سخنی با جناب اعلمی

جناب آقای اعلمی؛

وقتی نگاهی به سؤالهایتان در این صفحه انداختم متوجه شدم که با شروطی که گذاشته اید عملاً راه را برای پاسخگویی روشن و آگاهی بخش بسته اید. شما سؤالاتتان را اززاویه دید یک مسلمان مطرح میکنید (مثل سؤالهای ۴ و ۵)، چطور انتظار دارید که در پاسخگویی، مخاطب شخصی که « بیطرف و فاقد دین و مذهب که تحقیقات مختصری هم در مورد عقاید بهائیت انجام داده» فرض شود؟ اگر شما قرار است نقش یک بیطرف و بی دین را بازی کنید به ختم نبوت و رسالت حضرت محمد چکار دارید (سوال اولتان)؟ شما که اصولاً به حقانیت حضرت محمد معتقد نیستید ختم نبوت او برای شما چه معنایی دارد؟ بنابراین شما باید اول تکلیف خودتان را با خودتان روشن کنید و بعد برای سوال پیش بهائیان بیایید . 

حال به سوالات شما نگاهی میندازیم که دوستان نگویند به بهانه شرط عجیب شما از پاسخگویی طفره رفته ایم.

پرسشهای شما را به سه دسته کلی می توان تقسیم کرد:

۱. پرسش از اصول اعتقادی بهائیان؛

۲. پرسش ازدلیل و فلسفه برخی احکام، واقعیتها یا فرازهایی از آثار بهائی؛

۳. پرسش ازارتباط بهائیان با دولتهای خارجی (از نامه اولتان به نوروزعلی)

چند نکته را در ارتباط با این سؤالات باید مدّ نظر داشت. شما از هر فرد بهائی در ارتباط با اصول اعتقادیش یا ارتباط بهائیان با دولتهای خارجی بپرسید پاسخهایی مشابه آنچه من به شما خواهم گفت دریافت خواهید کرد. ولی برای سؤالهایی که در دسته دوم میگنجند نباید انتظار پاسخی واحد داشته باشید زیرا هربهائی هرچه دراین رابطه بگوید نظر خودش را گفته. در هیچکدام از ادیان دیگر هم حکمت تمام احکام و آثار بر پیروان آشکار نیست. دقیقاً به همین خاطر است که شما اصرار دارید در نقش یک مخاطب بی دین ظاهر شوید چون بدین سان از پاسخگویی به شبهات مشابه در امان میمانید. البته در دیانت بهائی حضرت عبدالبهاء مبیّن آثار حضرت بهاءالله هستند و میتوان برای فهم بیشتر آثار حضرت بهاءالله به آثار ایشان مراجعه کرد و یا در مواردی خاص از بیت العدل استفتاء نمود.

واقعیت اینست که ما در روبرو شدن با هر پدیده جدیدی دو راه روشن پیش رو داریم: میتوانیم تعصبات و خرافات را مبنای قضاوت قرار دهیم و هنگام مواجهه با آن پدیده خواسته یا ناخواسته ایراد گیری و منفی نگری دنبال کنیم یا اینکه تعصبات و خرافات را دور بریزیم وسعی کنیم که حقیقت آن پدیده را آنگونه که هست ببینیم. شما خود بهتر میدانید که اگر روش اول در شناسایی ادیان بکارگرفته شود ادیان ماضی (منجمله اسلام) بسیار آسیب پذیرتر از دیانت بهائی خواهند بود. خود شما از پاسخگویی به شبهاتی که دوستانی مثل جناب معصومی مطرح کرده اند به بهانه حفظ انسجام بحث طفره رفته اید. اینجاست که میبینیم چرا نمیشود مسلمان بودن شما را بعنوان پرسشگر در پاسخگویی نادیده گرفت. اگر عدم درک فلسفه برخی آموزه ها مانع تأیید حقانیت دیانتی باشد این شبهات در اسلام که خیلی بیشتر است پس چرا شما اسلام را قبول کرده اید؟ واقعیت اینست که در ارتباط با بسیاری ازاینگونه شبهات هیچ پاسخ قانع کننده ای برای پیروان سایر ادیان نمیتوان اقامه کرد و فقط عقل خود انسان است که میتواند تشخیص دهد که آموزه های روحانی یک دین خاص برای بهتر کردن دنیای امروزما مفید است یا خیر. البته هم حضرت بهاءالله و هم حضرت عبدالبهاء در بسیاری از آثارشان به شرح نکات مبهم دیانت اسلام (و سایر ادیان) پرداخته اند و به همین علت من به عنوان یک بهائی همیشه قادر بوده ام در برابر غیرمسلمانان بسیار بهتر از خود مسلمانان از دیانت اسلام دفاع کنم و از این جهت به بهائی بودن خود میبالم.

