جناب شهبازی و میراث حضرت بهاالله
" اگر افق اعلی از زخرف دنیا خالیست ولکن در خزائن توکل و تفویض ازبرای وراث میراث مرغوب لا عدل له گذاشتیم گنج
نگذاشتیم و بر رنج نیفزودیم."
حضرت بهاالله
الف) تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
حضرت بهاالله در آغاز وصیتنامه خویش—کتاب عهدی- به صراحت میفرمایند که برای جهانیان میراث مرغوبی برجای گذاشته اند که همانا تعالیم آن حضرت برای هدایت نوع بشر میباشد. قابل تامل است که چرا محققی چون شهبازی که مدعی است دو دهه تلاش مستمر در دیانت بهائی انجام داده است، تاکنون هیچگاه ذکری از نتایج این میراث مرغوب به میان نیاورده است. اگر پاسخ این است که تاریخ نگاری مقوله ای جدا از پرداختن و نقادی آموزه های دینی است، باید در جواب گفت که بهائیان با الهام از این تعالیم تاریخ خود را رقم زدند. برای ذکر نمونه، شمار قابل توجهی از بهائیان ساکن شهرهای کوچک و بزرگ ایران در دهه های ۴۰ و ۵۰ هجری شمسی جلای وطن نمودند و در ممالکی که هیچ عافیت پناهی در آنها ساکن نمیشود رحل اقامت افکندند. در حال حاضر هم کم نیستند خانواده ها و جوانان بهائی ساکن ممالک اروپای غربی و آمریکا که پس از اتمام تحصیلات عالیه در حالیکه امکان هرگونه پیشرفت مادی برایشان مهیا است ترک وطن میکنند و در ممالک محروم عالم ساکن میشوند. بررسی اینگونه اعمال طیبه که ملهم از آموزه های دیانت بهائی با هدف خدمت به همنوع صورت میگیرد در قاموس شهبازی و شهبازیها نمیگنجد. هیهات که عشق به تعالیم حضرت بهاالله و درک ضرورت آن برای این زمانه و آرزوی عمل به موجب آنرا به عنوان عامل قیام به خدمت معرفی کنند. در نتیجه توجیه و تفسیر جناب شهبازی بسیار ساده است: جاسوسی برای آمریکا و اسرائیل ( چونکه ما بالاخره نفهمیدیم جاسوس کدام هستیم، احتیاط احوط کردیم و هر دو را با هم آوردیم!). بگذریم، شاید توقع ما بیهوده زیاد است.
(ب) چرا به تئوری توطئه احتیاج داریم؟
کلام شهبازی- قدیم و جدید هم ندارد- مملو از تخیلاتی است که هیچ اساسی ندارد. وی با دز صدد به کرسی نشاندن این مدعا است که دیانت بهائی و بهائیان آنچنان طبقاتی و پنهانکار و مخوف هستند تا بتواند از آن هر نتیجه ای که میخواهد بگیرد:" در واقع، فرقه بهائی «دین»، به معنای مرسوم، نیست؛ فرقهای بسیار منسجم و متمرکز و پنهانکار است… ". شهبازی برای اینکه مطمئن گردد که خوانندگان، بهائیان را با هیچ گروه دیگری مقایسه نمی کنند و سمند خیالشان را در هراس انگیز انگاشتن بهائیان مهاری نیست، تاکید میکند: " از این منظر هیچ سازمان سیاسی ایرانی قابل قیاس با فرقه بهائی نیست ". علت اصلی پناه جستن ایشان به این نظریه همانا ابطال ناپذیری آن است و لازم نیست خواننده کارل پوپر باشد تا به این نکته پی برد. بنده به ایشان برای این نوآوری و ابداع تبریک عرض میکنم. خلاصه این نظریه به این شرح است: ایشان بیان میدارند که بهائیان را میتوان در سه گروه جای داد: " جامعه بهائی به سه طبقه فرادست (ثروتمند)، میانهحال و فرودست (فقیر) تقسیم میشود." که احتمالا مراد ایشان این است که همه بهائیان ثروت یکسانی نداشته اند، که صحیح است. مگر دیانت بهائی مروج نظام اشتراکی است؟ در ادامه سخن لغت طبقه- با آن بار معنائی دو پهلویش- تبدیل میشود به شاخه و در نهایت به این ختم میشود که بهائیان شاخه آشکار و شاخه پنهان دارند. زیبائی این نظرئه در پنهانی ابدی شاخه پنهان است: اگر تمام اعضای محفل ملی بهائیان ایران و یا هر کشور دیگری دستگیر شوند و تمام مکاتبات محفل زیر ورو شود – و این اتفاقی است که چندین بار در ایران رخ داده است- و معلوم گردد هیچ ارتباطی با موساد مورد علاقه آقای شهبازی نداشته اند،ایشان با قیافه ای حق به جانب ادامه خواهند داد: بله، صد البته که این شاخه علنی است، شاخه مخفی است که متصل به موساد است. اگر فرصت بررسی مقر بیت العدل اعظم و مرکز مطالعه آثار و دارالتبلیغ بین المللی هم نصیب ایشان بشود و جز همان الواح وآثار امری که در منزل ایشان بیش از هر بهائی اهل مطالعه ای یافت میشود، پیدا نکند، با صلابت خواهند فرمود که مگر با اصول سازماندهی آشنایی ندارید و نمیدانید که هیچگاه شاخه علنی یک سازمان را با شاخه مخفی آن پیوند نمیدهند؟ بی اختیار یاد دون کیشوت افتادم…
