نقدی مختصر بر کتاب دیانت بهایی، آئین فراگیر جهانی

نقدی مختصر بر کتاب دیانت بهایی، آئین فراگیر جهانی

 

    دیانت بهایی، آئین فراگیر جهانی؟

شاهین


Doctor Hatcher

اصولا جهت معرّفی هر نظامی، پردازش عناصر و گزاره های کلیدی آن نظام، از اهمیّت بسزایی بر خوردار می باشند. حال اگر تصور نمائیم که نظام مورد نظر ما، نوعی دستگاه فکری می باشد، البته که تعریف و تبیین عناصر و گزاره های کلیدی آن، بسیار مهم و بس مشکل تر می باشند. حساس تر از آن زمانی می باشد که در این نظام، مجموعه ای از گزاره های فکری و عناصر عملی، توامان با یکدیگر قرار گیرند. و در چنین شرایطی است که ویلیام هاچر و دگلاس مارتین، علاوه بر حسّاسیّت موجود، ادّعایی بس بزرگ و پیچیده می نمایند. آنها مدّعی این جمله که : دیانت بهایی، آئین فراگیر جهانی است، می باشند و فی الواقع آنچه که در ادامه خواهد آمد، دفاعیّهء ایشان از تز و فرضیهء تحقیقشان تلقّی خواهد گشت. پس کتاب دیانت بهایی آئین فراگیر جهانی، پیش از هر چیز، ادّعای ارائهء یک رسالهء تحقیقی را دارد و از این حیث، نیک است تا نگاهی موشکافانه و منتقدانه نسبت به مندرجات آن انداخته و این اثر را به شیوه ای علمی تبیین نمائیم. لذا جهت بررسی این اثر علمی، دو نگاه تاریخی و جامعه شناختی را انتخاب می نمایم.

 

 

۱)نگاه تاریخی:

فی الواقع سوالی که بر مبنای فرضیهء این اثر، در اینجا قابلیت طرح شدن را دارد، این است که آیا دیانت بهایی در سیر حرکتی ادیان الهی در طول تاریخ، ظرفیت و استعداد فراگیر شدن را دارد؟

در پاسخ به این سوال، باید به بخش هایی از کتاب رجوع نمود که مبتنی بر دیدگاه های تاریخی بوده و نویسندگان این اثر، آنها را از سایر قسمت ها تمییز نموده اند. در اینجا لازم می آید تا اعتراف بزرگی نمایم، و آن اینکه بر خلاف اکثر کتب معرّفی دیانت بهایی، که مبداء و منشاء تعریف خود را نهایتاً به دوران قاجار منتهی می نمودند، ولی در این اثر به تاریخ( به خصوص تاریخ ادیان) نگاهی جدید شده است، پس نیاز می باشد که اصولاً ریشه و سابقهء تاریخی را، محکم تر و روشن تر بیان نمایند. لذا در ابتدا با ذکر چند شاهد از تاریخ ادیان(۱) به مهیّای ذهن مخاطب خود پرداخته و سپس با تاکید کلّی، اصولی و هدفمند بر دیدگاه اسلام گرایان و تبیین سیر حرکتی ایشان(۲)، مخاطب را به نقطه ای می کشانند که می تواند سر آغاز بحث پیرامون شروع و شیوع معرفی دیانت بابی باشد. بحثی که سر منشاءش باور به ظهور نجات دهنده ای در این دنیا تلقّی می گردد.

مساله ای که به نظر بنده در این میان قابل توجّه است، عدم پردازش بیش از حد و تخصّصی به مباحث تاریخی می باشد. بارها دیده و شنیده ایم که جهت معرّفی دیانت بهایی، ساعت ها به تاریخ پرداخته می شود و این مساله آنچنان ریشه ای شده است که متاسفانه برخی از افراد، بارها به مطالعهء کتاب تاریخ نبیل زرندی پرداخته و دیگران را نیز به مطالعهء چند صد بارهء آن تشویق نموده ولی حتی از نگاهی اجمالی به کتاب اقدس وا مانده اند. که ریشهء این مساله را نیز باید در باور اشتباهی جست و جو نمود، که نشات گرفته از نگاهی سنّتی و نه علمی، به اندیشه های دیانت بهایی می باشد.

