رنج نامۀ یک جوان بهائی ایرانی
به نام خدا
روزها یکی پشت سر هم بی هیچ ملا حظه ای میگذرد و آدمی در گذر تاریخ گوئی نقطه ای میشود محو وبی ارزش و براحتی فراموش شده وگاهی برای همیشه باقی میماند ودر این گذر چه بهتر که با نامی نیک به یادها امده فراموش نشود.
من نیز مثل همه انسانها روزی به دنیا امده در شهری ودر تاریخی مشخص واز پدر و مادری نه چندان مشهور ولی ساده ومخلص چون همه ایرانیها، اما با یک تفاوتی نه چندان مهم یعنی متفاوت از لحاظ مذهبی ،اری من در دامن پدر و مادری بهائی بزرگ شده واز کودکی با تربیت واموزه های دینی رشد کرده به دنیا و محیط اطرافم نگاهی با عشق ومحبت داشتم گر چه در کوچه وبازار وحتی در مدرسه تنها به دلیل بهائی بودن مورد اذیت وتوهین بچه ها وبزرگترها قرار میگرفتم ولی با توجه تعالیم بهائی هرگز نسبت به انها نفرتی را احساس نمیکردم .
انقلاب دوران زندگیم یعنی بلوغ با انقلاب ایران همراه شد هنگامی که موضوع ازادی ادیان را از تلویزیون شنیدم بسیار خوشحال شدم که دوران سیاه وسخت علیه دیانتم به سر امده و اغاز دوران یکی شدن با هموطنانم فرا رسیده ،اما زمانیکه با چشمان خود پارچه های غرق خون بر اجساد هفت عزیز را در دل بیابان دیدم متوجه شدم که سخت دراشتباهم خدایا چه می بینم هفت جسد غرق به خون، خدایا ایشان را خوب میشناسم هر یک همچو فرشته ا ی بر روی زمین والگوئی برای رفتارم بودند پس چه شد که رادیو امروز صبح اعلام کرد هفت نفر جاسوس بهائی اعدام شدند ؟
،خدایا تو خوب میدانی که این هفت نفر که بودند وچه کردند ،حتما اشتباهی شده یا دادگاه اشتباه کرده یا اینکه رادیو اشتباهی انان را جاسوس اعلام کرده ،این یکی معلمم ، ان یکی پدر عزیزترین دوستم ان دگر ناظم ضیافت من خدایا این پیرمرد روستائی چه؟ این پیرمرد همان پیرمرد زجر کشیده ای نیست که می شناسمش؟ درآن گوشه پسری مشغول غسل بدن غرق به خون پدرعزیزش،در ان سمت طفلان پدر اعدام شده در کنار مادر بهت زده ایستاده اند براستی اینها به کدامین گناه اینچنین مظلومانه پس از مدتها حبس به جای فرزندان خود گلوهای آتشین در آغوش کشیدند ورفتند .چرا درآن کویر داغ وپرعطش شهریور ماه، صحرای کربلاوحضرت سیدالشهدا ویاران باوفایش را بیاد می اورم.؟.. دیدن اجساد کشتگان بی گناه در ان بیابان داغ وتفدیده ،ایا میتوان به چیز دیگری هم فکر کرد ؟
روزها می گذشت ولی ذهنم هنوز در گیر موضوع ان عزیزان بود مگرمیشود ان خونهای ریخته بر خاک را فراموش کرد .ولی حتما اشتباهی شده ،مگر نگفتند مذاهب ازادند ؟ درفکر بودم وامیدوار که این موضوع یعنی کشتار بهائیها در ایران عزیزم تکرار نشود چرا که این کار باعث ذ لت کشورم در چشم جهانیان میشد .اما باز هم اخباری از گوشه وکنار میهن عزیزم میرسید که فقط بوی خون میداد وانتقام ، تو گوئی فریاد العطش نفرت بعضی مسئولین با به اتش کشیدن ویران کردن وتصرف کتابخانه ها ،اماکن متبرکه وزیارتگاه بهائیان ونیزبه گلوله بستن مظلومانی رفع عطش میکند که جز خیر عالم ووطن به چیز دیگری فکر نمیکردند .براستی این چه اتش نفرتی است که اعدام دختران جوان شیرازی ان رافرو مینشاند.
