و در اختیار ما بگذارید. باز تکرار می نمایم که به جای این که ۳۵ صفحه از من سؤال بپرسید و خواسته های نامتعارف بخواهید ، سه چهار صفحه راجع به هر یک از این اشخاصی که با هم سر آنها دعوا داریم ، مقاله بنویسید تا خوانندگان نامه های ما از نظرات شما هم آگاه شوند. در جوابیه شماره ۱ از شما درخواست نمودم برای فهمیدن عملیات سید محمد طباطبایی ، عبارت "مجتهد فراماسونر" را برای بنده معنی بفرمایید و همچنین از شما خواستم در باره "فراماسونر بودن" سید جمال الدین اسدآبادی مطالبی مرقوم بفرمایید. اما شما هیچکدام را تشریح نفرمودید و طبق معمول به ایجاد و ایراد سؤال پرداختید.
دلیل این کار شما را هر کس متوجه نشود و نداند ، بنده به خوبی می دانم. البته پر واضح است که ایجاد پرسش و سؤال کردن کاری ندارد. شما یک مقاله جلوی بنده بگذار ، سیصد عدد سؤال راجع به آن مطرح می کنم که اگر نویسنده مقاله بخواهد به آنها جواب بدهد ، بدبخت می شود و اگر سؤالات مرا جواب هم بدهد ، باز در مقاله بعدی سیصد عدد سؤال جدید مطرح می کنم تا نفسش بند بیاید و به همین سیاق تا آخر عمر او را سرگرم می نمایم! بنابراین تا خوانندگان نامه های شما ندانند ، نظر شما در باره این افراد چیست ، بنده در باره آنان و مسائلی که مطرح نموده اید ، چیزی نمی نگارم.
حالا وقت برآوردن برخی از خواسته های فراوان شما در نامه دومتان است:
ـــ اولین نکته ای که در نامه شما قابل توجه است این است که به حساب خودتان از حرف های بنده در باره سید عبدالله بهبهانی بل گرفته و سعی نموده اید ضمن این که جواب سؤال بنده را ندهید ، چنان که اشاره نمودم ، سؤال جدید مطرح نمایید. من در جوابیه شماره یک ضمن این که ارتباط بهبهانی را با سفارت انگلیس و بر اساس نوشته ناظم الاسلام کرمانی مطرح نموده بودم ، از شما خواستم در حالی که در "استعمار شناسی" ید طولایی دارید ، در باره " پدیده ارتباط با سفارت" توضیح دهید. اما شما نوشته اید:
" در نقد عملکرد آقای بهبهانی ، مدعی «ارتباط او با سفارت» انگلیس شده اید و این امر را نقصی برای وی شمرده و از من خواسته اید «پدیده ارتباط با سفارت را برای» شما «توضیح و تشریح» کنم. فقط امیدوارم به لوازم این اعترافات ، پایبند بوده و مثلا در تقبیح و محکوم ساختن «ارتباط با سفارت» بیگانه ، بین افراد بهائی و غیر بهائی ، تبعیض قائل نشده و هر کس را که این پدیده در زندگیش وجود داشته است ( حتی اگر مؤسس بهائیت باشد ) مرد و مردانه ، مشمول این تقبیح بدانید و به قبح آن در باره آنها تصریح کنید. زیرا نمی شود که ارتباط با سفارت بریتانیا بد باشد ، اما ارتباط با مثلا سفیر روس تزاری (پرنس دالگورکی) خوب باشد ، یا ارتباط با سفارت بریتانیا بد باشد ولی پیوند با مقامات استعمار بریتانیا در فلسطین اشغالی ، و گرفتن نشان و لقب از دربار لندن ، خوب باشد! چون تصدیق می نمایید که بد ، همه جا بد ، و خوب ، همه جا خوب است. یا زمانی که به ارتباط و همکاری سران و مبلغان بهائی ( نظیر خانم ماکسول و ابوالفضل گلپایگانی و علی اکبر فروتن ) با انجمنهای ماسونی و شبه ماسونی ( ر.ک: ایام ۲۹، ص ۳۰ ) و بالاتر از آن ، به سخنرانی آقای عباس افندی در محافل ماسونی آمریکا می رسید و مثلا این عبارت را که مجله «اخبار امری» شما صریحا آورده و نوشته است: آقای عباس افندی «در مدت ۸ ماه … شهرهای عمده امریکای شمالی را بازدید فرموده و در هر شهر در کلیساهای پروتستان ـ معابد یهود و معاهد ماسونیکMaconnique و غیره به موعظه پرداخت» می بینید ، دیدگاه انتقادی تان نسبت به تشکیلات فراماسونری ، «دگردیسی» و «قلب ماهیت» پیدا نکند! ".
به نظرم می آید که خوب فهمیده اید که من چه قصدی از این سؤال داشته ام و به همین دلیل جواب مرا به صورتی که آمد ، داده اید که در واقع اصلا جواب نداده و نظر خودتان را ننوشته اید. نفرمایید که نظراتتان در آثارتان آمده است ، من می خواهم در این نامه ها نظراتتان ثبت شود که همه کسانی که مطالب ما را می خوانند ، بتوانند مقایسه و نتیجه گیری کنند. بسیاری از خوانندگان نامه های ما ، دسترسی به آثار شما ندارند.
اولا:
این که نوشته اید خانم ماکسول ، ابوالفضل گلپایگانی ، علی اکبر فروتن و حضرت عبدالبها در انجمن های ماسونی سخنرانی کرده اند ، نه تنها دیدگاه انتقادی بنده را نسبت به تشکیلات فراماسونری تغییر نمی دهد ، بلکه مرا در این موضوع محکم تر می نماید که فراماسونری ، سری به جایی ندارد. جناب حقانی ، امیدوارم از حرف بنده ناراحت نشوید. همین چند جمله ای که در باره سخنرانی های حضرت عبدالبها در معاهد ماسونیک نوشته اید و نتیجه ای که از آن گرفته اید ، نشان از این دارد که نه تنها مطلقا هدف خود را غرض ورزی قرار داده اید ، بلکه به هیچ وجه توانایی تحلیل تاریخی ندارید.
کسانی که نام برده اید ، به مجامع ماسونیک رفته اند تا در باره آیین بهائی برای آنها سخنرانی کنند ، تا آنها را به آیین بهائی بخوانند و پیام بهاءالله را به آنها گوشزد نمایند. حضرت عبدالبها نه فقط در معاهد ماسونیک ، بلکه در کلیساها ، کنیسه ها ، مجامع ادیان ، محافل علمی و …. سخنرانی کرده اند و صورت آن سخنرانی ها ضبط است و همه حکایت از آن دارند که عبدالبها در پی تبلیغ دین بهائی بود و در این کار هیچ مجامله ای هم نداشت ، کما این که در مقابل یهودیان و مسیحیان به اثبات حقانیت حضرت رسول اکرم می پرداخت. این اتفاق بی نظیر در همان زمانی رخ داد که اعقاب و اجداد برخی کسانی که امروزه علیه آیین بهائی مقاله می نویسند ، ضمن آن که از سفارت انگلیس پول می گرفتند! ، حکم حلیت خون بهائیان را صادر می کردند ، فرنگیان را نجس می خواندند و پای خود را از ایران برای تبلیغ دین اسلام بیرون نمی نهادند. اگر عبدالبها قصدش این بود که حقیقتی را کتمان کند یا به قول شما به سوء استفاده بپردازد ، کجا بهتر از کنیسه ها و کلیساها برای مخالفت با آیین اسلام بود؟ اگر عبدالبها می خواست پنبه مسلمانان را بزند ، کجا برای او بهتر از کنیسه یهودیان سانفرانسیسکو بود؟ اما ایشان به جای معما خواندن برای مخالفان آیین بهائی ، در مقابل دو هزار نفر یهودی حاضر در سالن در باره حقیقت رسالت الهی حضرت عیسی و حضرت محمد سخن بگوید؟ کدام از شما جرأت دارید چنین کاری بکنید؟
اما روش بهائیان با روش شما متفاوت است. بهائیان و در رأس آنها ، رهبران آیین بهائی قصد ندارند با دروغ پراکنی و ایجاد شبهه ، حقیقتی را کتمان کنند. شما بسیار کم آورده اید و کفگیرتان به ته دیگ خورده است که "موعظه" عبدالبها در معاهد ماسونیک را همسویی و همگامی با اعمال سیاسی فراماسونرها گرفته اید. آقای حقانی شما اگر محقق هستید ، صورت سخنرانی عبدالبها را پیدا کنید و بخوانید و ببینید که آن مواعظ چه بوده است و چگونه همان مواعظ ، متدولوژی ورشکسته شما را بر باد فنا می دهد. شما ابتدا سخنرانی عبدالبها را بخوانید و بعد اگر شد ، قصّه سر هم کنید.
عجب تر آن که نقل شما از مقاله آقای علی رجبی در ص ۳۰ ویژه نامه ایام است. در این صفحه ضمن این که عکس هایی از منصور روحانی و ذبیح قربان ( که ذکرشان پیش از این آمد ) چاپ شده و آنها را بی دلیل به عنوان بهائی معرفی کرده اید ، آقای رجبی ، پس از این که لیستی از سخنرانی های بهائیان در مجامع ماسونیک ارائه نموده ، آورده:
" بهایان می کوشیدند اعضای فراماسونری و تئوسوفی را به بهائیت جذب کنند. از جمله هارلان اوبر موفق شد دکتر هرمان گروسمن ، عضو مجمع تئوسوفی را به عضویت بهائیت درآورد. بهائیان شهر سااورک برزیل نیز آثار بهائی را در کلوپ های روتاری و لاینز پخش می کردند "!
نصوص دینی بهائی تکلیف فراماسونری و تئوسوفیسم را معلوم کرده است. بعضی از حرف های فراماسونری با دعاوی بهائیان یکی است ، کما این که خیلی از حرف های بهائیان ، مسلمانان ، مسیحیان و … یکی است ، اما این تطابق ، دلیل این همانی یا همسویی دو جریان نیست. اگر ماسون ها دم از جهان وطنی می زنند ، ساز و کار رسیدن به این مطلب را سیاست قرار داده اند ، اما بهائیان یکی از مهم ترین حکم های دینی شان دوری و پرهیز از سیاست رایج کشورهای جهان ( اعم از استعماری و غیر استعماری یا اسلامی و غیر اسلامی ) است و برای رسیدن به "وحدت عالم انسانی" ساز و کار اخلاقی/ اجتماعی خود را دارند.
