سخنی با یک مورخ معاصر!
۹ می ۲۰۰۸
تاریخ نویسی ایران هم معضلی است- شاید – حل نشد نی ! اولین تاریخ نگاران ما که وقایع نگاران بودند همواره در خدمت پادشاهان قلم می زدند هر واقعه ای را که آنها می خواستند می نگاشتند وهر چه را که به مذاق شاه خوش نمی آمد ، نمی نوشتند و اینگونه بودکه آن واقعه از تاریخ و زمانه حذف می شد . کم کمک واقعه نگاران در باری از دربار بیرون آمدند و نگارش تاریخ را آغازیدند اما اینبار گرایشهای سیاسی و یا مذهبی ایشان بود که نگذاشت تا تاریخی منصافانه و بی طرفانه بنگارند. این مورخین ، تاریخ را دستاویزی قرارداده اند که بوسیله آن همفکرانشان را شایستگان تاریخ این مرزوبوم و مخالفانشان را ظالمان و بد طینتان تاریخ سرزمینمان معرفی می کنند.
تاریخ در دست ایشان به نفع عقیده مذهبی یا مسلک سیاسی شان ، تحریف ویا حتی جعل می شد .( البته باید اثر سترگ فردوسی نامور ، شاهنامه جاودان را استثنا دانست ) این بیماری – یعنی جعل تاریخ – تا زمان حال نیز گریبان مورخین سرزمینمان را گرفته است و هر مورخی ، تاریخ را آنگونه که اعتقادش می خواهد ، تعریف ( یا بهتر بگویم تحریف ) می کند. بطورمثال یکی از مهمترین وقایع تاریخ صدساله میهنمان ، انقلاب مشروطه بوده است اما از همان ابتدا مورخین دست به تحریف این واقعه به نفع عقیده مذهبی یا مسلک سیاسی شان زدند . هر تاریخ نویسی قائد مشروطه را شخصی معرفی می کند و دیگران را که با عقیده اش همخوانی ندارند را مخالف مشروطه می نامد و یا حتی تاریخ آنها را از تاریخ حذف می کند ( نمونه آن را در آثار یحیی دولت آبادی و ملک زاده شاهدیم که با آنکه این مورخین می دانستند بهاءالله و فرزندش عبدالبهاء پیش از مشروطه اولین کسانی بودند که از تشکیل مجلس مردمی و آزادی بیان و عقیده سخن گفته اند ولی چون با گرایش مذهبی ایشان موافق نبودند ، ایشان را آگاهانه از تاریخ مشروطه حذف نموده اند ) مساله مشروطه هنوز نیز لاینحل مانده و رهبریتش از قلمی به قلم دیگر در نوسان است تا آنجا که نویسندگان کتاب درس تاریخ مدارس ، شیخ فضل الله نوری را که همه بر مخالفتش با مشروطه اتفاق نظر دارند ، قائد و شهید راه مشروطه معرفی می کند .
اما روی سخنم با یکی از تاریخ نویسان دهه اخیرایران است که گوی سبقت را در طی همین مدت کوتاه از بقیه مورخین نامور این مرزوبوم ربوده و هر روز به کشف ( یا جعل ) جدیدی در تاریخ معاصر ایران نائل می گردد و متعاقب آن هر چند صباحی نیز، بر صفحه تلویزیون ظاهر می شود و نتایج کشفیات ( یا همان جعلیات ) تاریخی خود را به سمع و نظر "بینندگان و شنوندگان محترم" می رساند. این مورخ بزرگ کسی نیست بجز " عبدالله خان شهبازی" ، این بزرگمرد که هیچگاه از پیشینه خود سخنی نمی گوید سالها عضوفعال حزب توده – یعنی نماینده رسمی حزب کمونیست اتحاد شوروی در ایران – بوده و بر حسب ظاهر اعتقاد مذهبی خاصی نداشته است تا آنکه در سالهای ۶۲-۶۱ با سایر اعضای این حزب دستگیر می شود و ناگهان عبدالله شهبازی کمونیست و ضد مذهب ( مذهب را افیون جامعه می دانند) به عبدالله شهبازی مؤمن و معتقد به مذهب شیعه اثنی عشری تبدیل می شود و بعنوان مورخ و محقق تاریخ معاصر ایران شروع به نگارش می کند . البته اینکه شخصی در هر مقطع سنی شروع به تحقیق و نویسندگی کند ایرادی برآن وارد نیست اما آنچه چنین شخصی پدید می آورد قابل بحث و تعمق است چه که طناب تاریخ نویسی آنقدر باریک است که اگر کسی بی طرفی و حق بینی را در آن مرعی ندارد ، نسلهایی را به گمراهی خواهد کشاند مورخین باید آگاه باشند که گول به به وچه چه ها بعضی را نخورند و در گرداب جعل و تحریف تاریخ نیفتند دیگر آن دوران گذشته است که دروغی به نام تاریخ بخورد مردم این سرزمین داده شود و کسی از آن مطلع نشود ماهواره و اینترنت نخواهند گذاشت تاریخ دوباره تحریف شود پس مدعی تاریخ نویسی باید روش منصفانه و بیغرضانه را در کارش رعایت کند تا مبادا دستش رو شود و مغضوب همان تاریخی شود که خود نگارنده آن بوده است .
