با واژه « دار» آشنا شدم
فریبا داودی مهاجر هفت سالم بیشتر نبود که پدرم جلوی چشم های مادرو دو خواهر کوچکم بازداشت شد. مادرم داشت سفره شام پهن می کرد ومن جلوی تلویزیون مشق می نوشتم. خواهرهای کوچکترم ازسرو کله بابا بالا می رفتند و با عروسکی که پدرم برایشان آورده بود بازی می کردند که زنگ حیاط را زدند. پدرم چند وقت بود که […]
آخرین دیدگاهها