بهائیان به هیچ وجه اجازه ندارند که در تشکیلات فراماسونری داخل گردند و یا ماسون شوند. اگر کسی از بهائیان چنین نموده ، اشتباه کرده است و اگر محافل هر کشوری این موضوع را بفهمند ، شخص بهائی را پس از تذکر ، طرد می نمایند. جواب همه داستان بی وجهی که بر سر هم کرده اید ، در همین پاراگرافی که از آقای رجبی آوردم ، خلاصه می شود: بهائیان فراماسونرها را تبلیغ می کرده اند و نه تشویق ؛ این بدان معنا است که ما با آنها همسان و همسو نیستیم و اگر دستمان برسد ، در صدد تغییر تفکر ماسون ها برمی آییم و آنها را بهائی می کنیم. آن چه که در این بحث مهم است ، نصوص دینی آیین بهائی است و نه رفتار برخی از بهائیان ؛ دیگر بگذریم که استنادات شما حتی در همین حد هم نیست. منشی حضرت شوقی ربانی در نامه ای به محفل ملی آمریکا در تاریخ ۱۷ جون ۱۹۳۳ نوشته است:
" در باره ارتباط با جامعه جهانی ائتلاف ادیان و مؤسسات مشابه ( the word fellowship of faiths ) و جوامع خویشاوند ( kindred society ) حضرت ولی امرالله مایل هستند که اصول کلی و عمومی امر [بهائی] را مجددا مورد تأکید قرار داده و روشن سازند که هم نمایندگان منتخب بهائی و هم افراد احبا باید از هر نوع عمل یا حرفی که موجب دوری از تعالیم و اصول روحانی و اجتماعی و اداری حضرت بهاءالله شود ، جدا اجتناب نمایند.
پیوستن به طور رسمی و پذیرفتن عضویت در سازمان هایی که برنامه ها و خط مشی هایشان با تعالیم مبارک قابل انطباق نمی باشد ، خارج از بحث ما است. مخاطب ساختن چنین اجتماعاتی با مواضیعی که از یک یا دو جهت با روح تعالیم بهائی هماهنگی دارند ، دلیل بر پذیرش و قبول آن جامعه از طرف سخنگو یا نماینده بهائی نیست.
ما باید از هر فرصتی ، هر چند ناچیز جهت اعلان عمومی امر بهائی و نشان دادن نگرش فراگیر و آزادیخواهانه و نیز عدم وابستگی و اصالت آن استفاده کنیم ، بدون آن که خود را نسبت به روش آنها که هماهنگی کامل با اصول امر بهائی ندارد ، چه قولا و چه عملا متعهد نماییم. حضرت ولی امرالله امیدوارند که این اصل راهنمای محفل موفق شما در ارتباط با سازمان های مختلف گردد ؛ سازمان هایی که در آینده به طور فزاینده در جستجوی حمایت افراد بهائی و محافل روحانی برای دستیابی به اهداف خود می باشند ".
همچنین در در نامه ای به تاریخ ۵ آگست ۱۹۵۵ ، به محفل ملی بریتانیا می فرمایند:
" سازمان هایی از قبیل فراماسونری که احتمالا در گذشته از آلودگی سیاسی بر کنار بوده اند ، در جهان بی ثبات کنونی و طرق فوق العاده ای که در آن همه چیز از طریق افکار و نفوذ سیاسی آلوده و فاسد می شود ، هیچ تضمینی جهت حفظ چنین جامعه ای وجود ندارد. یعنی نمی توان مطمئن بود که به طور تدریجی یا ناگهانی آلت دست سیاسی نشود. لذا بهائیان هر چه کمتر با چنین مجامعی مرتبط باشند ، بهتر است ".
و در نامه ای به تاریخ ۲۸ جون ۱۹۵۰ ، به محفل روحانی ملی بهائیان هندوستان خطاب می فرمایند:
" فرد بهائی نمی تواند تئوسوفیست هم باشد. عده زیادی از تئوسوفی ها بخصوص نفوس روشنفکر در میان آنها ، بهائی شده اند ؛ اما از آن جایی که ما معتقد به تناسخ نیستیم ، نمی توانیم صریحا هم به عنوان یک فرد بهائی و هم به عنوان یک تئوسوفی فعال باشیم ".
بله جناب حقانی ، می بینید که آقای علی رجبی خودش را بیخود خسته کرده و البته شما را هم با مقاله اش به چاله انداخته است. مشاهده می فرمایید که تحقیقات علمی! شما همه به چه نحو است.
ثانیا:
من تصدیق نمی نمایم که خوب همه جا خوب و بد همه جا بد است. خوب و بد را پیامبران تعریف می کنند و البته گاه تعریف های آنها از خوب و بد به اقتضای زمان و مکان ، با هم تفاوت دارد. کما این که در آیین های مسیحی و زرتشتی خوردن شراب مذموم نیست ، اما در آیین اسلام باده گساری نهی شده است و البته در ابتدا در آیین اسلام نیز مذموم نبود ، کم کم نهی شد. برده داری در احکام مسیحیت و اسلام مردود نیست ، اما در آیین بهائی مذموم و حرام است. طبیعتا مسائل و احکام اخلاقی مشترکی بین ادیان وجود دارد ، اما این امر مطلق نیست. با این حال یک چیز را تصدیق می کنم: کسی که مثل بهبهانی سیاهی کارنامه اش بیش از سفیدی است ، نمی تواند نخبه باشد! شما هم بهتر است برای ماست مالی کارهای بهبهانی وارد فلسفه اخلاق نشوید.
ثالثا:
بنده ارتباط با سفارت را در نوشته هایم تقبیح نکرده ام و نمی کنم ، بلکه جاسوسی برای بیگانگان را که به منزله خیانت علیه حکومت و ملت است ، تقبیح می نمایم. حتما در نوشته های بنده خوانده اید که من مورخانی را که تحصن در سفارت انگلستان را به منزله این گرفته اند که "مشروطه از دیگ پلوی سفارت انگلیس درآمد" ، زیر سؤال می برم و می گویم که آنها مشروطه را نفهمیده اند. در عین حال این را نیز قبول دارم که نفع انگلستان بر مشروطه شدن ایران بود و برای همین سفارت انگلستان از مشروطه چیان و متحصنین حمایت کرد ، اما چنان که می دانید ، فکر ایجاد حکومت مشروطه در ایران را متعلق به انگلیسیان ندانسته و نمی دانم.
طبیعتا برای این که بفهمیم کسانی که به سفارتخانه ها می رفته اند ، کاری داشته اند و یا منفعتی می برده اند و یا این که به هدف های دیگری می رفته اند ، باید زندگی آن اشخاص را مورد توجه قرار دهیم و دلیل رفت و آمد یا ارتباط آنها را با سفارتخانه ها بفهمیم. تمام کسانی که منشی سفارتخانه بوده اند ، هر روز برای کار به سفارتخانه می رفته اند و البته شما در مقالات ایام نشان داده اید که این موضوع را به منزله جاسوسی می گیرید که نمونه هایش را ذکر کردم و ویژه نامه ایام پر از این حرف ها است. ولی بنده کار در سفارت را به منزله خیانت و بد بودن افراد نمی دانم. برای اثبات بد بودن و خیانت اشخاص باید سند مکتوب ارائه دهیم و نه این که به اهوا و خیالات خودمان رجوع کنیم.
در باره بهبهانی نظر بنده این است که ارتباطش با سفارت از نوع ارتباط معمولی نبوده است. یعنی این گونه نبوده که "به خاطر مشروطه شدن ایران" با سفارت انگلستان رابطه برقرار کند ، یا به خاطر دوستی اش با سفیر به آن جا مراوده نماید ، یا او را یکی از کارمندان سفارت به ناهار در سایه درختان سفارت دعوت کرده و او به آن جا رفته و یا … ، بلکه دلیل کارهایش به دست آوردن پول با اهداف کاملا دنیوی و ضد اخلاقی بوده است. برخی از شواهد آن را در مقاله ای که راجع به او نوشته ام و همچنین در جوابی که به شما دادم ، آوردم. شواهد دیگری هم هست که من قبلا متعرض آن نشدم و اینک بخشی از مقاله هما ناطق ( جنگ فرقه ها در انقلاب مشروطیت ) را در این جا می آورم. این نکته را هم اضافه می نمایم که گزارشگر انگلیسی که گزارشش را در ذیل می خوانیم ، برای این که فکر بنده و شما را راجع به بهبهانی عوض کند ، این چیزها را ننوشته ، بلکه این مطالب را برای رئیس خود در وزارت امور خارجه انگلیس گزارش کرده و از بد حادثه این مطالب به دست ما رسیده است:
" گزارشات مأمورین انگلیس در آن دوره به نقل می ارزد. یکی نوشت: "سید عبدالله مجتهدی است که در امتیاز رژی به جانبداری از سفارت ما ایستاد ، هنوز با ما روابط بسیار حسنه [را] حفظ کرده است". گزارشگر دیگر در آغاز نهضت مشروطه گزارش داد که در ۱۹۰۲ در ملاقات و مذاکره با سید عبدالله و پس از آن که ساعت نقره هدیه دولت انگلیس را به او مسترد کرد ، "سید ساعت را گرفت با آن به بازی پرداخت ، کوکش کرد و آنگاه به ساعت طلایی دیگری اشاره نمود که ملکه سابق برای او فرستاده بود و سید توسط دوستی در استانبول آن را به ۲۰۰ لیره قیمت زده بود. یعنی او آشکارا ساعت نقره را هدیه گرانبهائی نمی دانست". با این حال قول مساعدت داد بدین معنا که انگلیس ها از او می خواستند که طلاب را علیه وام های دولت روس بسیج کند. سید پذیرفت اما پول خواست و گفت: "طلاب افراد نادرستکاری هستند که با پول خریده می شوند" و باید در "حدود ۴۰۰ لیره" هزینه این کار نمود. امین السلطان نیز که از دوستان با سابقه سید عبدالله بود "از سوی خود رشوه به روحانیون را پذیرفت". گفتگو با سید یک ساعت و نیم به طول انجامید. در ۲۳ فوریه ۱۹۰۲ "مبلغ ۲۵۰ تومان" برای سید فرستاده شد ، با این تأکید که این پول بابت "شخصی نیست ، بلکه مخارج بسیج است". سید به قول خود وفا کرد ".
جناب حقانی
من در باره وضع متناقض بهبهانی از شما سؤال نمودم تا خواننده این نوشتار متوجه شود که موضع شما در قبال اتفاقات و اشخاص تاریخی ، موضع متناقضی است. همچنان که در بحث متدولوژی شما نوشتم ، از آن جا که شما با آیین بهائی مخالف هستید ، هر بهائی هر کاری بکند آن را بد می دانید ، اما اگر مسلمانی آن کار را صد درجه بدتر هم بکند ، یا توجیه می فرمایید و یا از آن تعریف می کنید. لااقل برای خوانندگان نامه های ما معلوم شده است که جناب عالی از یک جهت ، از طرفدراران پر و پا قرص سید عبدالله بهبهانی هستید و او را در عداد "نخبگان ایران" نام برده اید و از این که بنده علیه او مقاله ای نوشته ام ، ناراحت شده اید و از جهت دیگر در باره کارهایی که او انجام داده ، اظهار نظر نمی نمایید ، بلکه دوباره از من سؤال می فرمایید!