اما آقای شهبازی که از مذهب لامذهبی به مذهب شیعه اثنی عشری گرایش پیدا کرده ظاهرا" فکر کرده اند برای آنکه ایمانشان را نشان دهند باید ادیان دیگر را بکوبند و آنها را پدیده ها ی ساخته استعمارغرب و پیروانشان را در ایران جاسوس غرب معرفی کنند ( البته آقای شهبازی حتما" کتابهای اعترافات احسان طبری و نورالدین کیانوری رهبران حزب توده را که ایشان قبلا عضو آن بوده را مطالعه کرده اند که در آنها این دو فرد چگونگی ارتباط و جاسوسی حزب مذکور را برای شوروی سابق توضیح داده اند) به نظرم جناب شهبازی برای اثبات ایمانشان راه کج را انتخاب کرده اند زیرا بجای چنین گزافه گوییهایی درپوشش تاریخ بهتر بود کلام و رفتار مولای شیعیان ، حضرت علی علیه السلام را سرمشق قرار دهند که چگونه این بزرگوار در دوران حکومتش بر جهان اسلام چه رفتار پر از مهر و عدالت با غیر مسلمانان داشته اند .
آقای شهبازی در یکی از آخرین مقالاتشان به سیاق بعضی از قدماء تاریخ نویسی ایران از روش جعل بهره گرفته و مطلبی در مورد سعید امامی که مسئول قتلهای زنجیره ای بوده نوشته است و در آن ،خانواده این شخص را بهائی معرفی می کند(قسمتی از این نوشته را در اینجا می خوانیم )
" پدر معنوی و مربی خانوادهاش شیخ مهدی صدرزاده جهرمی است که ابتدا روحانی بود و عضو حزب برادران و از اطرافیان مرحوم آیتالله حاج سید نورالدین شیرازی. او به کمک آیتالله سید نورالدین شیرازی نماینده مجلس شد ولی اندکی بعد لباس روحانیت را کنار نهاد. صدرزاده در دورانهای متمادی، در تمامی ادواری که سردار فاخر حکمت ریاست مجلس را به دست داشت، نایبرئیس مجلس بود. صدرزاده از بنیانگذاران و گردانندگان شبکههای فراماسونری در جنوب ایران است و در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران، نوشته اسماعیل رائین، نیز نام او به عنوان عضو «لژ مهر» درج شده. مادر سعید امامی از خانواده اعتماد و خواهرزاده مهدی صدرزاده است. بسیاری از اعضای خانواده اعتماد عضو فرقه بهائی هستند و با خانواده روحانی (اهل سروستان، معروف به بهائیگری) پیوند سببی دارند. (برای مثال، آقای فرهاد اعتماد شوهر خانم گلی روحانی بود.)"