(ت) شهبازی بر بال امواج: حقوق انسانی و شهروندی بهائیان
در قسمتی از مقاله اخیر، شهبازی سعی دارد در مقام یک محقق منصف ظاهر شود و از طریق انصاف خارج نگردد. وی اذعان میکند که بهائی بودن محدودیتهائی را هم به همراه می آورد:" بهائیان ایران تنها باید در اوراق رسمی خود را «مسلمان» معرفی کنند. با رعایت این محدودیت، بهائیان از تمامی حقوق شهروندی در ایران برخوردار بودهاند. " قلم درمی ماند که چگونه با کسی که سیصد هزار بهائی ساکن ایران را دعوت به دروغکوئی میکند سخن بگوید. جناب شهبازی بهتر از هر کس دیکری می داند که اسم این عمل را توبه و یا تقیه باید گذاشت، که هیچکدام در قاموس بهائی جائی ندارد. وی بیان میدارد که مشکل بهائیان به خاطر بهائی بودنشان است و اگر کازی بکنند که دیگر بهائی نباشند از تمام حقوق شهروندی برخوردار خواهند بود. امیدوارم اگر ایشان پیشنهاد مشابهی به زنان ایرانی که به دنبال احقاق حقوق خود هستند ارائه فرمودند، زنان به دنبال اجرای آن نروند که نسلی از ما ایرانیان بر جای نخواهد ماند.
شهبازی صحبت از دو "موج سازمان یافته" میکند و امیدش بر آن است که خواننده آنچنان از خواندن عبارت موج سازمان یافته به وحشت افتد که متوجه نشود که اگر موجی هست بهائیان تنها قربانی آن هستند و نه مسبب آن. وی نخست صحبت از موج تضیقات تشدید یافته و دستگیریهای صورت گرفته میکند و اصرار میورزد که آنرا کم اهمیت قلمداد کند، سپس صحبت ار موج دیگری میکند که موج تبلیغات رسانه ای در مورد حقوق بهائیان است و ادعا میکند که دومی از اولی بسیار بزرگتر و نامتناسب با "دستگیریهای محدود و کمشمار" است. با سر منشا واحد برای این دو جریان قائل شدن، نظریه توطئه در متعالیترین شکل خود متجلی میشود: بی بی سی میشود همان وزارت اطلاعات و دولت و سخنگویش و روزآنلاین و رادیو فردا و رادیو زمانه و دکتر نوری زاده و همه و همه یکی میشوند و در نظر شهبازی همه بازیچه ای هستند در دست عوامل اصلی پشت صحنه. شهبازی با این ترفند زیرکانه و با این برچسب آماده چسباندن افرادی که ممکن است نظر شهبازی برایشان مهم باشد را از ابراز همدردی با بهائیلن برحذر میدارد. نکته جالب توجه اینجاست که ایشان با بیان این نظریه خود معترف هستند که در نظر گروههای سیاسی، بهائیان ابزاری بوده اند تا ایشان به اهداف سیاسی خود نائل شوند. یک زمانی بهائیان را از خانه و کاشانه خود آواره نمودند تا عکسی که از بی بند و باری پهلوی دوم میتوانست یک رسوائی اخلاقی ببار بیاورد محفوظ بماند و در این زمان هم به تعبیر شهبازی حکایت مشابهی وجود دارد. قضاوت در صحت و سقم این مطالب با خوانندگان ولی گناه بهائیان در این میان چیست؟ و آیا این گواه عادلی نیست بر اینکه بهائیان ربطی به هیچ قدرت بیگانه ندارند چرا که میتوان آنها را بدون استیحاش و در جریان تصفیه حسابهای سیاسی به گوشه زندان انداخت؟