شما از این که من واقعه رژی را "هیاهو" خوانده ام ، احساس وکالتتان نسبت به تاریخ ایران گل کرده و به بنده هجوم آورده اید که باید به خاطر این "اهانت"! از مردم ایران عذر بخواهم! اما در عین حال همین آقای سید عبدالله بهبهانی را که پول خوبی از سفارت انگلیس گرفت و به قول شما برای "این جنبش تاریخ ساز ملی/ اسلامی" ، پشیزی ارزش قائل نشد ، از "نخبگان" این مملکت می دانید! حقیقتا موقف شما در شناخت و تحلیل وقایع تاریخی بر چه اساسی استوار است؟ متأسفانه باید بگویم که شما در تاریخ نویسی در تناقض غوطه می خورید. عجب آن که شما هنوز نظر بنده راجع به واقعه تنباکو را نمی دانید و البته مثل بقیه موارد ، "نادانسته" در باره موقف تاریخی بنده نظر می دهید. شما بسیار بیش از آنچه فکر کنید ، دست و پایتان در حرکات سیاسی/ فرهنگی/ دینی ازلیان گیر کرده و تاریخ نگاریتان متأثر از روش های پنهان و آشکار آنان است. متأسفانه دیگر نه راه پیش دارید و نه راه پس. بهتر است زیاده روی نفرمایید ، چون هنوز از استنادات من مطلع نیستید. ممکن است همان گونه که آتش موقفتان در باره بهبهانی فروکش کرد ، در باره واقعه تنباکو هم همین گونه شود.
وقتی من در باره نحوه تعامل بهبهانی با سفارت از شما سؤال نمودم ، جواب شما دو حالت بیشتر نداشت: اول این که تعامل با سفارت به هر نحوش مذموم است ، چنان که اشاره فرموده اید که "بد همه جا بد و خوب همه جا خوب است"! و دوم این که باید زندگی تعامل کننده را من حیث المجموع بررسی کنیم کما این که این جمله را در همان نامه دومتان گفته اید! ( و من در ابتدای این نامه ، نقل قول شما را آوردم ). یعنی شما به اقتضای بحث ، موضع خودتان را عوض می فرمایید. البته اگر جواب بنده را بدهید ، در هر دو صورت به مشکل برمی خورید و به همین دلیل ، جواب بنده را نداده و دوباره از خودم سؤال کرده اید! ، زیرا اگر تعامل به هر شکلش مذموم باشد ، اول از همه بهبهانی زیر سؤال می رود و اگر باید زندگی اشخاص را زیر و رو کرد ، باز بهبهانی متضرر این داستان است و در این صورت ، سؤالی که بنده مطرح می کنم این است که چگونه می توان سید عبدالله بهبهانی را با این وضع نخبه دانست ولی بهاءالله را نه؟
داستان این است که بهاءالله در تمام طول زندگی اش یک بار مورد حمایت سفیر روسیه قرار گرفت ( که شرحش را می آورم ) و هیچ سندی وجود ندارد که ارتباط بهاءالله را پیش و بعد از ماجرای تیراندازی به شاه با سفیر یا سفارت روسیه نشان دهد. اما سید عبدالله بهبهانی یکسره در حال ارتباط است و نه فقط مورخان ایرانی ، که اسناد وزارت امور خارجه انگلیس هم حکایت کننده این ارتباطات است. نکته مهم این است که ارتباط بهبهانی با سفارت و سفیر از نوع منفی است و نه رفت و آمد معمولی. من حتی این قدر منصف هستم که بگویم می توان به مفاد اسناد گزارشگر انگلیسی شک کرد ، اما وقتی این حرف ها با بقیه مواد تاریخی همسان و مطابق است ، چگونه باید موضوع را تحلیل کرد؟ خودی و غیر خودی بر پول گرفتن و کار چاق کنی بهبهانی صحّه گذاشته اند و شما امروزه او را در عداد نخبگان این سرزمین برمی شمارید! والله کار شما بدتر از کار بهبهانی است.
شما در ویژه نامه ایام ، خودتان را کشته اید که بگویید بابیان و بهائیان اول با روسیه بستگی داشتند و دولت روسیه از آنها حمایت می کرد و مهم ترین مطلبی هم که به حساب خودتان به عنوان شاهد مقال آورده اید ، ماجرای حمایت سفیر روسیه از حضرت بهاءالله در واقعه تیراندازی به ناصرالدین شاه است. اما دقت نفرموده اید که اگر ارتباطی بین بهاءالله و سفارت روسیه وجود داشت ، پس از این که حکومت تزار شوروی تبدیل به حکومت کمونیستی شد و اسناد وزارت امور خارجه روسیه برملا گشت و در اختیار محققان قرار گرفت ، آن چنان که شما و دوستانتان از ارتباط بهائیان و روسیه سخن گفته اید ، باید دهها جلد کتاب در باره ارتباط بهاءالله و بهائیان و وزرات امور خارجه روسیه تزاری موجود می بود و منتشر می شد ، اما داستان شما خیالی تر از آن است که بتوان نمونه ای برایش در جای دیگر پیدا کرد.
درجه تحقیق شما به حدی کوچک و حقیر است که پس از حدود ۹۰ سال که حکومت تزاری سرنگون شده است و البته حکومت کمونیستی با بهائیان نیز برخورد شدید نمود ، هنوز در باره ارتباط جامعه های بابی و بهائی با سفارتخانه روسیه ( از نوع ارتباط عبدالله بهبهانی ) یک برگ سند نتوانسته اید منتشر کنید و مضحک آن که آقای رضا قریبی در مقاله خود ، به استناد سخنان فرومایه عبدالله بهرامی! و محیط مافی! اظهار نموده که بهاءالله راپورتچی سفارت روسیه بوده است! شما که این قدر علیه بهائیان خرج می نمودید و می نمایید و با دولت روسیه ( هم از نوع کمونیستی آن و هم از نوع لائیکش ) روابط صمیمی دارید ، سری به آرشیو وزارت امور خارجه آن جا بزنید و صورت راپورت های بهاءالله را بیابید و در اختیار مردمان محقق قرار دهید! چرا در این جا نشسته اید و از روی خیال بافی های آقای عبدالله بهرامی و اضغاث احلام هاشم محیط مافی تاریخ می نویسید و نام آن را پژوهش علمی می نهید؟!
نکته باریکتر ز مو این که مواد اصلی شما برای ساختن داستان خیالیتان راجع به ارتباط بهاءالله و سفارت روسیه ، در کتاب های خود بهائیان ذکر شده است. پر واضح است که اگر موضوع حمایت سفیر روسیه از بهاءالله ، معنای وابستگی بهاءالله یا بهائیان به روسیه ( که شما معنی جاسوسی از آن می گیرید ) را برملا می ساخت ، اولا: سفیر روسیه این موضوع را به وزارت امور خارجه متبوعش گزارش می داد و در شرح کاری که انجام داده بود ، قلمفرسایی می نمود و در آن نامه ها ــ همچنان که گزارشگران انگلیسی در باره بهبهانی گزارش داده اند ــ از وابستگی قدیم و پول هایی که در این راه خرج شده ، سخن می راند و ثانیا: بهائیان چنین موضوعی را در کتاب های خود نمی نوشتند و آن را در اقصی نقاط جهان منتشر نمی نمودند. نفس این که بهائیان خودشان این مطلب را در کتاب هایشان نوشته و می نویسند ، نشانگر آن است که ارتباط پنهان و جاسوسگونه بین بهائیان و کشور روسیه وجود نداشته و ندارد.
اما موضوع حمایت سفیر روسیه از حضرت بهاءالله در واقعه تیراندازی به شاه که شما را بسیار خوشحال نموده و می توان گفت این سخن ، مرکز ثقل و ترجیع بند بعضی مقالات ویژه نامه ایام و همچنین دو نامه جنابعالی به بنده بوده و از این که من در جوابیه شماره ۱ بدان اشاره ای ننموده ام ، خیال شما را برداشته که من از زیر این بحث فرار کرده ام ، از موضوعاتی است که می خواهم در این جا بدان بپردازم. ماجرای خیالات شما را باید کمی اصولی تر بررسی و واواکاوی کرد:
الف) یکی از علامات ورشکستگی عملیات شما در ویژه نامه ایام این است که با این همه تحقیق و پژوهش ، هنوز نتوانسته اید معلوم کنید که آیین های بابی و بهائی را "استعمارَین انگلیس و روسیه"! درست کرده اند یا این که این جنبش های مذهبی خودشان به وجود آمده اند و بعدا به تعامل و وابستگی با استعمار سوق داده شده و برای آنها جاسوسی کرده اند! البته در مجموع سعی کرده اید فکر ایجاد آیین بهائی توسط استعمار را که از دهه ۱۳۲۰ توده ای ها ، همگام با ازلی ها و با حمایت معنوی مسلمان ها در مطبوعات و کتاب های ردیه رواج دادند ، کنار بگذارید و به حساب خودتان "علمی"! تر به قضیه نگاه کنید ، اما از آن جا که اصل بحث ریشه در آن فکر ناصواب دارد ، هنوز آثاری از آن تصور موهوم در مطاوی مطالب ویژه نامه شما به چشم می خورد. ان شاء الله در فرصت مقتضی شواهد این ادعا را روزی خواهم نوشت که در راه انداختن این گونه مباحث ، چقدر مدیون آقایان ازلی و توده ای هستید:
آقای دکتر علی اکبر ولایتی در مصاحبه با ایام:
" [استعمار گران] برای آن که بتوانند این مانع را ــ که اسلام و باورهای حیات بخش آن باشد ــ به طور ریشه ای و بنیادین از سر راهشان بردارند ، دست به اقدامات گوناگون زدند که یکی از مهم ترین و خطرناک ترین آنها ایجاد اختلالات فکری و اعتقادی در ذهنیت مسلمان ها بود که از جمله به صورت ایجاد و شکل دهی مسلک ها و مذاهب ساختگی بروز یافت. پیدا است اگر استعمارگران بیایند با همان فرهنگ و ادبیاتی که مسلمان ها با آن آشنا و مأنوسند ، یک مسلک جعلی و مذهب دروغین ایجاد کنند ، این توطئه بیشتر نزد مسلمان ها مقبولیت می یابد تا یک فرآیندی که برای مسلمان ها غریب و ناآشنا است ".
