از سلالهی عاشقان
از سلالهی عاشقان داستان از: فرشته تیفوری (حجازی) دهنهی آن سوراخ کریه هنوز دودزده و سیاه بود. مدتی بلند به ته آن نگریستم. عمیق نبود و با چوب و خاشاک پوشیده شده بود. روی لبهی دودین آن نشستم. پاهایم معلق در آن سوراخ رها شدند. آتش عظیمی را که پیکر پدر بزرگم را در کام خود گرفته و […]
آخرین دیدگاهها