دربارهء یک اتفاق به ظاهر ساده

     محمد جلالی چیمه (م.سحر)

 

 

 

 دربارهء یک اتفاق به ظاهر ساده:  

تصویر بالا بلند طوماری را  به خط خوش نستعلیق (هنر درخدمت جهل!!) ، دیدم که بخشی از مردم ایران را در شهر قم به دادن امضاء بر ضد بخشی دیگر از مردم ایران بر می انگیخت و برای تدارک فاجعهء انسانی ی دیگری در سرزمین ما از اهالی شهر قم تأییدیه می گرفت .

ظاهراً هدف سازماندهندگان چنین برنامه ای آن بوده است که  با تکیه برتأییدات گروهی عوام الناس تحریک شده در شهر قم زمینهء سرکوب فزاینده ء مردم بی گناه  به خصوص معتقدان به بهائیت را که در این دوران سیاه سی ساله ، همواره از مظلوم ترین وآزار دیده ترین ایرانیان بوده اند، فراهم آورند و آنان را به جرم اعتقاد به دین موروثی خود به مسلـَخ گسیل کنند.

 باری، بادیدن چنین تصویر شرم آوری طاقتم طاق شد وشعر زیر را نوشتم و مُرده است و بشر نیست آن که چنین طوماری را در کشور خود ببیند و منقلب نشود!

به یاد بیاوریم که همین شصت ، هفتاد سال پیش، نازی های جنایتکار آلمانی با همین روش ها کوره های آدمسوزی ساختند و بخشی از ملت آلمان را به جرم اعتقاد به دین موروثی روانهء  تنورهای جمعی کردند.

نمی دانم برشت بود یا یک کشیش انساندوست ـ که در آن دوران هم بودند اما نادر بودند ـ که وضعیت را اینگونه گویا توصیف کرد و نقل به معنی می کنم :

 

نخست همسایه ات را بردند ، پنجره ات را بستی و گفتی من که یهودی نیستم

فردا همسایهء دیگرت را بردند ، بازهم پنجره ات را بستی و گفتی من کمونیست نیستم

پس فردا به سراغ تو آمدند ، و کسی نبود که دلی بر تو بسوزاند !

باری شهر قم متأسفانه از آنجا که پایگاه و پادگان اهل جهل و تزویر است بیش از شهرهای دیگر ایران استعداد این را دارد که گروهی از اهالی آن آلت دستِ متحجرین و مستبدین سنگدل قرار گیرند و حتی دست به جنایت  آلایند و پنجه در خون هم میهنان خود فرو برند و  آلودگی این دستها با امضاء نهادن زیر چنین طومارهایی ست که  آغاز می شود !

چنین اتفاقی را نباید دست کم گرفت و هرگز نباید در برابر آن سکوت کرد.

هیچ بنی بشری به هنگام تولـّد ، دین خود را انتخاب نمی کند. این یک اتفاق است که مرا در یک خانوادهء شیعهء اثنی عشری و آن همکلاسی و هم وطن دیگر مرا در یک خانوادهء یهودی یا بهایی به جهان آورده است .

مرا درانتخاب تشیع اختیاری نبوده است همانگونه که همکلاسی و همسایهء من در انتخاب بهائیت یا یهودیت اختیاری نداشت.

و این نکته را نیز برای جلب توجه بانوی محترم خانم عبادی بگویم که هیچ دینی در وجود هیچ مؤمنی مایه غرور یا افتخار او نیست همانگونه که مایه ننگ یا خجالت وی نیز نتواند بود!

 بنا براین ازمن که حقوقدان نیستم و وکیل قربانیان عقیدتی در ایران نیز نبوده ام  دورباد تاجمله ای بر زبان رانم که نشانگرغرور وفخر من براعتقاداتی باشد که هرگز آنها را کسب نکرده بوده ام  بلکه ازمام و پدربه میراث برده ام و این ودیعه یا رقعه را دست اتفاق درانبان زندگی وخورجین هویت ِمن نهاده بوده است.

شنیدن سخنانی نظیر این که :«من به شیعه بودن خود افتخار می کنم!»، ازحقوقدان برجسته ای که جایزهء نوبل صلح وجوایز انسان دوستانهء دیگر راهم برافتخارات عدیدهء خود افزوده است، اندکی دریغ آوراست.

ایشان انتساب خود را به مذهب موکلان خود ــ که با هدف سیاسی و از سوی دشمنان طراحی شده بود ــ اهانت به خود تلقی کردند و اینچنین ، ضمن یک داوری ارزشی دربارهء مذهب ِ موکلان ،(خواسته یا ناخواسته ) آنان را آزردند ، زیرا انتساب به مذهب و شریعت  آنان را«اهانت» در حق خود ارزیابی فرموده و بدینگونه ، اعتقادات آنان را درخور سرزنش دانستند!