مقاله آقای دکتر مظفر نامدار ( استعمار و ظهور مسلک های شبه دینی ):
" دین سازی به عنوان بخشی از اهداف استعماری در دویست سال اخیر بین صاحبنظران رشته تاریخ و سیاست محل بحث سیاسی و فرهنگی شدیدی است […] یکی از این تحرکات ایجاد و حمایت از فرق شبه مذهبی است که در عصر قاجار در قالب بابیه و بهائیه بروز کرد. هدف از تأسیس این فرقه ها وارد کردن ضربه جدی بر رکن و سنگر اصلی مبارزه […] ".
مقاله سید مصطفی تقوی ( بهائیت و سیاست ، تناقض شعار و عمل ):
" نفس تأسیس یک فرقه و ایجاد یک انشعاب اقدامی در جهت شکستن این وحدت و اقتدار بوده و آشکارا ماهیتی سیاسی خواهد داشت ".
عجب آن که در دل مقاله آقای نامدار و البته به عنوان یک متن مستقل ، نقل قولی از آقای سعید زاهد آمده است که صراحتا دلالت بر این دارد که استعمار در ایران "به رشد بابیگری و بهائیگری" کمک کرده! یعنی آیین های بابی و بهائی خودشان به وجود آمده اند ، اما بعدا استعمار به رشد آنها کمک نموده است! به راستی چگونه می توان در یک مجله و با یک هدف ( که ضمنا علمی نوشتن را نیز داعیه خود قرار داده ) ، دو جور حرف زد؟ اگر واقعا به اعتقاد شما روسیه و انگلیس در "ایجاد" آیین های بابی و بهائی نقشی نداشته اند و تنها به پیشبرد این دو آیین کمک نموده اند ، تمام سخنان آقای ولایتی ، مطالب آقای تقوی ( که پیش از این مواضیع او را نقد کردم ) و همچنین مقاله آقای نامدار به زیر سؤال می رود ، زیرا اصل اندیشه آنان اشتباه است و اگر اینان درست می گویند ، تکلیف دهها مقاله دیگر که خلاف ادعای این دو نفر سخن گفته اند ، چه می شود؟
البته شما چنان که اشاره کردم مثل خیلی از ردیه نویس ها نبوده اید که بگویید آیین بابی را روس و یا انگلیس درست کردند. این حرف خیلی مضحک تر از آن است که شما بخواهید با چمباتمه زدن روی خاطرات مجعول کنیاز دالگورکی در باره آن قلمفرسایی کنید ، اما برای خراب کردن چهره بهائیان ، نتوانسته اید از موضوع "ارتباط با روسیه" نیز دل بکنید و تلاش نموده اید شواهدی برای اثبات ادعای خود بسازید و بیاورید. در عین حال نمی توان از این موضوع درگذشت که نتیجه حرف شما با کسانی که خاطرات مجعول دالگورکی را سند خود قرار می دهند ، یکی است ؛ زیرا هر دو گروه می خواهید بگویید که بهائیان حافظ منافع کشورهای استعماری بوده اند و برای آنان جاسوسی کرده اند.
ب) در ویژه نامه ایام وانمود شما این است که آیین بابی از همان ابتدا مورد توجه روسیه بود و از آن حمایت می کرد. سخن های بی ربط گفتن در باره نشان دادن عکس حضرت باب به حاجی علی عسگر توسط یکی از کارمندان سفارت روسیه در تبریز ، ماجرای نقل قول یکی از انگلیسیان در باره وعده و وعیدهایی که حجت زنجانی به اصحابش می داد و همچنین تصمیم بابیان به آزاد نمودن سید باب از زندان ماکو و در صورت موفق نشدن ، فرار به روسیه(ص ۴) ، نوعی دست و پا زدن برای ایجاد این ارتباط است. منظور من این است که شما می خواهید داستانتان را عمق بدهید و وانمود می نمایید که روسیه از همان ابتدا حامی و طرفدار بابیان بود. آقای عبدالحسین نوایی ( که این اواخر به یکی از آشنایانش گفته بوده: چاپ کتاب فتنه باب از اشتباهات زندگی من بوده است! ) نوشته که بابیان در بدشت تصمیم گرفتند اگر نتوانند سید باب را از ماکو نجات دهند ، به روسیه فرار کنند ؛ حالا اگر نخواهم پاپیچ اظهارات آقای عبدالحسین نوایی در صحت یا سقم این موضوع بشوم ، باید پرسید در صورت صحت این سخن ، کجای این حرف یا تصمیم ، نشان از آن دارد که روسیه با بابیان ارتباط داشته است؟!
شما در بیان استدلالات خود نه تنها ارجاعی به اسناد کشور روسیه در باره ارتباط بابیان و دولت روسیه نداده اید ، بلکه چشم خود را به اسنادی که این ادعا را نفی می نماید نیز بسته اید. نمونه این اسناد ، مکاتبات همین پرنس دالگورکی در باره زندانی ماکو به وزارت امور خارجه روسیه است که از آنها می خواهد تلاش کنند تا دولت ایران سید باب را از مرزهای روسیه دور نماید تا مبادا جنبش بابی به داخل روسیه سرایت نماید! صورت این اسناد را آقای مرتضی مدرسی چهاردهی در انتهای کتاب شیخیگری/ بابیگری آورده است. در آن اسناد حتی فهم ناقص و اشتباه دالگورکی نسبت به آیین بابی و خصوصا مقایسه بابیان با سوسیالیست ها ، نشان از آن دارد که ارتباط دالگورکی با بابیان به حد صفر بوده! و اطلاعاتش را از کسانی به دست آورده که با بابیان مرتبط و اکثرا مخالف آیین بابی بوده اند. عین همین اتفاق در باره مطلبی که فریدون آدمیت در باره حجت زنجانی آورده و آقای صفا با خوشحالی آن را به مقاله اش تزریق نموده ، نیز افتاده است. با هم عباراتی را که در ایام آمده ، بخوانیم:
" ملا محمد علی زنجانی ( رئیس بابیان زنجان ) که در آن شهر مدت ها با قشون اعزامی از سوی امیرکبیر جنگید ، در خلال جنگ به یارانش اطمینان داده بود که "دولت روس به یاری آنان خواهد آمد". فریدون آدمیت پس از نقل این مطلب از زبان "ابوت" ، مأمور انگلیسی که از آن شهر می گذشته ، سخن جالبی دارد: "ملا محمد علی زنجانی یعنی جناب حجت که دعوی فتح کره زمین را داشت و معتقد بود که تاجداران جهان باید فرمان وی را گردن نهند و حتی حکومت مصر را به دست یکی از اولیای مقدس سپرده بود ، چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراتور روس که در زمره همان شاهان کافر بود ، به یاری آنان خواهد آمد؟! آن بیچارگان ابله هم باور فرموده بودند ".
آیا فریدون آدمیت و کسی که نقل او را در ویژه نامه ایام آورده ( مهرداد صفا ) ، از خود نپرسیدند که آقای "ابوت" در زمانی که از زنجان می گذشت و بین نیروهای بابی و دولتی جنگ بود و راهی برای ارتباط با بابیان وجود نداشت ، چگونه توانست حرف های جناب حجت زنجانی را مبنی بر رفاقت با دولت روس و حکومت مصر و … بشنود و آنها را در خاطراتش ثبت کند؟ موضوع بسیار ساده تر از آن است که فهمیده نشود. آقای ابوت در زمان گذشتن از شهر زنجان ، تنها با مخالفان آیین بابی در تماس بود و مخالفان آیین بابی ، "چنان که افتد و دانی"! ، همیشه مهم ترین حربه شان دروغ پراکنی علیه بابیان بوده است. آنان برای توجیه خودشان و سربازانی که در حال جنگ بودند ، تبلیغات منفی علیه بابیان می نمودند و این گونه برای مردم و سربازان وانمود می کردند که شما با کسانی در حال جنگ هستید که می خواهند سلطنت شما را منهدم کنند و تمام دنیا را فتح نمایند و … و عجیب در تاریخ نگاری ایرانیان این است که وقتی میرزا کوچک خان جنگلی با کمونیست ها! دست به دست می دهد و قصد به دست گرفتن حکومت را دارد ، روشنفکر و آزادیخواه است ؛ اما وقتی حجت زنجانی فقط از خود دفاع می نموده و هیچ ارتباطی هم با روس ها نداشته ، تجزیه طلب و خائن می شود!
کسانی که از قلعه زنجان جان سالم به در برده اند ، خاطرات خود را از گفته ها و اعمال جناب حجت ثبت کرده اند. جناب حجت نه تنها به هیچ وجه وعده کذب به بابیان نداد که از همان ابتدا به آنان گفت که آخر کارشان کشته شدن است و هر کس که مایل نیست در این جمع باشد ، راه خود را بگیرد و برود:
" [علما] حاکم شهر را مجبور نمودند به جارچی دستور دهد تا در شهر اعلام کند که هر کس از حجت پیروی نماید ، اموالش مصادره و جانش در خطر و همسر و فرزندش بی پرستار خواهد گشت […] حاکم بیش از سه هزار نفر از مردم دهات زنجان را آماده جنگ با اصحاب نمود. جناب حجت به منبر رفت و با صدای بلند به اصحاب فرمود: هدف اصلی حاکم و دشمنان امر ، دستگیری و قتل من است ، هر کس از جان خویش می ترسد ، هم اکنون از جمع اصحاب خارج شود. همگی ارادت و حمایت خود را اعلام نمودند […] جناب حجت چون پریشانی دشمنان را مشاهده نمود ، فرمود: این نفوس چه می کردند اگر حضرت باب اذن جهاد صادر می فرمودند؟ ما به دستور آن حضرت مأمور به دفاعیم و نه جهاد ".
جناب حقانی
این رفتار ، رفتار مردان خداست ، همان گونه که امام حسین(ع) پیش از عاشورا به همراهانش همین سخن را گفت و عده ای او را ترک کردند. اتفاقا مخالفان امام حسین ، قیام آن حضرت را به دلیل سلطنت طلبی نوشته اند ، یعنی همین کاری که شما با تاریخ بابیه انجام می دهید! و البته همان طور که شباهت بین اهل حقیقت وجود دارد ، بین اهل غرض نیز مشابهات زیادی می توان یافت. در قرآن کریم نیز در وصف این گونه افراد آمده است: کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم ، تشابهت قلوبهم.