در هر حال توضیح موجز نویسندگان این اثر، علاوه بر آنکه ذهن مخاطب را با آنچه که پیش روی دارد، آشنا می سازد، که آرامش و حوصله را جهت درک قسمت های اصلی رسالهء خود، در او فراهم می نماید.

اما در این میان یکی از نقاط ضعف اثر را می توان در قضاوت تاریخی ای عنوان نمود که باید بر عهدهء مخاطب باشد، ولی نویسندگان با فراموش نمودن اصول علمی تحقیق تاریخی، و یا بنابر هر دلیل و برهانی، آن را مطرح می نمایند. مراد از این ضعف تاریخی، ماجرای توصیف یحیی، برادر ناتنی حضرت بهاءالله می باشد.(۳) که نویسندگان، به مانند تفکرات سنّتی اکثر بهائیان، ایشان را از همان ابتدا متّصف به صفات مذموم می نمایند و این مجال را برای مخاطب خود فراهم نمی آورند که خود بدون هر گونه پیش داوری در این مورد به دادگاه اندیشه و وجدانش رجوع نماید. از این حیث می توان این سوال را مطرح نمود که آیا اگر یحیی ازل دارای همان شخصیتی می باشد که در این اثر و بسیاری از آثار دیگر از وی ترسیم شده است، چه نیازی به آن بود تا به جانشینی اسمی حضرت اعلی در آید؟ آیا "بد" بودن مطلق یک فرد، می تواند "خوب" بودن دیگری را توجیه کند؟ و آیا با غلط نشان دادن راه وی، می توانیم وجههء حضرت بهاءالله و راه ایشان را صحیح تر معرّفی نمائیم؟ آیا اینگونه برخورد اسطوره ای و سنّتی در یک تاریخ علمی و مدوّن جائز و حائز معنا می باشد؟ و آیا چنین رویکرد سنّت گرایانه ای نمی تواند تابلوی تاریکی را بر دیوار تاریخ پیدایش دیانت بهایی، آویزان نماید؟

۲)نگاه جامعه شناختی:

به نظر بنده مهمترین اصل جامعه شناختی در این اثر، همانا زبان گویا و رسای آن می باشد. اگر به فرضیهء این رساله باز گردیم و به یاد آوریم که دیانت بهایی را آئینی فراگیر و جهانی در نظر گرفته اند، باید اذعان نمائیم که زبانی گویا و نه پیچیده و تخصّصی، بهترین راه وصول به چنین خواسته ای می باشد. همانگونه که در مکتب کنش متقابل نمادین، بر اثر گذاری و اثر پذیری انسانها، ولو در ساده ترین برخورد های بین ایشان تاکید می گردد، در اینجا نیز بر سادگی، اختصار و سلاست کلام صحّه گذاشته شده است، که این بینش روشنگرانه را باید ستود. به خصوص در جایی که به بررسی آموزه های دیانت بهایی پرداخته می شود، این مساله صریح و هویدا است. آنجایی که در توضیح هر تعلیم مبارکه به بیان چند جملهء مختصر ولی گویا پرداخته می شود، خود نشان از اتّخاذ روش شناختی آگاهانهء نویسندگان این اثر دارد. اگر چه دراشاعهء یک آموزهء دینی می توان کتابها نگاشت، ولی در ارائهء چند آموزهء دینی به فرد مبتدی، باید جانب احتیاط و حکمت را رعایت نمود ودر آن، نقش زبان جمعی را به درستی ادا نمود. زبانی که نه مخصوص یک انسان به خصوص، که متعلّق به یک جامعهء متغیّر می باشد.