چنین سخنی حقیقتاً ازسوی یک حقوقدان و طرفدار وکوشندهء حقوق بشر بسیارشگفت انگیز به نظرمی رسد!

از آنجا که عقل و اختیار هیچ بنی بشری در گزینش دین و عقاید موروثی دخالت ندارند، بنا بر این هیچ فخر و غرور یا شرم و خجلتی نیزبرمیراث برندگان ِ آئین ها و اعتقادات موروثی مترتب نیست و همین گونه فخر و غرور هاست که موجب می شود برخی برای دین خود حساب جداگانه باز کنند و فضل و برتری بر دیگران را از حقوق حقهء خود پندارند ! زیرا فخر فروختن بر اعتقادات دینی خودی تعبیر دیگری هم دارد که همانا خوار شمردن و فاقد فخر و غرور دانستن معتقــَدات دیگران است و این هرگز درخورمقام کسانی نیست که دعوی «حق ستانی» و دغدغهء  صلح وحقوق بشر دارند !

 و راست وکوتاه اما گویا ترین سخن را درحول و حوش این مضمون، از زبان ناصرخسرو شنیده ام که گفت:

 

فضل تو چیست ، بنگر بر ترسا

از سر هوس برون کن و سودا را

تو مؤمنی ، گرفته محمد را

او کافر و گرفته مسیحا را

ایشان پیمبرند و رفیقانند

چون دشمنی تو بیهده ترسا را ؟

بشناس امام و مسجد را وانگه

قسیس را نکوه و چلیپا را

حجت به عقل گوی و مکن در دل

با خلق خیره جنگ و معادا را

 

 بنا بر این ، هیچ بنی بشری حق ندارد مرا یا همسایه و همکلاس مرا به بهانهء این توارث اعتقادی یا فرهنگی جریمه کند و از حقوق انسانی واز حقوق شهروندی واز حقوق ایرانیت و از حقوق آزادی ی اعتقاد  محروم سازد . هیچ بنی نوع انسانی این اجازه را ندارد که مرا به دلیل اعتقاداتم آزار دهد و اگر چنین کند ، خود انسان نیست و شأن او از حیوان فرو تراست تا چه رسد به آنکه مدعی دین و اخلاق و خدا و امثال اینها هم باشد و ازاینها بالا تر دولت و حکومت کشوری را تصاحب کرده باشد و به نام صاحب اختیار و نماینده ملت، شهروندان کشور را به  جرم  دینشان و به دلیل اعتقادات و جهان نگری های روحانی یا فلسفی آنان زجر و تعزیر کند و از آن بد تر طومار گرد آورد و جمعی فریب خورده را بر هموطنان خود بشوراند و به سورچرانی خون فرا خواند!

  چنین دولتی دراین دنیای مدرن ازهرگونه مشروعیت ملی وبین المللی و نیز ازهرگونه صلاحیت و اعتبار انسانی و سیاسی ساقط است و معجزه هیچ امام ـ ظاهر یا غایب ــ چنین نظام سیاسی ی گردن کش و ملت سوز و آشوبگر و تفرقه افکنی را مشروعیت و اعتبار تاریخی  عطا نخواهد کرد و این امر  دیر و زود دارد ، اما سوخت و سوز ندارد که آیندگان، چنین حکومتگرانی را در شمار اشغالگران و جنایتکاران و خائنان به کشور خود ارزیابی خواهند کرد وبساط ِ گور و مقبرهء آنان را ازین خاک برخواهند چید.

باری میخواستم در این یادداشت کوتاه توجه همهء اهل انسانیت، اهل قلم و روشنفکران و هنرمندان را به این« اتفاق به ظاهر ساده » جلب کنم و به اهل سیاست وبه  اهل فکر و اهل درد ( حتی در جناح های معتدل تر این حکومت)  بگویم که سکوت شما در برابر چنین رویداد ظاهراًکوچکِ امروز برابر است با سکوتِ شما در برابرِ قتل عام ها وغارتگری های فردایی که جنایتکاران در تدارک آنند!

زبان در کام گوینده خشک  و قلم بر دست نویسنده قلم باد اگر در کشور ما ایران، در برابر چنین رویداد های شرم آور و جنایتکارانه ای فریاد بر نیاورد.