اعتضاد السلطنه از قول یکی از علمای زنجان نوشته است که بابی ها اگر می خواستند ، می توانستند ما را بکشند ؛ ولی آنها این کار را نکردند. بابی ها چنین کاری نکردند ، زیرا دستورشان دفاع از خود بود و البته وقتی جنگ درمی گیرد ، دیگر نان و حلوا خیر نمی کنند. همین جملاتی که حجت زنجانی برای اصحاب خود گفت ، ملا حسین بشرویه ای و وحید دارابی نیز برای یاران خود گفتند و این مطلب در تاریخ های بابیه درج شده و زمان درجش نیز به سال هایی برمی گردد که اصلا این حرف ها نبوده است که جناب عالی بگویید ما آنها را برای جواب دادن به شما ساخته ایم. اگر بابیان با "دولت فزونخواه روسیه تزاری" در تعامل بودند ، اسناد این تعامل کجاست؟ آیا در وزارت امور خارجه روسیه نامه هایی وجود دارد که نشان دهد جناب حجت زنجانی ( همانند عبدالله بهبهانی! ) با سفیر کبیر روسیه بده بستان مالی/ سیاسی داشته اند و مرتب به دیدار هم می رفته اند؟ آقای حقانی ، استنادات شما خیلی آبکی تر از آن است که بتوان نام تحقیق علمی بر آن نهاد.
ج) اگر روسیه قصد حمایت از بابیان را داشت و تعاملی بین بابیان و دولت روسیه برقرار بود ، دولت روسیه به هیچ وجه اجازه نمی داد که کشتار بی سابقه بابیان در واقعه تیراندازی به شاه صورت بگیرد. جناب حقانی ، شما که به قول خودتان استعمار شناس هستید ، می دانید که ماجرای شعاع السلطنه که تحت الحمایه روسیه بود ، در تاریخ مشروطه معروف است. بعد از این که شعاع السلطنه در کنار محمد علی شاه به جنگ با حکومت مشروطه پرداخت و شکست خورد ، حکومت ایران اموال شعاع السلطنه را مصادره نمود. دولت روسیه چند موضوع و من جمله همین مصادره را بهانه ساخت و به ایران حمله کرد و مشروطه خواه و غیر مشروطه خواه را به التماس انداخت. چگونه ممکن است بابیان ارتباطی با دولت روسیه داشته باشند و در آن کشتار فجیع و مصادره و تخریب اموال بابیان ، سفارت یا دولت روسیه به حمایت از بابیان برنخیزد؟
ماجرای شعاع السلطنه متعلق به حدود ۶۷ سال بعد از ظهور آیین بابی است و برای این که به خواننده این نوشتار نشان دهم که سیاست دولت روسیه در قبال افرادی که تحت الحمایه اش بودند یا به سفارت روس پناهنده می شدند ، ثابت بوده ، به ذکر نمونه دیگر که قبل از ظهور آیین بابی اتفاق افتاده ، اشاره می نمایم. داستان مربوط به امام وردی میرزا ( پسر فتح علی شاه ) است که الحمدلله در خود ویژه نامه ایام نیز آمده است:
" امام وردی از دولتمردانی بود که در جریان انتقال سلطنت از فتح علی شاه به محمد شاه قاجار ( جمادی الثانی ۱۲۵۰ ) به رقبای شاه جدید پیوست و حتی به دستور برادر بزرگترش ــ علی شاه ظل السلطان ــ با ۱۵ هزار سرباز به قزوین شتافت تا راه را بر ورود شاه و وزیرش ( قائم مقام فراهانی ) به پایتخت ببندد که البته قشون کشی وی پایانی فضاحت بار داشت و با پیش بینی شکست یاران خود به چادر ایلچی روس پناهید. این پناهندگی طبعا مصونیت سیاسی به همراه داشت و لذا در جریان داغ و درفش همپیمان های سیاسی اش ( ظل السلطان و …. ) توسط محمد شاه و قائم مقام ، چون در پناه دولت روس بود کسی به او متعرض نمی شد و باقی گرفتار بودند ".( ص ۶ )
اگر بابیان تحت الحمایه روسیه بودند و علیه این جامعه رویدادی رخ می گشود ، روس ها عکس العمل نشان می دادند و به حمایت از بابیان وارد عمل می شدند. دیگر از این بگذریم که بعضی از مخالفان آیین بهائی همچون آقایان دکتر ولایتی و مظفر نامدار و بسیاری دیگر ، که می گویند روسیه اصلا خودش این آیین را درست کرد چگونه می خواهند کمک نکردن های روسیه را توجیه نمایند؟ بر اساس استدلالات شما ، جنگ های قلعه های شیخ طبرسی ، زنجان و نیریز بهترین موقعیت بود که دول استعماری وارد گود مبارزه با ملت و دولت اسلامی بشوند و باز به قول شما از این آب گل آلود ماهی بگیرند ، چرا چنین اتفاقی نیفتاده است؟ امام وردی میرزا یک نفر بود و در مقابل شجاعت بابیان صفر هم نبود ، اما کشور روسیه در مقابل جنگ او با محمد شاه ، تحت الحمایگی او را بهانه نمود و جانش را حفظ کرد. اگر بابیان عمله اکره روسیه بودند ، آن دولت استعماری به هیچ وجه چنین سربازان شجیعی را از دست نمی داد؟
د) از طرف دیگر هم می توانیم به این موضوع نگاه کنیم. در بلوای بابی کشی سال ۱۲۶۸ بابیان به سفارت روسیه پناهنده نشدند و این خود نشان می دهد که مطلقا تعاملی بین دولت روسیه و جامعه بابی وجود نداشته است و گر نه در آن قتل عام که هیچ کس بر بابیان ابقا نکرد و همه طبقات اجتماعی در کشتار بابیان مشارکت نمودند ، چگونه می توان تصور نمود که تعامل و وابستگی بین جامعه بابی و دولت روسیه در کار بوده است؟ شرحی که از این واقعه مؤلمه به جا مانده و تاریخ های بابی ، بهائی ، قاجاری و مستشرقان بر آن گواهی می دهند ، این است که بابیان به صورتی جانبازی کردند که در هیچ تاریخ مذهبی و غیر مذهبی نمونه های آن موجود نیست. نکته باریک تر ز مو این که در این واقعه هائله اکثر بزرگان بابی کشته شدند و حتی جای یک ذره شک باقی نگذاشتند که به جایی به جز اعتقادشان به حضرت باب وصل نبودند. آنان با آن شکنجه های عجیب و غریب که تحمل نمودند ، چگونه هیچ کدام به فکرشان نرسید که با پناه بردن به سفارت روسیه خودشان را از این وحشیگری ها برهانند؟ نمونه هایی کوچک از اعمال دولتیان و مردمان قاجار را در قتل عام بابیان برای شما می نویسم تا به فرهنگ اجتماعی دوره قاجار بهتر پی ببرید و البته امیدوارم شما با خواندن این نمونه ها ، احساس سرافرازی نفرمایید:
" پس از واقعه رمی شاه صدها تن از بابیان مظلوم و معصوم و از جمله گروهی از برجسته ترین اصحاب در طهران و دیگر بلاد ایران جام شهادت سر کشیدند. نفوسی را شمع آجین نمودند ، چشمان گروهی از مظلومان را از حدقه درآورند. آنان را با داس و ارّه پاره پاره نمودند. برخی را خفه کردند ، گروهی را دم توپ نهادند. بر سینه ها و پاهای برخی از آنان میخ کوبیدند. عذابی نبود که بر آنان وارد نیاورند. بااین حال اصحاب کوه استقامت و مظهر عشق و وفا بوده ، با نهایت شادمانی به میدان شهادت گام می نهادند […] به پدری گفته بودند یا از آیین باب تبری کن و یا جلاد سر از تن دو پسر نازنینت جدا خواهد کرد. پدر از تبری امتناع نمود و پسرانش در مذبح عشق شهید گشتند. هنگام اجراء شهادت پسران ، سر آنان بر سینه پدر بود و پسر بزرگتر که ۱۴ سال داشت ، تقاضا نمود به پاس حق ارشدیت ، ابتدا وی راشهید نمایند.
سروان آلفرد فان گومنز […] افسر اطریشی که در سال ۱۸۵۱ میلادی در رأس هیأتی به ایران آمده و در استخدام شاه بوده ، ماجرای شهادت این مظلومان را که خود ناظر بوده ، در یکی از مکاتیب خویش ، مورخ ۲۹ آگست ۱۸۵۲ و دو هفته پس از واقعه رمی شاه به خوبی تشریح نموده است […]:
به دنبال من بیا تا ماجرای بیچارگانی که میرغضبان چشمان آنان را با مته درآورده اند ، بدانی. ماجرای آنانی که گوشهایشان را کنده اند و باید در همان جا گوش های خود را تناول کنند. بابیانی که میرغضبان همه دندان های آنها را با خشونت از جا کنده اند. آنانی که سرهایشان با ضربات تیشه خرد شده است. بابیانی که آنان را شمع آجین نموده ، به زنجیر بسته و در خیابان ها کشیده اند ؛ سینه ها و شانه های آنان را سوراخ کرده و شمع در آنها نهاده اند ؛ بدن های ایشان با اشتعال شمع ها می سوزد ، جای سوراخ ها شعله ور می شود ، مانند چراغی که تازه افروخته گشته است. پیشاپیش نفوسی که شمع آجین گشته اند ، دسته سربازان شاهی حرکت می کنند. پوست پای برخی از بابیان را کنده اند و بر پاهای مجروح آنان روغن جوشان مالیده اند. بر پای برخی از آنان چون حیوانات نعل کوبیده و ایشان را با این حال مجبور به دویدن کرده اند. با این حال صدا از آنان شنیده نمی شود. چون برخی از آنان توان دویدن ندارند ، بر زمین می خورند ولکن میرغضبان با تیر خلاص آنان را از این رنج ها رها نمی سازند ، به عکس با شلاق آنان را می زنند و مجبور می سازند که دوباره بدوند ، سپس بدن های آنان را وارونه بر درخت آویزان می نمایند و مورد اصابت گلوله قرار می دهند […] "
پر واضح است که اگر بده بستان سیاسی با دولت روسیه در کار بود ، بسیاری از بابیان به سفارت روسیه پناه می بردند و خود را از این مهالک نجات می دادند. نکته آن جا تأمل برانگیزتر می شود که وقتی سفیران روس از کسانی مثل امام وردی میرزا و شعاع السلطنه که با پادشاه و یا حکومت مشروطه جنگیده اند ، حمایت می کنند و می توانند جان آنان را نجات دهند ، در صورت تحت الحمایه بودن بابیان ، چگونه از کسانی که هیچ خطا و گناهی مرتکب نشده بودند ، حمایت نکردند؟
هـ) تنها کسی که در این واقعه مورد حمایت سفیر روسیه قرار گرفت و خود بهائیان در کتب تاریخی خود به این موضوع اشاره کرده اند ، حضرت بهاءالله بوده است. آقایان مورخ در ویژه نامه ایام ، طبق معمول با حذف و اضافه نمودن گزارش های تاریخی ، برداشت های خود را به این موضوع چسبانده و گزارش غیر واقعی از آن ارائه می نمایند. حمایت سفیر روسیه از بهاءالله ، به هیچ وجه به معنای تحت الحمایگی بهاءالله یا داشتن ارتباط سیاسی بین بهاءالله و دولت روسیه نیست و شما خود این موضوع را بهتر از دیگران می دانید ، منتها چون هدفتان نوشتن "ردیه" است ، روش های غیر منطقی بیان ردیه خود را هم به خوبی می دانید.