نکته اصلی اینست که اگر هنگام قضاوت در ارتباط با دیانت بهائی مسائلی ظاهری و سطحی مثل گیسوان بلند حضرت بهاءالله بخواهد موضوع بحث قرار بگیرد فرد جستجوگر هیچگاه به جوهر تعالیم این دیانت پی نخواهد برد و شاه بیت آنرا نخواهد خواند. البته قطعاً مقصود این نیست که فرد جستجوگر هیچ سؤالی نپرسد و همه چیز را چشم بسته بپذیرد؛ خیر. تحرّی حقیقت از اصول بنیادین دیانت بهائیست. ولی هر فرد جستجوگر باید مرز حقیقت جویی و منفی نگری را با محک وجدان خود تعیین نماید و اجازه ندهد تعصبات کور چشم حقیقت بین او را ببندد و او را به دام چرخه بی انتهای ایراد گیریهای بی نتیجه بیندازد.

سؤال بهتری که شاید یک فرد جستجوگر بتواند از خود بپرسد این است چرا مردم بهائی میشوند؟ چرا این دیانت با وجود جوانی به سرعت در جهان گسترش پیدا کرده و از لحاظ گستردگی بعد از مسیحیت مقام دوم را داراست؟ آیا چون مردم میخواستند هر ۱۹ سال یکبار اسباب خانه شان را عوض کنند یا اینکه خدایی مودار را بپرستند بهائی شده اند؟ خیر. همینطور که پژمان محبوبی در یکی از نوشته هایش توضیح داده، بهائی شدن در واقع پاسخ به یک نیاز است: نیاز به تغییر. تمام کسانی که چه در قلب سلطه سیاه قاجاری چه در مهد تمدن غربی ویا در بطن توحش بدوی آفریقایی بهائی شده ومیشوند نیاز به این تغییر را حس کرده اند. کسانی که میبینند ادیان به جای اینکه مروج محبت و نوع دوستی باشند امروزه وسیله ای برای دروغ، زورگویی، خیانت، جنایت، تفرقه و سواستفاده شده اند نیاز به دیانتی که یک دموکراسی حقیقی بنا کند، دین را از سیاست جدا کند، برای سؤاستفاده های طبقه روحانی چاره ای بیندیشد و تمام نوع بشر را زیر یک چترروحانی آورد را حس میکنند. حال اگر شما یا اصولا این نیاز به تغییر را حس نمیکنید یا پاسخ به این نیاز را در تعالیم حضرت بهاءالله نمیابید نمیتوان با تشریح فلسفه تجدید اسباب خانه هر ۱۹ سال یکبار حقانیت دیانت بهائی را به شما ثابت کرد. پیشنهاد من به شما اینست

که آثار دیانت بهائی را "بدون تعصب" مطالعه کنید و خود ببینید که احکام و آموزه های آن چه رهاوردی برای دنیای امروز دارد.

من نمیدانم آقای گلپایگانی کجا چنین چیزی در ارتباط با آن بیان حضرت بهاءالله گفته اند ولی اگر هم گفته باشند بنده بعنوان یک بهائی استدلال ایشان را میپذیرم. واضح است که آقای گلپایگانی قصد مزاح داشته اند و روی سخنشان هم در واقع با کسانیست که آیات الهی را بشکل ظاهری آن برمیگیرند. اگر خدا میتواند دست و چشم داشته باشد چرا نمیتواند مو داشته باشد؟ اگر هم اشاره کتب آسمانی گذشته به دست یا چشم خدا استعاراتی است که معانی پنهان عرفانی و روحانی دارد در رابطه با بیان حضرت بهاءالله هم همینطور است.

سؤالی از روی کنجکاوی: آیا اینگونه بحثها آنقدر که به نظر من بچگانه میرسد به نظر شما هم میرسد یا فقط من این احساس را دارم؟

کوتاه سخن آنکه طرح اینگونه سؤالات از بهائیان به هدف شناخت دیانت بهائی کاریست بی نتیجه چون نه تنها پاسخ افراد بهائی در این زمینه ها قابل استناد نیست و نظر شخصی خودشان است بلکه پاسخ هرچه باشد به شناخت بهتر دیانت بهائی کمکی نمی کند. حال بهتر است به مسائل مهمتر بپردازیم.