این راهم بگویم که من به هیچ وجه همهء مردم قم را دراقدام به چنین کنش هایی گناهکار نمی دانم و حساب بسیاری از هموطنان آزادهء میهنم را (که آنها نیز از سر اتفاق در این شهر سکنی دارند) بری ازینگونه آشوبگری های ضد انسانی و وطنسوز می دانم و نیک می دانم که هستند آزادگانی ــ  حتی  در میان روحانیت شیعه ــ که با چنین دَد خویی های غوغاگرانه میانه ای ندارند و مخالفت خود را نیز ابراز می کنند. نمونهء آنان آقای منتظری ست که هست و نیست ِ خود را برخی ی جاه و مقام و قدرت نکرد و درحالی که می توانست نفر اول حاکمیت دینی در ایران باشد، حق را برگزید وعطای حکومت را به لقای انسان ستیزی و میهن سوزی بخشید زیرا نخواست که فساد و خونریزی را به نام خدا و دین بر سرزمین ایران مظلوم جاری کند و ملت داغداری را چشم انتظار انتقامجویی از روحانیتی قرار دهد که ـ به حق یا به ناحق ـ  او را قاتل فرزندان خود می شمارد .

نمونه دیگر آقای  بروجردی کاظمینی ست که هم اکنون به واسطهء دفاع از آزادی دین و اعتقاد  وبه علت مخالفت با آلودن دین در سیاست و قدرت، اسیر چنگال دژخیمان حکومت دینی درایران ست !

بنا بر این سرایندهء شعری که هم اکنون می خوانید آنقدرها ساده لوح نیست که حساب مردم آزاده را از حساب کسانی که آلت دست قدرت یا بردهء جهل و نادانی هستند جدا نکند و به صرف آنکه از مقیمان قم اند ، به قول معروف خدای ناخواسته تر و خشک را باهم بسوزاند که هرگز چنین مباد!

□□□

 

یا اَیُهاَ المُدّثر، قـُـم فـاَنذِر  (ای به سر بر ردای شب برخیز و بیم بر انگیز)    [ سوره مدثر آیه های ۱ و۲]

 

طـومـار جنـایت را درقـم متـوقف کنیـد!

 

قم شهر جهل ، خنجر کین تیز می کند

خود را برای فاجعه تجهیز می کند

 

یک روز در فنای بهاران شود بسیج

یک روز قصد کشتن پاییز می کند!

 

این قلعهء تباهی  و تزویر و ارتجاع

از عشق و آدمیت پرهیز می کند

 

جز ناروا نخواهد این آب و خاک را

با نام دین ، عداوت ِ چنگیز می کند

 

خنجر زند به چهرهء آزادگی و مِهر

چنگگ به جان عقل گلاویز می کند

 

یک روز بر تسـّـنـُن شمشیر می کشد

یک روز با تصوّف تعریض می کند

 

بااین رویّه حُرمتِ دین نیز می بـَرَد

با این روش ،  ستم به خدا نیز می کند

 

ایران تیول قلعهء شیخان حوزه نیست

قـُم ، پنجه از چه روی وطن تیز می کند

 

بر ماه از چه روی زند  چنگ  چون پلنگ

 چون گرگ ازچه سوی خدا خیز می کند؟

 

ایران ماست کشور ادیان رنگ رنگ

بهر چه شیعه فتنهء خونریز می کند؟

 

ما ملـّتیم و« اُمـّتِ قـُم» نیست ناممان

بدخواهی عدوست که تبعیض می کند

 

ایران نه قـُم ، که میهن ایرانیان بود

بهر چه قـُم قیـام ِ بلاخیز می کند ؟

 

طومار می نویسد بر ضّدِ این و آن

مهمانسرای خون ز سرِ میز می کند؟

 

کرمان و ساوه را عدوی رشت و رودبار

شیراز را ستمگر تبریز می کند؟

 

از بام شرع شعلهء کین می پراکند

طوفان ِ شـَر ز ابرِ بلا ریز می کند؟

 

ننگ است و دشمنی ست بر ایران که قـُم چنین

اقدام ِ شوم ِ فاجعه انگیز می کند !

 

هرچ آن به خاک ، مادر تاریخ کِشته است

تقدیم ِ ظـُلم ِ مَسکنت آمیز می کند

 

 داراُلشـّفا نمای طبیبان ِ دیوخوی

خون ریختن به جامعه تجویز می کند

 

موت و فناست سُفرهء شام و نهار وی

با مرگ ازآن نشاط ِ غم انگیز می کند

 

آزادیــا چراست که نامت دراین دیار

دیـدار می نمایـد و پرهیـز می کند ؟

…………………………………

م.سحر

پاریس ، ۴.۱۰.۲۰۰۸

http://msahar.blogspot.com/

 

Comments are closed.