با تبلیغات مسموم کاری میکنند که تعدادی از هم وطنان ساده ومتعصب بابنزین ونفت خانواده ای روستائی را و سپس گاو وگوسفند را زنده زنده به آتش میکشندونیز درخت میوه وحتی محصول رانابود کرده به اتش میکشند.ودر اینجا باید پرسید به فرض که صاحبش بهائی وجاسوس ، مگر گاو وگوسفند هم جاسوس میشود که او را با بنزین به اتش کشیدند؟
.خدایا جز تو به که میتوان از این همه جهل ونفرت حاصل از تعصب پناه برد ؟براستی از تاریخ باید پرسید آیا این بیدادگریها را ازخاطر خواهد برد؟ او باید داوری کند که چگونه جامعه مظلوم بهائی بجای انتقام در حق حاکمان دعا کرده وتحمل پیشه کرده و به اندازه ذره ای از وظیفه دینی خود پا فراتر نگذاشته ونمیگذارد.
در هر گوشه ای وبه هر فرد بهائی که نگاه میکردم به نوعی فشاربی حد ی را تحمل میکرد اشنائی را دیدم که ازمدیریت سازمانی، تنها به جرم بهائی بودن اخراج شده با اتومبیلی مشغول مسافر کشی بود. شخص دیگری از معاونت اداره ای به جرم اعتقادش پاکسازی شده برای تهیه خرج زندگی مجبور به کارگری ساختمان شدهومعلمی که حقوق بازنشتگی خود را تنها به جرم بهائی بودن از دست داده با سن بالا مجبور به کارگری شده بود ، وان پیرزن روستا ئی را دیدم که بدون توجه به پینه های دستش ،حاصل یک عمر تلاش وپس انداز دوران پیریش یعنی تمام زمین وحتی محصولش را مصادره کردندواومجبور شده که به شهری غریب امده در گوشه ای به قالیبافی مشغول شده به امید روزی که مسئولین حقیقت را فهمیده زمین و اموال رابه او برگردانده تا اوبتواند به روستای خود کنار درختهای خود ودر منزل مملو از خاطرات کودکی خود باز گردد. او وده ها روستائی دیگربا همین ارزوها روزها را سپری کردند ،ولی این عزیزان درسراسر میهن عزیزمان با د لی مملواز امید باز گشت ولبخندی بر لب ازعالم وعالمیان چشم بر بستند ودریک شهری غریبانه جان سپردند…. .وتو ای وجدان انسانی این دلهای شکسته ولی پر امید را دیدی وهیچ نگفتی؟ شاید تو هم مثل خیلی ها ازبیم برچسب جاسوسی لب نگشودی؟
اری من دراین شب دراز جهل مانند دیگر همکیشانم روزها را سپری میکردم به امید تابیدن نور بینش وعدالت بر دل بعضی ازهموطنانم که هرروزی بیشتر از روز قبل اتش انتقامی بی دلیل دروجودشان شعله میکشید. تا ان زمان فکر می کردم که انها نسبت به بعضی نفرتی عمیق دارند اما زمانی که با معدل بالا و تنها به دلیل بهائی بودن اخراج شدم متوجه شدم که کینه انها خیلی عمیقتر از اعدام ،اخراج ومصادره زندگی نفوس بهائی است انان علاوه بر اینکه تحمل همزیستی با فرد بهائی را ندارند با هر نوع پیشرفت علمی جامعه بهائی نیز سخت مخالفند.
من که دررؤیای دوران کودکی و نوجوانی خود همیشه تصور میکردم روزی تکنیسین هواپیما خواهم شد پس ازاخراج از دبیرستان ،وقتی که خود راجاروب بد ست مشغول کارگری مغازه ای دیدم فهمیدم که در میان غبارهای جارو،حتی ان رویاهای شیرین رنگ خواهند باخت اما انچه در میان غبارها خود نمائی می کرد عظمت استفامت در راه عقیده ای بود که کمترین قیمت ان جانفشانی و تحمل بلایا به هررنگ وشکلی بود.