و اما سوالات عقیدتی:

بهائیان معتقدند که فیض الهی هیچگاه پایان نمی پذیرد و بشر تا ابد محتاج هدایت است. بنابراین نه تنها حضرت محمد آخرین پیامبر نیست، حضرت بهاءالله هم نیست و عالم انسانی پس از حدود هزار سال باید منتظر شریعتی جدید باشند.

حضرت بهاء الله هیچگاه ادعای الوهیت نکرده اند. به اعتقاد بهائیان حضرت بهاء الله مثل آینه ای هستند که تصویر خورشید را منعکس میکنند. آینه هرگز برابر با خورشید نیست.

اهم اصول و اعتقادات بهائیان را در کتابهایشان میتوانید جستجو کنید. برخی از این تعالیم عبارتند از:

تعدیل معیشت و توزیع عادلانه‌ ثروت

دین باید سبب الفت و محبت باشد

وحدت عالم انسانی و صلح عمومی

عدم مداخله در امور سیاسی

ترک تعصبات

تساوی حقوق زنان و مردان

تعلیم و تربیت اجباری عمومی

تحری حقیقت و ترک تقالید

وحدت زبان و خط

لزوم تطابق دین با علم و عقل

وحدت اساس ادیان

در ارتباط با سؤال ششم شما:

بله بهائیان معتقدند که وحی الهی و معصومیت و علم لدنّی مختصّ مظاهر مقدّسه است ولی مثل دیانت اسلام که این خصائص به ائمّه اطهار نیز تسرّی یا فته در دیانت بهائی نیزبه اعتقاد بهائیان بیت العدل وارث این ویژگیهاست و مصوّباتش برابر با رأی حضرت بهاءالله است. برای درک بهتر اهمیت سیستم جدیدی که دیانت بهائی برای مدیریت یک جامعه مذهبی عرضه میکند ( البته ویژگی ممتاز این سیستم اینست که کارایی غیرمذهبی نیز دارد) باید آنرا با شیوه رهبری سایر ادیان مقایسه کرد. مثلاً در اسلام میبینیم که رهبری مذهبی مردم بعهده شیوخ یا مراجع تقلیدی است که هر کدام به زعم خود دین الهی را تفسیر و تبیین میکنند وپیروان خود را دارند و یا حتی بعضاً فِرَق خود را تأسیس کرده اند. جدا از اینکه اینان مدعی ارتباط با وحی الهی نیستند از لحاظ مقام مذهبی عملاً تفاوت چندانی با پیامبر اسلام و معصومین ندارند و در مواردی (مثل ولایت مطلقه فقیه) اختیارات و ارج و قربشان حتی از شارع دیانت یا ائمّه (یا خلفاء) نیز بیشتر است بدون اینکه معصوم باشند و یا اینکه بقول شما هیچ الزام و تضمینی به آگاهی و اشراف و پیروی آنان از امور و دانش لاهوتی و ناسوتی وجود داشته باشد. بنابراین این خطر همیشه وجود دارد که این افراد به دام هوی و هوس دنیوی بیفتند و از قدرتِ عملاً بدون نظارت خود در راه سؤاستفاده از دین و اعتقادات مذهبی مردم استفاده کنند و ملّتی را به بیراهه بکشانند. در مقابل حضرت بهاءالله اختیار رهبری روحانی جامعه بهائی را تنها به "یک" گروه اعطاء کرده که اولاً تنها مصوبات جمعشان سندیّت دارد، ثانیاً اعضای آن به شخصه با دیگر اعضای جامعه بهائی هیچ تفاوتی ندارند و ثالثاً با رأی اعضای جامعه بهائی برای مدتی محدود انتخاب میشوند و کرسی مادام العمر در اختیارشان گذاشته نمیشود و هر کدام که در یک دوره به هر علتی برای عضویت در بیت العدل مناسب یا توانا نباشد در دوره های بعد رأی بهائیان را بدست نمی آورد. حال خود قضاوت کنید که آیا این روش برای سالم نگهداشتن رهبری مذهبی یک جامعه و جلوگیری از انشعاب وانشقاق کارا تر است یا روش ادیان سلف؟

جناب آقای اعلمی؛

چون شما اینجا اتهام جاسوسی و ارتباط با دولتهای بیگانه را نسبت به بهائیان دوباره مطرح نکرده اید من بطور خلاصه به آن میپردازم و روی سخنم بیشتر با کسانیست که نامه اول شما به نوروزعلی را خوانده اند و هنوز این شبهه در ذهنشان وجود دارد.