مساله ای دیگری که در این اثر جالب توجّه می باشد، التقاط آموزه های دینی، با احکام جزمی می باشند. به بیان دیگر نویسندگان این اثر آنچه را که تحت عنوان تعالیم دیانت بهایی و همچنین احکام این آئین الهی وجود دارد، در لابه لای یک دیگر آورده و از این حیث، بنده نگاهی منفی نسبت به این قضیه دارم. دلیل مخالفت بنده با این شیوهء ارائه، در آشفتگی و عجز مخاطب در پرسش سوالات کلیدی خود می باشد. به عبارت دیگر، در این مورد باید بسیار آگاهانه رفتار نمائیم، چرا که تعالیم هر آئینی، با توجه به تغییرات احتمالی زمانی و مکانی، دچار تغییرات تفسیری و تحلیلی خواهند شد، با این تفاوت که احکام الهی همواره ثابت و لا یتغیّرند. فی المثل در مبحث تساوی حقوق زن و مرد(۴) باید توجّه داشته باشیم که معنا و مفهوم این تعلیم الهی، در زمان های مختلف، می تواند متفاوت باشد. مثلا به ۹۰ سال پیش باز می گردیم، زمانی که زنان هنوز از هیچ گونه حقّ رای به جهت شرکت در انتخابات برخوردار نبودند. پس معنا و مفهوم " حقوق" در آن سالها از نوع دیگری بود. امّا با گذشت تنها چند سال، زن ها به حقّ رای در انتخابات دست یافتند و این مساله باعث شد، تا معنا و مفهوم "حقوق" اجتماعی تغییر نماید. از این حیث، آموزهء تساوی حقوق زن و مرد نیز، در این دو برهه از زمان با یکدیگر متفاوت می باشند. و اصولا لازمهء بقای هر نهاد اجتماعی، تغییر، تحوّل و چه بسا جهش می باشد.

اما آیا حکم نماز نیز اینگونه است؟ آیا فی المثل چهارصد و چهل و چهار سال بعد، که انسان ها زندگی در کرات مختلف را تجربه نمودند، معنا و مفهوم نماز خواندن فرق خواهد کرد؟ آیا با تحقّق نظام زن سالار در دنیا، این حکم تعدیل خواهد شد؟ و اصلا آیا چنین امکانی پیش بینی شده است؟ در اینگونه موارد پاسخ منفی می باشد، چرا که ریشه و اصل احکام نه بر مبنای یک ارگانیک جمعی پایه گذاری شده است، که ریشه اش را باید در اوامر الهی جست. جستجویی که از عهده و توان ما آدمیان نهایتا اجتماعی و شریف ترین خلق شدگان، خارج است.

پس آیا با قرار دادن این ۲ مبحث کاملا متفاوت در یک صقع واحد، نمی توان پریشانی افکار را در مخاطب ایجاد نمود؟ به خصوص اگر این مخاطب از طبقهء روشنگر جامعه باشد. وبه نظر بنده جداسازی هوشمندانهء این دو مبحث از یکدیگر، می تواند احترام به قوای فاهمه و مدرکهء مخاطب تلقّی گشته و او را در فهم و درک بلیغ این مواضیع، یاری رساند. در ادامه و در ارتباط با آنچه که تحت عنوان احکام و فرائض آورده شده است، نمی توان نگاهی جامعه شناختی و یکسویه را ابراز داشت، چرا که هر لحظه، بیم آن می رود که در تور تقلیل گرایی مباحث دینی اسیر گردیم.

در پایان این چنین نتیجه گیری می نمایم که فرضیهء رسالهء نویسندگان این اثر تحقیقی، بر مبنای شیوهء روش شناختی ایشان، که به جای زبانی تخصّصی، کلامی همه گیر و عمومی را به عاریه گرفته اند، قابلیت اثبات در حوزه های تاریخی و جامعه شناختی را داشته، و به خصوص در مبحث جامعه شناسی کلان، می تواند الگویی بدیع و قابل اطمینان تر، نسبت به نمونه های پیشین تلقّی گردد. لذا بر مبنای پلورالیسم فکری، اگر چه نمی توان از آن به عنوان یگانه مسیر نمونه یاد کرد، ولی می توان آن را به عنوان نمونه ای از مسیرهای یگانه در نظر گرفت.

منابع:

۱- هچر و مارتین، دیانت بهایی آئین فراگیر جهانی،صفحهء ۸

۲- همان منبع، صفحات ۸ ، ۹ و ۱۰

۳- همان منبع، صفحهء ۲۴

۴- همان منبع، صفحهء ۵۰

 

 

Comments are closed.