جالب آن است که در مقاله "پیوند دیرپا با استعمار تزاری" که اصلی ترین مقاله راجع به این موضوع است ، آقای رضا قریبی در سه موضع که از کتب بهائیان مطالبی نقل کرده ، آورده که سفرا یا مستخدمین روسی به بهاءالله پیشنهاد داده اند که همراه آنان به روسیه برود و بهاءالله از قبول این پیشنهاد امتناع کرده است! از نظر زمانی ، یکی از این پیشنهادها بسیار قابل درنگ است: زمانی که شیخ علی عظیم اقرار نمود که برنامه ترور شاه طرح او بوده است و دولت ایران حکم به بیگناهی بهاءالله داد ولی در عین حال می خواست بهاءالله را به بغداد تبعید کند. واقعا اگر بهاءالله تحت الحمایه روسیه بود ، چرا پیشنهاد سخاوتمندانه سفیر روس را در این وقت حساس قبول ننمود و خود را از رنج و محنی که در انتظارش بود ، خلاص نساخت؟
مملکتی که قوانینش این قدر ضد انسانی بود که به خاطر خطا و اشتباه سه نفر بابی ، جامعه بابی را به خاک و خون کشیدند و به آن طرز غیر انسانی بر کودک و بزرگ ابقا ننمودند ، چه جای ماندن برای کسانی داشت اگر آن کسان دنبال سیاست و منافع مادی بودند؟ در کشوری که به خاطر خطای سه نفر بابی در طهران ، در نیریز و مازندران بر سر جامعه بیگناه بابی ریختند و به قتل و غارت پرداختند و در نیریز پس از کشتار مردان ، زنان و کودکان را در غاری گذاشتند و آن قدر هیزم در غار نهادند و آتش زدند که تمام آن مظلومان سوختند ؛ چه عشقی برای ماندن لازم داشت که بزرگ مردان و زنان این سرزمین به جای انتخاب آسایش در ممالک دیگر ، تغییر ساختار فرهنگی و اجتماعی جامعه شان را فرا راه خود قرار دهند و برای اصلاح ساختارهای ناهنجار اجتماعی همواره مورد زجر و ستم باشند؟
اما آقای قریبی قدّ تحقیقاتشان به حدی است که بعد از آن همه تاریخ نویسی و کم و زیاد کردن عبارات کتب بهائی ، عاقبت به دامان "حدس" می افتند و پاراگراف پایانی مقاله خود را با ذکر جملاتی از کتاب قرن بدیع ، جلد دوم ، این گونه تمام می کنند:
" این امور دقیقا این حدس را تقویت می کند که سفارت روسیه با حسین علی بهاء ( بنیانگزار مسلک بهائیت ) به عنوان فردی "تحت الحمایه روسها" و مشمول مقررات کاپیتولاسیون برخورد می کرده است[!] گزارش شوقی افندی از پیشنهاد سفیر به بهاء دقیقا ( و البته به طور ناخواسته ) مؤید همین امر است: "سفیر روس چون از فرمان سلطانی استحضار یافت و بر مدلول آن مطلع گردید ،از ساحت مبارک استعا نمود اجازه فرمایند آن حضرت را تحت حمایت و مراقبت دولت متبوعه خویش وارد و وسایل حرکت وجود اقدس را به خاک روس فراهم سازد ".
و گر چه آقای قریبی توضیح نداده اند که اگر بهاءالله تحت الحمایه روسیه بود! و مشمول مقررات کاپیتولاسیون!! ، چرا چهار ماه در بدترین زندان پایتخت به غل و زنجیر مبتلا گشت و سپس از ایران تبعید شد و البته هنر آقای قریبی در جایی رخ می نماید که جملات اصلی را نیز در مرجع مزبور از قلم می اندازند!:
" […] وسایل انتقال ایشان را به خاک روس فراهم سازد. این دعوت که به صرافت طبع و طیب خاطر از طرف سفیر مذکور به عمل آمد ، مورد قبول و موافقت حضرت بهاءالله واقع نگردید و هیکل اطهر بنا به سائقه روحانی ، توجه به شطر عراق و اقامت در بغداد را بر حرکت به صوب دیگر ترجیح دادند ".
اما برای بررسی این که چگونه پای سفیر روسیه به این ماجرا باز شد و مشارالیه تا کجا و به چه نحوی در حمایت و یا استخلاص بهاءالله کوشید ، باید به ابتدای داستان رجوع کنیم. می توانم بگویم مرجع کتاب های تاریخی بهائی در باره حمایت سفیر روسیه از بهاءالله در واقعه تیراندازی به شاه ، کتاب تاریخ نبیل زرندی است. متن مزبور را تا آن جا که به موضوع و خصوصا به سفیر روسیه مربوط است ، می آورم و توضیحات لازم را در باره اش می نویسم:
" این عمل زشت که در آخر شوال ۱۲۶۸ هجری از این دو نادان سر زد ، جلب مصیبت تازه به یاران نمود […] جعفر قلی خان […] این واقعه را به حضرت بهاءالله پیغام داد و به حضرتش نگاشت که مادر شاه از این واقعه سر تا پا آتش گرفته و در نزد امرای دربار حضرتت را به همراهی میرزا آقاخان صدراعظم ، محرک اصلی و قاتل حقیقی شاه معرفی کرده است. صلاح آن است که مدتی در محلی مخفی به سر ببرید تا این هیاهو و غوغا تسکین یابد […] حضرت بهاءالله پیشنهاد جعفر قلی خان را نپذیرفتند و روز دیگر سواره به اردوی شاه که در نیاوران بود ، رفتند. در بین راه به سفارت روس که در زرگنده نزدیک نیاوران بود رسیده ، میرزا مجید منشی سفارت روس از آن حضرت مهمانی کرد و پذیرایی نمود. جمعی از خادمین حاجی علی خان حاجب الدوله حضرت بهاءالله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءالله در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند. حاجب الدوله فورا مراتب را به عرض شاه رسانید. رؤسای دربار از ورود حضرت بهاءالله به جوار اردوی شاه به هراس و تعجب افتادند و ناصرالدین شاه هم بی اندازه متعجب شد که چگونه شخص متهم به این گونه تهمت بزرگی ، جرأت کرده خود را در معرض انظار قرار دهد و فورا مأموری فرستاد تا حضرت بهاءالله را از سفارت روس تحویل گرفته به نزد شاه بیاورد.
سفیر روس از تسلیم حضرت بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزید و به آن حضرت گفت که به منزل صدر اعظم بروید و کاغذی به صدر اعظم نوشت که باید حضرت بهاءالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمائی و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه ای رخ دهد شخص تو مسؤول سفارت روس خواهی بود. میرزا آقاخان با آن که نسبت به حضرت بهاءالله ابراز مساعدت می نمود ، در این واقعه از خوف جان و بیم زوال ریاست و مقام از مساعدت خود داری نمود ، وقتی که حضرت بهاءالله از زرگنده عازم شدند ، دختر سفیر روس از مخاطراتی که حضرت بهاءالله را تهدید می کرد ، چنان پریشان خاطر بود که اشک از چشمش می ریخت. پدر خود را مخاطب ساخته ، گفت: ای پدر اگر نتوانی این مهمان خود را از خطر برهانی و محافظت کنی ، نتیجه این ریاست و قدرت تو چه خواهد بود؟ سفیر روس که بی نهایت دختر خود را دوست می داشت از گریه او متأثر شده و به او قول داد که در حفظ حضرت بهاءالله سعی بلیغ مبذول دارد ، ولکن از عهده این قول برنیآمد ، زیرا مأمورین شاه در بین نیاوران و طهران حضرت بهاءالله را دستگیر کردند و آنچه داشتند گرفته و آن حضرت را با سر و پای برهنه پیاده به طهران بردند […].
مأمورین حکومتی در آن ایام در جستجوی اتباع باب بودند ، عبّاس نوکر سلیمان خان را که جوانی مؤمن و با شجاعت بود ، مجبور کردند و به وعده و وعید وادارش ساختند تا با فرّاشان حکومتی در کوچه و بازار طهران گردش کند و اتباع باب را به آنها معرّفی نماید […] چون مادر شاه در قتل حضرت بهاءالله اصرار داشت ، چندین مرتبه عبّاس را به سیاه چال بردند و در مقابل حضرت بهاءالله حاضر ساختند تا اگر او را در زمره بابیان دیده ، اظهار نماید. در هر مرتبه ، عبّاس که به حضور مبارک می رسید ، دقیقهای چند به صورت حضرت بهاءالله نگاه می کرد و بعد می گفت: من او را تا کنون ندیده و نمی شناسم […]
قنسول روس که از دور و نزدیک مراقب احوال بود و از گرفتاری حضرت بهاءالله خبر داشت ، پیغامی شدید به صدر اعظم فرستاد و از او خواست که با حضور نماینده قنسول روس و حکومت ایران ، تحقیقات کامل درباره حضرت بهاءالله به عمل آید و شرح اقدامات و سؤال و جواب ها که به وسیله نمایندگان به عمل می آید در ورقه ای نگاشته شود و حکم نهایی در باره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد. صدر اعظم به نماینده قنسول وعده داد و گفت در آتیه نزدیکی به این کار اقدام خواهد کرد و آنگاه وقتی معین نمود که نماینده قنسول روس با حاجب الدّوله و نماینده دولت به سیاه چال بروند. مقدّمه جناب عظیم را طلب داشتند و از محرّک اصلی و رئیس واقعی سؤال کردند. جناب عظیم گفتند: رئیس بابیه همان سید باب بود که او را در تبریز مصلوب ساختید ؛ من خودم این خیال را مدّت هاست در سر داشتم که انتقام باب را بگیرم ؛ محرّک اصلی خود من هستم […].
حکومت ایران بعد از مشورت ، به حضرت بهاءالله امر کرد که تا یک ماه دیگر ایران را ترک نمایند و به بغداد سفر کنند. قنسول روس چون این خبر شنید ، از حضرت بهاءالله تقاضا کرد که به روسیه بروند و دولت روس از آن حضرت پذیرائی خواهند نمود. حضرت بهاءالله قبول نفرمودند و توجّه به عراق را ترجیح دادند و در روز اوّل ماه ربیع الثانی ١٢۶٩ هجری به بغداد عزیمت فرمودند. مأمورین دولت ایران و نمایندگان قنسول روس تا بغداد با حضرتش همراه بودند ".