بعنوان شاهدی بر اتهام وابستگی بهائیان به اسراییل این گفته روحیّه خانم، حرم حضرت شوقی ربّانی، را تکرار کرده اید:

روحیه ماکسول، همسر شوقی ربانی می نویسد : " من ترجیح می دهم که جوانترین ادیان از تازه ترین کشورهای جهان نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت آینده ما چون حلقه های زنجیر بهم پیوسته است."

البته شکی در صحت گفته روحیه خانم نیست و از آنجا که اماکن مقدسه بهائیان در کشور اسراییل فعلی واقع شده آینده بهائیان جهان نیز به نوعی به آینده حاکمیتی که این سرزمینها را تحت کنترل دارد ارتباط پیدا کرده است. اگر حماقت حکومت مستبد قاجار نبود و حضرت بهاءالله و خانواده شان با همکاری حکومت عثمانی به سرزمین فلسطین آن زمان تبعید نمیشدند امروز بهائیان مجبور نبودند هرروز در مورد علت این قضیه توضیح بدهند. ولی سوال اینجاست که آیا حقیقتاً این گفته روحیه خانم دلیل وابستگی بهائیان به اسراییل است؟ من از تمام کسانی که چنین فکر میکنند سؤالی دارم. آیا اینگونه نیست که پیش و بیش از بهائیان این سرنوشت فلسطینیان است که به سرنوشت و آینده اسراییل گره خورده است؟! اگر قرار گرفتن اماکن مقدسه بهائیان در کشور اسراییل دلیلی بر وابستگی آنان به این حکومت باشد قرار گرفتن بیت المقدس در مناطق تحت کنترل اسراییل هم خود بخود مسلمانان را جاسوسان اسراییل میسازد؟! اگر روسیه یا انگلیس در اوج طوفانهای سهمگین بیداد برعلیه بهائیان بی پناه ایران به آنان پناه دادند و از آنان حمایت کردند یعنی بهائیان عمّال آنان هستند؟! آیا به همین سیاق میتوانیم بگوییم که چون نجاشی به مسلمانان ستمدیده در صدر اسلام پناه داد پس مسلمانان دست نشانده حکومت حبشه بوده اند؟! آخر این چگونه استدلالیست و کدام ناظر منصف و دادگاه عادلی اتهاماتی چنین واهی را با شواهدی چنین سست میپذیرد؟ آیا چاره ای هست جز اینکه بپذیریم که تمام این دروغها و بازیها معرکه ایست برای سرگرم کردن مردم از همه جا بیخبر تا به امضای طومار برعلیه همسایه وهموطنشان مشغول باشند و به فشارها و ستمهای وارده به بهائیان اعتراضی نکنند (همینجا بگویم که آقای اعلمی را باید اینجا استثنا کرد چون حداقل ایشان در این آشفته بازار از حقوق بهائیان دفاع کردند).

جناب آقای اعلمی؛

دیدن حقیقت در دیانت بهائی هم بسیا رساده است و هم بسیار مشکل. ساده برای کسانیست که آزرده از استبداد مذهبی به دنبال دیانتی میگردند که در آن برای به دل گرفتن مهر خدا سایه شمشیربالای سر آدم نباشد، و مشکل برای کسانیست که دنباله روی از دین آبا و اجدادی برایشان از فکر کردن کم زحمت تر است. ساده برای کسانیست که تقلید چشم بسته از فلان مجتهد روح یاغی و پرسشگرشان را آرام نمیکند، و مشکل برای کسانیست که ترجیح میدهند تقلید کنند تا یادشان نیاید که روح دارند. ساده برای کسانیست که تا زمانیکه زن ایرانی را در حبس جسمی و روحی میبینند احساس آزادی نمیکنند، و مشکل برای کسانیست که حتی فکر آزادی زنان نفسشان را حبس میکند. ساده برای کسانیست که وقتی معلم دینی، دوست بهائیشان را نجس میخواند دلشان میگیرد، و به دنبال دیانتی میگردند که در آن فرزندان آدم یکدیگر را نجس نخوانند، و مشکل برای کسانیست که ترجیح میدهند هموطن و همسایه شان را نجس بخوانند ولی به خانه فرسوده اعتقاداتشان تلنگری نخورد. ولی آقای اعلمی؛ حتی برای این دسته از دوستان هم دیدن حقیقت در دیانت بهائی بسیا رساده خواهد بود اگر یک خواسته سهراب را بیاد آورند: چشمها را باید شست؛ جور دیگر باید دید…

با آرزوی چشمانی شسته

Comments are closed.