در قسمتی از یادداشت اخیرشان، جناب شهبازی بیان میکنند: "همانگونه که زمانی به سوس وان الزن، سردبیر مجله بلژیکی کناک گفتم، بهائیان به عنوان فرقهای غیررسمی در طول قریب به سه دهه موجودیت جمهوری اسلامی ایران آزادانه زندگی و کار و تحصیل میکنند." شهبازی عواقب مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در مورد ممنوعیت ورود بهائیان به موسسات آموزش عالی کشور که از ابتدای انقلاب تا به حال بموقع اجرا گذاشته شده است و اخراج کلیه کارمندهای بهائی از مشاغل دولتی و اعدام بیش از دویست بهائی و دستگیری و حبس و تبعید صدها بهائی دیکر را به طور مختصر و مفید در قالب عبارت "آزادانه زندگی و کار و تحصیل میکنند" بیان میکند و برای اینکه سخنش سندیت هم داشته باشد مرجع سخنش را هم مشخص میکند: مصاحبه سوس وان الزن، سردبیر مجله بلژیکی کناک، با ایشان. چگونه میشود کتمان کرد؟ مجله بلژیکی با این نام موجود است و حتما سردبیری هم داشته با نام سوس که اهل الزن بوده است. شهبازی اضافه میکند که علت قدرت اطلاعا تی سازمان موساد همین بهائیها هستنند. شهبازی فراموش میکند که توضیح بدهد که چگونه یک سری کارمند اخراجی که در هیچ وزاتخانه ای حضور ندارند و به از این دست خریدن و از آن دست فروختن لوازم بهداشتی و دمپائی و عینک و جوراب مشغول هستند چه اطلاعات ذیقیمت امنیتی دارند که کسی پیدا شود که طالب آنها باشد. سلطه و رواج باورهای پوسیده قرون وسطائی مانع از آن شده است که بهائیان ایران فرصت امرار معاش از طریق مشاغلی که با مواد غذائی سر وکار دارد – و یا حتی تعمیر یخچال در برخی شهرستانها- را داشته باشند. آیا این است مصادیق آزادی کار که ایشان بیان میفرمائید؟
در جای دیگر شهبازی مینویسد:" .. و حتی گورستانهای مخصوص خود را دارند و متوفیات خویش را، با تشییع جنازه مفصل بیآنکه مورد تعرض قرار گیرند، در این گورستانها دفن میکنند. من خود بارها، به دلیل وقوع یکی از گورستانهای بهائی در مدخل جاده دارنگان- شیراز، این تشییع جنازهها را دیدهام و از ظاهر «حزب اللهی» و ریش انبوه برخی از جوانان بهائی حیرت کردهام."
جناب شهبازی، مردگان بهائی هم روی آرامش نمی بینند. قبرستان بهائیان در یزد و نجف آباد زیر و رو شده است و اخبارش در سراسر جهان پخش است. نفوسی به مصداق: از پس زندکان بر نیامدی با مردگان درآویز، با ماشینهای راهسازی به تخریب قبور پرداختند و شما از تشیع جنازه مفصل و ریش جوانان بهائی شیراز در حیرت.
شما که با آثار دیانت دیانت بهائی آشنا هستید به خوبی میدانید که :
"بشارت هفتم زمام البسه و ترتیب لحی و اصلاح ان در قبضه اختیار عباد گذارده شد ولکن ایاکم یا قوم ان تجعلوا انفسکم ملعب الجاهلین."
واضحا جوانان شیراز از این حکم تخطی نکرده اند، چه که بیان فوق ملاک تخطی هم معین میذارد. اگر ادعا شود جوانان بهائی شیراز بموجب نصایح قلم اعلی رفتار ننموده اند، باید توضیح داد به چه نحو، که نتیجه زیبائی برای شما به ارمغان نخواهد آورد. در ثانی، آیا بنده که سنم اجازه نمیدهد به اندازه شما در آئین بهائی کنکاش کرده باشم باید به شما یادآوری کنم که حضرت بهاالله در چندین اثر خود به بیان این معنی پرداختند که:
"این ظهور از برای اجرای حدودات ظاهره نیامده چنانچه در بیان از قلم رحمن جاری بلکه لاجل ظهورات کمالیه در انفس انسانیه و ارتقا ارواحهم الی المقامات الباقیه و ما یصقدقه عقولهم ظاهر و مشرق شده تا انکه کل فوق ملک و ملکوت مشی نمایند."
بسیار بعید میدانم که این بیان مبارک از نگاه تیزبین شما مخفی مانده باشد. هرچند شما علاقه وافری به پرداختن به حواشی دارید ولی بنده ندارم و عرض میکنم که جان سخن هم در این بیان نهفته است. تعالیم حضرت بهاالله و بینش و نگرشی که پیروان آئین بهائی در سراسر دنیا از تعالیم حضرتش بدست آورده اند، بهائیان را در مواجهه با افرادی قرار میدهد که منفعتشان درعقب مانده نگاه داشتن مردم است. شما که تاب و توان اعتراف به ضرورت غیر قابل انکار این تعالیم برای جامعه امروز را ندارید به آب و آتش میزنید و آنچه بد و منفور است را به بهائیان نسبت دهید و چون منفور نزد همه یکسان نیست شما هرچه به ذهنتان می آید را نسبت میدهید.
جانتان خوش باد،
شمیم احسان
یادداشت جناب شهبازی را میتوان در این لینک پیدا کرد:
http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8703.htm#E?????_I?_%C2%AB?????_E?C??E