روزها می گذشتند و راه های متفاوتی را برای جامعه بهائی با فکر قبلی طراحی میکردند ولی نمیتوانستند کوچکترین تغییری دراندیشه خیرخواهی این جامعه ایجاد کنند .من نیز مانند دیگر بهائیان به ابادانی وسرافرازی کشورم می اندیشیدم به همین دلیل سعی کردم باهزینه شخصی به تحقیقاتی درزمینه کشاورزی بپردازم پس از مدتی تلاش بلاخره موفق شدم که طرح اولیه را اماده کنم به مرکز تحقیقات کشاورزی مراجعه کردم مسئولین بسیار از طرح استقبال کردند جهت ازمایش طرح دستگاه را در مرکز تحقیقات نصب وازمایش کردم ولی ناگهان نامه ای به من رسید که باید خود را به دادگاه معرفی کنم پس از حضور در دادگاه عدل وشنیدن توهین وتحمل ضربه ای بر روی صورتم (البته ضربه ای نه از روی نفرت بلکه از روی مهر پدری ) ،خو د رادر بازداشتگاه اطلاعات دیدم .
گوئی رسم بهائی بودن در ایران تحمل دوران زندان نیز میشود .روزهای لذت حبس انفرادی می گذشت بدون اینکه بدانم به چه جرمی در بازداشت به سر می برم یا حتی کوچکترین خبری از همسر وفرزندانم داشته باشم. در سلول خود با خدای خود همچو دیگر بهائیان در بند به شکر خدا پرداختم شکر از اینکه من مثل ان زندان بان، بیگناهی را در بند نکرده ام .
پس از بازداشت انفرادی وقتی که وارد زندان شدم با خط بزرگی روی پرونده ام نوشته شده بود جرم: جاسوسی …در انجا بود که متوجه شدم واژه جاسوسی یعنی… جالب اینکه در مدت باز داشتم بارها از روی حسن نیت مسئولین به من پیشنهاد دادند وگفتند که اگر از اعتفادات بهائی دست برداری علاوه بر اینکه ازاد میشوی به تو امکانات ادامه روی کار تحقیقیت رانیز میدهیم ،در عجب میمانم که اینهمه تهمتی که به ما میزنند چگونه است که با یک تبری جستن از اصول اعتقادی می تواند ما را از کل اتهامات برهاند براستی چگونه است که نمی اندیشند که چرا یک بهائی بر اعتقادش تا پای جان استقامت میکند.از حاصل یک عمر تلاش وزحمت خود چشم میپوشد ولی از دین واعتقاد خود چشم نمیپوشد .ایا براستی رسم عاشقی جز این است؟
بلاخره بعد از مدتی با ضمانت از زندان ازاد شدم خوشبختانه چون حس خدمتگذاری به کشورم کم نشده بود بلافاصله به مرکز تحقیقات کشاورزی رفتم ،تا موضوع تحقیقم را دنبال کنم غافل از اینکه قبلا با انها تماس گرفته شده بودوانها مانع ورودم شدند.و باز هم درس بعدی خود را گرفتم اینکه یک بهائی حق ندارد به پیشرفت خود وحتی کشور خود بیاندیشد.اما کلاس اموزشی تمام شدنی نبود زیرا چند روز بعد درب مغازه ام را نیز پلمپ کردند به خیال اینکه از خرجی روزانه محروم میشوم غافل ازاینکه رزاق حقیقی دیگریست.