نکته اول:
نبیل زرندی تاریخ خود را در سال ۱۳۰۵ هجری قمری تحریر نموده است ، یعنی ۳۷ سال پس از واقعه تیراندازی به شاه. ضمنا می توان حدس زد که راوی اصلی ماجرا برای نبیل زرندی ، خود بهاءالله یا برادرشان میرزا موسی کلیم بوده است. برای کسانی که با سیاست سر و کار داشتند ، در سال ۱۳۰۵ معنای رسوفیل و انگلوفیل و جاسوسی و تحت الحمایگی و … انواع و اقسام نسبت های مربوطه ، روشن و واضح بود. به روایت آقایان مورخ در ویژه نامه ایام ، اگر بهاءالله حدود ۴۰ سال قبل از تدوین تاریخ نبیل ، خود تحت الحمایه روس بود و معنای منفی این ارتباطات را می دانست ، چگونه سال ها بعد روایتی به دست می دهد که بخواهد خود را در تاریخ ایران به زیر سؤال ببرد؟! پر واضح است که رابطه ای از نوع تلقینات شما در کار نبوده است.
نکته دوم:
بهاءالله پس از شنیدن ماجرای تیراندازی ، فرار ننمود و برای رفع آتش سوء تفاهمی که به سختی در فوران بود وممکن بود بیش از پیش دامن بخورد ، خود به سمت اردوی شاهی حرکت کرد و در راه به منزل شوهر خواهر خود ( میرزا مجید آهی ) که منشی سفارت روس بود ، وارد شد. ماجراهای تاریخ بابیه و نقشی که میرزا تقی خان امیرکبیر در تبعید بهاءالله به عراق عرب داشت ، خبر از آن می داد که بهاءالله جزو مهم ترین مظنونان در ماجرای تیراندازی به شاه است و البته این مجال برای بهاءالله وجود داشت که از طهران بگریزد و به هر سمتی که می خواست فرار کند. اما او نه تنها نگریخت که با رفتن به میان دشمنان آیین بابی ، در مرکز حمله و هجوم قرار گرفت. البته ایشان اگر مخفی می شد و یا فرار هم می کرد ، از آن جا که نقشی در نقشه ترور نداشت ، کار خلاف اخلاقی انجام نداده بود. کما این که در تاریخ ادیان مذکور است که پیامبران دیگر هم در مواقع تنگنا از دست ظالمان گریخته و خود را مخفی ساخته اند. حضرت موسی که باعث قتل یکی از قبطیان شده بود ، به مدین گریخت و حضرت رسول اکرم نیز از دست اعمال ظالمان قریش ، شبانه و مخفیانه از مکه به مدینه رفت.
نکته سوم:
بهاءالله نه فقط فرار نکرد و به سفارت روسیه نیز پناه نبرد ، بلکه به منزل شوهر خواهرش که در جنب سفارت بود ، رفت. در روزنامه وقایع اتفاقیه که منادی دولت بود و بر هیچ کس پوشیده نیست که چه مقدار می توانست مطالبش ضد بابی باشد ، در مورخ ۱۰ ذی قعده ۱۲۶۸ ، وقتی خبر دستگیری بهاءالله درج گشت ، از آن به عنوان پناهندگی به سفارت روس یاد شد. اما در شماره بعدی روزنامه که مورخ ۱۷ ذی قعده است ، در باره اصلاح آن اشتباه چنین آمده است:
" در روزنامه هفته گذشته مطابق نمره ۸۲ مطلبی سهوا در روزنامه نوشته شده بود. از آن جا که بنای روزنامه نویسی به صدق و حقیقت است ؛ لازم آمد که آن سهو اتفاقی در این روزنامه نموده شود. میرزا حسین علی نوری که در قریه زرگنده دستگیر شده بود ، نوکرهای جناب وزیر مختار روس او را به اردوی همایونی نیاورده بودند ، بلکه عالی جاه میرزا مجید ، میرزای آن سفارت که قرابتی با میرزا حسین علی دارد ، اذن از سفارت خواسته ، به اختیار خودش به اردوی همایون آمده بود که بگوید و معلوم نماید که برادر زن او بی تقصیر است و نیز به نوکرهای جناب وزیر مختار که دخیل در این کار نبودند ، انعام از جانب اولیای دولت علیه داده نشد ، بلی انعامی دادند ، اما به سربازان پادشاهی ؛ زیرا وقتی که ملا شیخ علی را فراشان پادشاهی از قریه اوین گرفته ، شبانه به زرگنده آورده بودند ، سربازان مزبور که قراول احترامی جناب وزیر مختارند ، کشیک ملا شیخ علی را کشیدند و این که میرزا حسین علی در قریه زرگنده دستگیر شد ، نه از این بابت بود که پناه به اردوی سفارت دولت بهیه روسیه برده باشد ، بلکه از قراری که گفته شد ، منزل او در خانه میرزا مجید بوده است. بدیهی است که مجرم دولت وانگهی از این گونه مقصرین و مجرمین هرگز به خیال آن نمی تواند افتاد که پناه به اردوی سفارت آن دولت که با دولت عایه ایران حکم واحد دارد ، ببرد ".( اخبار امری ، سال ۱۳۲۸ ، شماره ۱۰ ، ص ۱۸ )
نکته چهارم:
طبیعی بود میرزا مجید آهی که ماجراهای بابیان را می دانست و اوضاع نابسامان آن روزگار را تشخیص می داد و کشتار و قتل عام های بابیان را پیش از واقعه رمی شاه نیز دیده و شنیده بود ، در صدد برآمد که از برادر زن خود حمایت نماید و از آن جا که در سفارت مقام و منصب درخور توجهی داشت ، بهترین راه برای او این بود که از سفیر روس درخواست حمایت نماید. هر کس و با هر عقیده در موقعیت میرزای آهی قرار داشت ، همین کار را می کرد و به تمام وسایل متشبث می شد که منسوب خود را از مرگ نجات دهد. عرف سیاسی در آن زمان و قبل و بعد از آن طوری نبود که در این موارد سفرا جواب منفی بدهند. در این میان علاوه بر نفوذ میرزای آهی در سفارت ، نحوه رفتار و درخواست دختر سفیر ، در این حمایت بدون تأثیر نبوده است.
نکته پنجم:
عجب آن است که اگر بهاءالله با سفارت ارتباطی داشت ( و طبق دروغ های عبدالله بهرامی و محیط مافی نادان ، راپورتچی سفارت بود! ) و به سفارت پناه برد ، چه لزوم داشت که میرزای آهی وارد داستان بشود و یا دختر سفیر به گریه واسطه گردد تا پدرش از او حمایت نماید؟ عجب تر آن که پرنس دالگورکی بهاءالله را به سربازان تحویل داد و هیچ تلاشی برای نگاهداری او نکرد! سفیر روس حتی در آن بلوا آن قدر حرفش خریدار نداشت که بتواند بهاءالله را به منزل صدر اعظم بفرستد و سربازان شاهی او را از میان راه به سمت شهر و زندان انبار حرکت دادند و البته در این مورد هم سفیر نتوانست کاری صورت بدهد. مقایسه این حالت با دو مثالی که در باره شعاع السلطنه و امام وردی میرزا به دست دادم ، خیلی از شبهات را بر طرف می نماید.
نکته ششم:
سفیر روس در زمانی که بهاءالله در زندان شاهی بود ، تلاش می نمود تا ایشان آزاد گردد. اما نهایت کاری که از دستش برآمد ، این بود که بتواند با اصرار ، حکومت را وادارد تا محرک اصلی واقعه شناسایی شود. به عبارت دیگر دو عامل مهم باعث حفظ جان بهاءالله شد: یکی آن که عباس ( نوکر سلیمان خان ) در هنگام مواجهه با بهاءالله در سیاهچال اظهار نمود که بهاءالله را نمی شناسد و دوم اعتراف شیخ علی عظیم به دست داشتن در نقشه ترور. تا شیخ علی عظیم اقرار ننمود که عامل اصلی تیراندازی او است ، عملیات سفیر روس به جایی نرسید و اگر شیخ علی عظیم اقرار نمی نمود ، قدرت سفیر برای آزاد کردن بهاءالله چندان زیاد نبود. در واقع اهمیت مقام سفیر روس و تأثیر گذاری حرفش پس از انکار "عباس" و بعد از اقرار "شیخ علی عظیم" بوده است. در الواح حضرت بهاءالله نیز می توان حمایت سفیر روسیه را در مقابل موج مخالفت ها دید. آن گونه هم که شما وانمود می نمایید ، راجع به بهاءالله حرف سفیر در مقابل عملیات علمای طهران خریدار نداشته است و می توان این مورد را با نمونه های دیگر که تحت الحمایه روسیه بودند مقایسه کرد و دانست که بهاءالله به هیچ عنوان تحت الحمایه روس نبود و گرنه حتی یک روز در زندان باقی نمی ماند:
" در ایامی که این مظلوم در سجن معذب بوده ، سفیر دولت بهیه ایده الله تبارک و تعالی به همت تمام بر نجات این مظلوم قیام نمود. مکرر اذن خلاص حاصل ، ولکن بعضی از علمای مدینه منع می نمودند تا آن که بالاخره از توجه و سعی حضرت سفیر نجات حاصل شد ".
نکته هفتم:
بهاءالله اگر بده بستانی با دولت تزار داشت ، رفتن به بغداد را به رفتن به روسیه ترجیح نمی داد. همان طور که عثمانیان او را بعدا به اسلامبول بردند تا بتوانند از نیروی بابیان استفاده نمایند و چون دیدند بهاءالله تاری به پود سیاستمداران نمی دهد ، او را به ادرنه فرستادند. به خوبی می دانیم که سیاست بازان دوره قاجار رفتاری کاملا بر عکس رفتار بهاءالله داشتند. سید جمال الدین اسدآبادی فراماسونر چون احتیاج نداشت کسی دعوتش کند ، سر و تهش در بلاد فرنگ بود و حتی برای اضمحلال کشور ایران ، با عبدالحمید عثمانی همپیالگی می کرد. حالا این شخص برای شما شده است نخبه ایرانیان! میرزا ملکم خان دو بار از بهاءالله دعوت کرد تا بهائیان به او بپیوندند ، اما جواب بهاءالله ، جوابی منفی بود ؛ یک بار در زمانی که فراموشخانه طهران را تأسیس کرد و بار دوم در هیاهوی روزنامه قانون نویسی. کمی زودتر از بلوای روزنامه قانون ، ظل السلطان پیغام برای بهاءالله فرستاد تا برای رسیدن به اهوای خود و سرنگونی پدرش ، پا بر دوش آیین بهائی بگذارد ، اما سفیرش خائب و خاسر به دامان خودش باز گشت! شرحش را در مقاله "سودای پادشاهی ظل السلطان و طایفه ازلی" آورده ام.
