سرود بامداد گوآیمی
وینسون براون
موقعی که در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، به عنوان دانشمندی در رشتههای مردمشناسی و زیستشناسی مشغول تحصیل بودم ، تدریجاً اعتقادم را به دین از دست دادم زیرا بسیار جزمی و کوتهبینانه به نظر میرسید؛ از آن پس ملحد شدم. سپس، در سال ۱۹۳۵، در جنگلهای پاناما و کاستاریکا، به جمعآوری نمونههایی برای موزهها پرداختم و از قضا جوان سرخپوست گوآیمی به نام چیو جاری Chio Jari دستیارم شد. او از کوههای بکر و وحشی سرانیا د تاباسارا Serrania de Tabasara میآمد؛ قبیلهاش هنوز از مردمان سفیدپوست مستقل بودند. مدّت یک سال با هم کار کردیم؛ طبیعت شگفتانگیزی داشت که مرا به حیرت میافکند؛ حس همکاریاش، صداقت و امانتداریاش، شهامت و تواضع و خلوص و پاکی و روح زیبایش حیرتآور بود.
یک روز صبح زود، به طور اتّفاقی او را دیدم که روی تخته سنگی زیر آبشاری زیبا که از کوهستان فرو میریخت ایستاده بود و سرود سحر را میخواند. دقیقاً سرود نبود، بلکه دعایی بهت برانگیز بود که روح را آکنده میساخت و از تمام وجودش بیرون میریخت و به سوی آسمان فرا میرفت آنگونه که بدون اغراق میتوانستم به صورت موجودی زنده احساسش کنم. این حالت به کلّی مرا دگرگون ساخت و نگرش مرا تغییر داد و وقتی که به ایالات متّحده برگشتم با سعهء صدر و دیدی گشاده شروع به مطالعهء تمام ادیان جهان کردم. تعالیم یکسان زیبایی در تمامی آنها یافتم و به وحدت اساسی آنها پی بردم.
درست قبل از ورود به ارتش در سال ۱۹۴۴، موقعی که در دفتر اطَلاعات جنگ در سان فرانسیسکو کار میکردم, خانمی از من پرسید که چرا به مطالعهء کتابی دربارهء آیین بودایی مشغولم. وقتی برایش توضیح دادم که در جستجوی معنایی برای دین هستم، یک نسخه از کتاب بهاءالله و عصر جدید را به من داد. خواندن این کتاب مرا به شرکت در دورهای دربارهء امر بهائی به معلَمی ماریون هولی Marrion Holley رهنمون ساخت. به تمام سوالات من در کمال هوشمندی جواب داده میشد و نهایتاً بهائی شدم.
سالها بعد، روحی که چیو جاری در سال ۱۹۳۵ به من داد، در چرخشی دایرهوار از طریق پسرم به سرخپوستان گوآیمی بازگشت. نبوّتی باستانی از مرد مقدّس معروف گوآیمی، نگوبو اولیکرون Ngobo Ulikron به سرخپوستان قبیلهء مزبور گفته بود که روزی آنها به دوران ظلمت روح مبتلا خواهند شد، امَا مرد والامقام نابینایی آنها را از این تاریکی نجات داده به نور و روشنایی رهنمون خواهد گشت. موقعی که پسرم کربی Kirby در سال ۱۹۵۹ به پاناما مهاجرت نمود، جلگههای پست گوآیمی در وضعیت نامطلوبی بود، و حتّی کوهستان گوآیمی با تمدّن سفیدپوستان به فساد کشیده شده بود. امَا، مرد نابینایی در میان آنان بود که به علّت حکمت و خلوصش شهرت داشت. کربی این مرد نابینا را یافت و با چهار روز بحث ، مرد معتقد شد که امر بهائی فجر یوم جدید است. او از مبلّغین بزرگ بهائی شد، و اکنون هزاران تن از گوآیمیها بهائی هستند.