باز خبرهای ریز ودرشتی میرسید تو گوئی این اخبار واین فتنه ها تمام شدنی نیست این بار نوبت به اموات بهائی رسید البته نه اینکه برای اولین بار باشد خیر، برای چندمین بار قرعه به نام این مظلومانی افتاد که در زمان حیاتشان انواع بلایا را تحمل کرده بودند وباید پس از مرگ نیز درس می گرفتند که دست جهل پس از مرگ هم دست از سرفرد بهائی بر نمیدارد .در ابتدا باور نمیکردم ولی موقعی که با چشمان خود دیدم متوجه شدم که جهالت ادمی او را به چه حد ذلیل میکند که حتی از جسدی نمیگذرد. خدایا چه می بینم حتی محل شستشوی ا جسا د ونیز تانک اب را با گلوله ولدر ویران کرده اند ، اری انجاهم مدفن ان پیر زن روستائی است که ویران شده وهنوز جای چرخهای لدر بر آن سنگینی میکند،؟ درانجا بود که درس بعدی را اموختم که محل شستشوی جسد نیز محل جاسوسی وخیانت به کشوراست ،اما نه مگر درخت هم جاسوس میشود؟حتی درختان یادبود هر متوفی را از ریشه کشیده بودند .واین برای چندمین بار بود که در شهر من اتفاق می افتاد بسیار جالب وتاسف بار است که انها برای لحظه ای فکر نکردند که شستن جسد در منازل یعنی چه واز همه مهمتر اینکه این اعمال زشت انهابرای همیشه در تاریخ به بدنامی پایدار میماند وچرا به جای شکستن سنگ قبر ویا بیرون اوردن جسد از خاک وفرستادن نامه های تهدید امیز.سعی نکردند که رو در روی جامعه بهائی به مذاکره و رفع سوء تفاهمات بپردازند؟
جالب است که آنان فقط قدرت در دست ندارند بلکه در دست دیگر قلمی دارند که میتوانند از خود دفاع کنند وبه جای دادن قولی ووعده ای که مرحمی باشد برزخم این همه بیدادگری، فریاد بر اورده که ای مسلمانان به داد ما برسید که این بهائی ها خون مسلمان میریزنند ،جاسوسی میکنند وکشور به دشمن میدهند فساد در جامعه اسلامی ترویج میدهند و…
وقتی که گفته میشود پس کجاست اسناد شما که این همه فریاد میزنید؟ میگویند سند نمیخواهد همینقدر که زیارتگاه در اسرائیل دارید وسازمان ملل وکشورهای مستکبر از شما پشتیبانی میکنند برای ما کافی است شما اگر بیشتر سند میخواهید خودتان بگردید حتما پیدا میکنید .ولی وقتی که جامعه بهائی مدارکی را جهت تظلم به دادگاه ها ارائه میدهد متاسفانه روز بعد( برحسب اتفاق ونه عمدی بر اثر یک بی دقتی بعضی از همکاران محترمشان) پرونده گم می شود.
اری درمدتی کوتاه درسهای بزرگی اموختم ودانستم که در این دنیا امکان دارد پرونده ای گم شود ،واز طرفی بی هیچ سند مدرکی ، پرونده ای اتهامی وبر چسبی وسپس مصادره اموال زندان ویا حتی اعدامی صورت گیرد. ایا نمیدانند که ان خالق مهربان بصیراست وقسم یاد نموده که از ظلم احدی نخواهد گذشت ؟
جالب اینجاست در کشوری که ادعای حکومتی با عدالت حضرت علی (ع) را با خود دارد یکی از مسئولین محترم نپرسید که سند ومدرک اعدام،مصادره اموال ،وزندان کردن بهائیان کدام است..وقتی جامعه بهائی این سکوت وبی تفاوتی را از مسئولین مشاهده کرد بلاخره پس از دو دهه صبر واستقامت بیانیه ای را به مسئولین تقدیم کرد تا این درد دل ومظلومیت را به گوش انها برساند همین مسئولین که تا به حال باسکوت معنی دار خود این بی عدالتیها را ناظر بودند یک هجوم همه جانبه علیه جامعه بهائی به راه انداخته واینبار فریاد زدند که چرا تشویش اذهان عمومی میکنید ویا چرا مظلوم نمائی میکنید… باید از این عزیزان پرسید اگر در کشوری اماکن متبرکه وزیارتگاه شما را درابتدا ویران وسپس مصادره میکردنند ،بی دلیل وبی مدرک جمع کثیری از شما را اعدام میکردندوشما را از کار وتحصیل محروم میکردند براستی شما چه میکردیدوچه میگفتید؟
وحا ل ای تاریخ من به تو و داوری تو همیشه مطمئن بوده وهستم. باشدکه برای نسلهای بعدی مظلومیت این عاشقان بی دل را تا به ابدیت هستی فریاد زنی…
خدایا تو شاهد ی که به نام تو چه میکنند وبه نام حق چه حق ها را باطل میکنند پس ای مهربان گوشها را شنوا وچشمها را بینا وامرا راعدل عنایت فرما.