بهاءالله روشش با سیاست بازان متفاوت بود. دست اتحاد با هیچ سیاستمداری نداد ، در حالی که این مجال همیشه برایش ممکن و میسر بود و قویترین نیروی جانباز نیز در پشت سرش قرار داشت. در سال ۱۳۰۸ قمری وقتی هفت بهائی بی گناه را در شهر یزد به وضع فجیعی به قتل رساندند ، مثله کردند و اجسادشان را طناب بسته ، در شهر چرخاندند ، تعدادی از بهائیان قصد داشتند به تفلیس بروند و یا به سفارت انگلیس رفته ، تحصن و دادخواهی کنند. از بهاءالله اجازه خواستند و ایشان بیانی به این مضمون فرمود: انگلیسیان به رفع حوائج خودشان قادر نیستند ، چه رسد به رسیدگی به حوائج شما ، انا اشکو بثی الی الله.
نکته هشتم:
بهاءالله ماجرای حمایت سفیر روسیه ( در زمانی که در سیاهپال طهران زندانی بود ) را ، برای الکساندر دوم نوشت. این اتفاق هیچ امر پیچیده ای ندارد. سفیر روسیه به بهاءالله کمک کرده و ایشان از امپراطور روسیه به خاطر این امر ، اظهار تشکر نموده است. نکته مهم تر این است که حضرت بهاءالله به عنوان یک پیامبر در این نامه ، امپراطور روسیه را به آیین بهائی فراخوانده و عباراتی در این نامه هست که خود کاملا گویا است که هدف ایشان از نگارش این نامه ، چیزی جز ابلاغ آیین بهائی به او نبوده است:
" أن یا ملک الرّوس ، أن استمع نداء الله الملک القدّوس ، ثم اقبل الی الفردوس المقرّ الذی فیه استقرّ من سمّی بالاسماء الحسنی […] ایاک أن یحجبک هواک عن التوجه الی وجه ربک الرّحمن الرّحیم […] ایاک أن یمنعک الملک عن المالک […] قم بین الناس بهذا الامر المبرم ، ثم ادع الامم الی الله العلیّ العظیم ؛ لا تکن من الذین کانوا أن یدعو الله باسم من الاسماء فلما أتی المسمّی ، کفروا به و اعرضوا عنه الی أن افتوا علیه بظلم مبین […] ".
اگر حضرت بهاءالله با سفارت روسیه ارتباطی داشت و یا وابسته به دولت روسیه بود ، خطابش در این نامه ، خطاب پیامبرگونه نبود. پیامبران دین خود را به بزرگان زمان اعلام می کنند ، همانگونه که حضرت موسی به فرعون ، حضرت زرتشت به گشتاسب ، حضرت محمد به سلاطین ایران و روم و مصر و حضرت بهاءالله به سلاطین بزرگ عالم و من جمله الکساندر دوم ، دین خود را اعلام کردند و آنان را به آیین خود فراخواندند. این سنت الهی است. لحن نامه بهاءالله به الکساندر و همچنین ملکه انگلیس و دیگران ، کاملا مشخص می نماید که هیچ گونه ارتباط جاسوسگونه یا وابستگی بین رهبران آیین بهائی و سیاستمداران عالم نبوده است.
جناب حقانی
در نامه بعدی می خواهم در باره مسائلی که راجع به تشکیلات بهائی نوشته اید ، جواب بنویسم و در پایان این جوابیه اعلام می کنم که شما به چند عدد از سؤالات اساسی بنده که در "جوابیه شماره ۱" مطرح ساختم ، اصلا جواب نداده و به حواشی پرداخته اید. به نظر خودم سؤال مهمی که در آن نامه مطرح ساختم ، این بود که آیا شما حاضر هستید خون بهائیانی را که در دوره انقلاب اسلامی به اتهام جاسوسی اعدام شدند ، به گردن بگیرید یا نه؟ جواب این سؤال حل کننده بسیاری از سؤالات و شبهاتی است که شما نه تنها در باره تشکیلات آیین بهائی ، بلکه در باره خود آیین بهائی درست کرده و مرتبا تکرار می نمایید. ذکر این نکته را نیز لازم می دانم که اعضای محافل بهائی که پس از انقلاب اعدام شدند ، همگی متهم بودند که در دوره پهلوی جاسوسی می کرده اند. جواب سؤال من اصلا پیچیده و طولانی نیست. در این جا مجددا از شما می خواهم به این سؤال جواب بدهید ، زیرا جواب شما در این مناظره در هر صورتش راهگشا است. به هیچ کدام از سؤالات بنده هم نمی خواهم که جواب بدهید ، مگر این که خودتان بخواهید به آنها بپردازید. سؤال مزبور ، همچنان که تشخیص داده و از کنار آن گذشته اید ، سؤالی مهم و دقیق است و امیدوارم در جوابیه تان مجددا آن را به سکوت نگذرانید.
تصور بنده این است که جواب شما به این سؤال نمی تواند "نه" باشد. زیرا اگر خون بهائیان را به گردن نگیرید ، معنای آن این می شود که تمام بحث هایی که راه انداخته اید الکی است و خودتان پای حرف خودتان نمی ایستید. اصرار من به این که شما به این سؤال جواب بدهید برای این است که در این جا است که به خوبی تشخیص داده می شود داستان جاسوسی بودن سیستم تشکیلات بهائی بسیار بی بنیادتر از آن است که بدان پرداخته شود. البته کسانی که نامه نگاری های ما را می خوانند ، می دانند که جواب شما به این سؤال باید "بله" باشد ، زیرا به سختی در پی این هستید که بگویید تشکیلات بهائی یک سیستم جاسوسی بوده و اعضای آن نیز به کار جاسوسی اشتغال داشته اند. باید ببینیم که جرأت دارید که خون بی گناهان را به گردن بگیرید یا نه! غیر از شما هر یک از گردانندگان ویژه نامه ایام اگر توانایی این را داشت که خون اعدام شدگان بهائی را به گردن بگیرد ، قدم پیش نهد و این کار را بکند. در هر صورت من منتظر می مانم که جواب شما را در این باب بدانم و طبیعی است تا جواب شما مشخص نباشد ، جوابی از طرف من به شما در باره مطالبی که در نامه دومتان راجع به تشکیلات بهائی بیان نموده اید ، داده نخواهد شد.
نکته پایانی
در نامه قبل از قلم من افتاد که در باره موضوعی بنویسم و در این جا که بحث تشکیلات بهائی پیش آمد ، آن افتادگی را جبران می نمایم. در جوابیه شماره ۱ به شما ، من پرونده لیندون جانسون ، ریگان ، اولمرت و … را بستم و جواب های کافی و شافی به شما دادم. از آن جا که شما نتوانسته اید سخن درست را بپذیرید ، بهانه هایی آورده و در یکی از پاورقی های نامه دومتان چنین نوشته اید:
" ساده انگاری دیگرتان آن است که حمایت رسمی ریگان و اولمرت از بهائیان را محکوم ساخته و توجه نکرده اید که انکار و اعتراض فردی مثل شما ( که به ادعای خودتان ، در تشکیلات بهائیت ، بلکه در میان بهائیان ، هیچ سمت و موقعیتی ندارید و کاره ای نیستید ) در این موارد ، فاقد هر گونه ارزش ( هم برای بهائیان و هم برای دیگران ) است و اگر جناب دکتر ولایتی در مصاحبه خود با ایام ۲۹ ، بهائیان را به محکوم ساختن اظهارات اولمرت در تأیید بهائیت ، فرا خوانده اند ، مقصودشان نه امثال جناب عالی ، بلکه سران و مدیران سرشناس فرقه و تشکیلات آن ( به ویژه بیت العدل اعظم بهائیت در اسرائیل ) است که نمایندگان رسمی فرقه بهائیت قلمداد می شوند و مواضعشان به پای فرقه و تشکیلات آن گذاشته می شود! کاری که شخص شما می توانید ( و باید ) بکنید آن است که به این سؤال پاسخ بگویید که: چگونه جناب عالی ، قبح حمایت جانسون و ریگان و اولمرت و شارون از بهائیان را می فهمید و آن را محکوم می کنید ، اما بیت العدل و محافل و مراکز رسمی بهائیت در سراسر جهان ، این نکته واضح را نمی فهمند و اگر می فهمند به روی مبارکشان نمی آورند و آن را رسماً محکوم نمی کنند؟! ".
چنان که تشخیص داده اید ، بنده اصلا بهائی مهمی در میان بهائیان نیستم و الحمدلله که پذیرفته اید نظرات دیانت بهائی را در این گونه موارد باید از بیت العدل شنید. در این جا آیین بهائی راه و روش خود را دارد و شما باید این راه و روش را بیاموزید و اگر خواستید ، به کار بندید.
چنان که در نامه های قبلی هم اشاره نمودم ، تشکیلات بهائی بیکار نیستند تا هر کس در هر گوشه دنیا علیه آیین بهائی مطلب نوشت ، جوابش را بدهند. آنها کارهای بسیار مهم تری دارند که انجام بدهند و در این صورت است که حرف های شما مخالفان آیین بهائی برای تشکیلات اهمیتی ندارد. بنابراین اگر شما یا آقای دکتر ولایتی ( که نمی دانم وکالت شما از جانب آقای ولایتی از همان نوع وکالت های سابق است یا نه ) می خواهید جواب بیت العدل را در این گونه سؤالات بدانید ، به گمانم باید دست به قلم شوید و نامه ای اداری و البته مؤدبانه به بیت العدل بنویسید و مستقیما از آنها جواب بخواهید.
نامه خود را می توانید در جوابیه تان برای من ارسال کنید تا آن را از طریق دوستانم در خارج از ایران برای بیت العدل بفرستم و سپس ببینیم که جواب بیت العدل به سؤال شما چه خواهد بود. این را نیز محض اطلاع شما عرض می کنم که از زمان ارسال سؤالات معمولا بین شش ماه تا یک سال وصول جواب طول می کشد ، زیرا نامه ها به نوبت جواب داده می شوند. من در باره اولمرت و شارون و ریگان مشکل ندارم که از جانب شما سؤال بپرسم ، شما و یا آقای دکتر ولایتی اگر برایتان این موضوع حیاتی است ، می توانید شخصا سؤال بنمایید.
والسلام