بنظرم مخبرین جناب شهبازی ، اشتباه به سمع ایشان رسانده اند ویا شاید ایشان، اشتباه به نظر خوانندگان می رسانند زیرا خانواده سعید امامی و مرتبطین به آنها در پیش از انقلاب از اعضای فعال و شناخته شده انجمن ضد بهائیت حجتیه در آباده و شیراز بوده اند پس ارتباطشان با بهائیان ازسردشمنی بوده نه دوستی .
اما چند سؤال هم برایم با خواندن مطلب آقای شهبازی پیش آمد که مطرح کردن آنها را بیفایده نمی دانم شاید پاسخی از جانب ایشان یا شخص مطلعی بتواند بنده را روشن کند:
اولا" می توانید مشخص کنید کدامیک از" اعتماد"ها واقعا" بهائی بوده اند نه آنکه همینطوری برای خالی نبودن عریضه مطلبی را بگویید ("کمال اعتماد" منشی مورد اعتماد مرحوم پدرتان در کجای کشفیات شما قرار دارد)
ثانیا" فرهاد اعتماد را که شما از وی بعنوان بهائی نام برده اید چه نسبتی با مادر سعید امامی دارد ؟ صرفا" اینکه نام خانوادگی دو نفر یکی باشد را که نمی توان دلیلی بر پیوند خانوادگی آنها دانست ( آیا همه اشخاصی که دارای نام خانوادگی "شهبازی "هستند ودر تهران ساکنند با شما نسبت دارند ؟ )
ثالثا" اگر شما بعضی از اعضا خانواده اعتماد را بهائی می دانید دیگر چه لزومی دارد از ارتباط سببی ایشان با خانواده روحانی نام ببرید از این کار شما اینطور مستفاد می شود که چون می خواهید بطریقی مادر سعید امامی را به بهائیان ارتباط دهید و در حالت عادی این خواستتان محقق نمی شود پس با ارتباط دادن این خانواده با یک خانواده بهائی –روحانی- می خواهید نظریه تان را درست جلوه دهید ( مثالی هم که ذکر کرده اید چیزی را ثابت نمی کند زیرا بسیاری از جوانان بهائی و مسلمان با هم ازدواج کرده اند بدون آنکه به دین هم کاری داشته باشند)
رابعا" چرا فقط از مادرسعید امامی که نام خانوادگیش اعتماد است ، نام می برید و می خواهید ارتباط وی را با بهائیان پیدا کنید آیا " کمال اعتماد" منشی مورد وثوق و اعتماد پدرتان را فراموش کرده اید ( جالب اینجاست یکی را می خواهید به هر طریق و جعلی به بهائیان متصل می کنید ولی دیگری را که شرایط مشابه دارد راآگاهانه به وادی فراموشی میسپارید !)
خامسا" بسیاری از بهائیان و مسلمانان در ایران با هم پیوند سببی و نسبی دارند اما رفتار هیچکدام از ایشان تحت تاثیر دیگری نبوده و نیست . اینکه یک بهائی با یک مسلمان ، نسبت خانوادگی دوری با هم داشته باشند بطوریکه حتی هم را نشناخته و ندیده باشند آیا می توان گفت فرد بهائی بر مسلمان تاثیر گذاشته است؟ چرا برعکس این مطلب صدق نکند ( پیشنهاد می کنم بجای آنکه دنبال فک و فامیلهای بهائی ،مسلمانان بگردید به تاریخ نویسی ایران بپردازید چرا که کشف اینکه دایی فلان شخص مشهور با فلان شخص بهائی در بچگی در یک مدرسه درس خوانده اند تاثیری در تحولات تاریخی ایران ندارد)
از همه جالبتر آنکه ایشان سندی را که برای اعتبار گفته های خود ارائه می دهند کتابی است که خودشان نوشته اند یعنی دور باطل .(ظاهرا" هر نوشته آقای شهبازی بدون توجه به درستی یا غلط بودن آن ، سندی می شود که به نوشته های دیگر ایشان اعتبار می بخشد و بعنوان ماخذ و منبع می توان از آن استفاده کرد، جل الخالق !)
به امید روزی که عشق به ایران جای خود پرستی و نفع مادی را در قلم مورخین سرزمینمان بگیرد ،این نوشته را به اتمام میرسانم. انتهی